#❦ققنوس_آتش❦
#فصل_4
#پارت_71
وقتی دراین زمانه همه دستها یکیست
دیگر به چشمهای خودم هم اعتمادی نیست
***
چشمهایش را باز میکند و با دیدن ساعت «۱۲:۲۷» از جا برمیخیزد. خمیازه عمیقی میکشد، دستهایش ناخودآگاه در هوا میروند و کش و قوسی به خود میدهد.
حوله را بر میدارد و وارد حمام میشود. دیشب...