#پست_چهاردهم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
نگاهش را به موهایم داد و با دست تمیزش، پریشانیشان را نوازش کرد.
- جانم؟
به یاد نوجوانیها و جوانیهایم که از رازهایم پیش او اعتراف می کردم، ل*ب زدم:
- من یه کار بد کردم.
به سرعت روی پیشانیاش چین افتاد و تشر زد:
- باز چه آتیشی سوزوندی دختر جان؟
خندهای...