#پست_سیزدهم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
نفسی چاق کردم و لبخند واقعی که از دیدن بهبودی او روی صورتم نشسته بود را با دیدن هانی که با دکتر مشغول صحبت بود، پررنگتر کردم. به سمتشان قدم برداشتم و همین که پشت سر هانی و در کنار ایستگاه پرستاری قرار گرفتم، با شنیدن صدای نگرانش، لبخندم پژمرد و تمام...