#پست_سوم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
#انجمن_تک_رمان
به سرعت درون کیفم چنگ انداختم و گوشیام را بیرون کشیدم. شمارهی هانی را سیو کردم و حینی که نیمی از حواسم را به جاده داده بودم تا مبادا تصادف کنم، برایش تنها یک کلمه تایپ کردم:
- گرشا!
همین کافی بود تا ته همهچی را در آورد و برای کم شدن درد من...