خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

کامل شده منِ شبیه او | "AshoB" کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع "ASHOB"
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 449
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

"ASHOB"

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-16
نوشته‌ها
2,685
کیف پول من
7,839
Points
19
✨به نام یزدان پاک✨


نام داستانک:
منِ شبیه او
نویسنده:
"AshoB" کاربر تک رمان

ژانر:
تراژدی
خلاصه:
چند وقت گذشته؟ یه لحظه وایستا، اصلا مگه مهمه که چند وقت گذشته؟ نه، نیست! مهم اینه که هرچقدر هم که بگذره، بعد تو من برای خودم هم من نمی‌شم. من واقعیم رو گم کردم از همون روزی که برای خوشایند تو سعی کردم شبیه"اون"بخندم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش توسط مدیر:

"ASHOB"

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-16
نوشته‌ها
2,685
کیف پول من
7,839
Points
19
خسته برگشم خونه، امروز بارون می‌اومد. یکم خیس شده بودم؛ یکم سردم بود و یکم دلتنگ بودم. مثل هر روز خودم رو مهمون کردم به یه عصر آروم، یه چای خوش رنگ و ساعاتی مرور گذشته. راستی چند وقت گذشته از اون روزها؟ اصلا یادته من رو؟ اصلا هنوز بارون که میاد می‌زنی بیرون؟ هنوز عادت داری قبل خواب، شعر حافظ بخونی؟ هنوز هم چای رو به نسکافه و قهوه ترجیح میدی مثل من؟ یه سوال تو ذهنم از همه پررنگ‌تره؛ تو هم عوض شدی مثل من؟ توی هم اکنون، با توی قاب عکس اتاقم چقدر فرق داره؟ راستی، چند وقت پیش خواهرت رو دیدم! بگذریم از این که چند ثانیه فقط غرق بودم تو رنگ چشم‌هات که توی قاب صورت اون بود؛ حرف زدیم. بعد کلی جنگ درونی پرسیدم حالت رو ازش، عکست رو نشونم داد. تنها نبودی تو عکس! اونم بود. میگم واقعا شبیه منه یا من اینطوری فکر می‌کنم؟ یا سلیقه‌ی تو، چشم و مو مشکیه؟ یا چال رو لپش اتفاقی؟ یا همینجوری الکی عین من می‌خنده؟ راستی، اون شبیه منه یا من شبیه اون؟! من رفتم که اون اومد، یا اون اومد تا من برم؟ اصلا چی شد یهویی؟ آهان، یادم اومد. یهویی؟ واقعا یهویی؟ نه! یهویی نبود که تو جا مونده بودی تو اون روزها. جا مونده بودی توی خاطراتش؛ اصلا هیچ‌وقت خود خودت کنار من بود؟ فکر نکنم. اصلا واسه همین رفتم. واسه این که خوندن حرف چشم‌هات برام راحت بود. واسه این که هرموقع می‌رفتیم شهرتون، توی کوچه باغ قدیمی، چشمت خیره می‌شد به اون در چوبی قدیمی خونشون!

یادت نرفته بود اون رو، یادم نمیره تو رو، کسی هم هست که من رو یادش نره؟ میگم نکنه اون روزها که پیشم بودی جای من، اون رو می دیدی؟! می‌ترسم از این فکر که حتی خاطراتت هم واسه خود خودم نباشه. میگم اصلا چی شد که برگشت؟ مگه نه با یکی دیگه رفته بود؟ مگه نه با من اومده بودی؟ مگه راهتون جدا نبود؟ چی شد پس؟ بذار خودم بگم. خبر جداییش که رسید به گوشت تو هم جدا شدی؛ تو هم از منه جایگزین بریدی؛ ولی وجدانت نمی‌ذاشت اسمم رو پاک کنی از شناسنامت و بری. موندی، اما خب، حواست،دلت و لبخندت نبود. آخ که این آخری بد سوزوند دلم رو، دیگه نمی‌خندیدی! می‌شد هیچکاری نکنم؟ می‌شد بشینم و ببینم حالت رو؟ بد کردی در حقم، پس چرا دل نبریدم ازت؟ چرا ناراحت نبودم که من، من نبودم برات؟ چرا به جاش ناراحت بودم که ناراحتی؟ دیوونم نه؟ دیوونه بودم از اول یا شدم وسطاش؟ فرق می‌کنه؟ فرق نمی‌کنه که، مهم اینه که من رفتم. من رفتم؟ یا گذاشتم تو بری؟ اگه تو رفتی پس چرا روز آخر التماس می‌کردی که نرو؟ اگه من رفتم چرا وقتی اون برگه رو امضا می‌کردم قبل جوهر خودکار، اشکم ریخت روش؟ من رفتم؟ تو کاری کردی برم؟ شاید باید بگم ما رفتیم. می‌دونی تو کی رفتی؟ همون موقع که اتفاقی، وقتی رفته بودیم بازار دیدیش و حلقه دستش نبود. می‌دونی من کی رفتم؟ همون موقع که اتفاقی دیدیمش تو بازار و دستم رو ول کردی، وقتی جلوش رسیدیم. یه چیز بگم؟ یه روزی بود که دلم خیلی شکست. یادم نمیره اون روز رو، تولدم بود. اومدی خونه، کیک رو که دیدی رو میز با تعجب گفتی تولد کیه؟ ناراحت نشدم از این که فراموش کرده بودی زادروزم رو، گفتم سرش شلوغه، کار داره، فدای سرش اصلا. می‌دونی چرا دلم شکست؟ چون وقتی گفتم تولد خودمه، با تعجب گفتی مگه تولدت 20 فروردین نیست؟ دلم شکست، شکست! چرا تولد اون رو جای تولد من تو ذهنت ثبت کرده بودی؟ من که اون نبودم، نبودم؟ بودم؟ برای تو، من، من بودم یا اون؟ هیچ‌وقت نفهمیدم؛ صد بار دیگه هم بپرسم باز سوال بی‌جوابه!

گفتم چند وقت پیش خواهرت رو دیدم؟ آره گفتم فکر کنم. راستی چند وقت پیش بود؟ یه ماه؟ وایسا یه لحظه، بذار حساب کنم. امروز چندمه؟ آهان، فهمیدم. 23 سال پیش بود! راستی، مبارکه. عروس شدن دخترت رو میگم. کارت عروسیش رسید دستم. این‌قدر دلم می‌خواست بیام بهت بگم قبل از عروسی، با دامادت برو در خونشون. ببین نکنه یه وقت چشم‌هاش قفل بشه رو در خونه‌ی همسایه، با دخترت توی کوچه قدم بزن. ببین نکنه یه وقت برسه به در یه خونه و ناخودآگاه وایسته، یه دفعه! این‌قدر دلم می‌خواست بیام و بهت بگم مراقب باش یه من دیگه نسازی. یه من دیگه که 24 ساله هنوز نمی‌دونه من بود برات یا منِ شبیه اون.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا