حرف های تو دلی من

  • نویسنده موضوع A.H.M
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 496
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

A.H.M

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-03
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
56
امتیازها
13
کیف پول من
115
Points
0
نام دلنوشته : میخوام مجموعه ای از دلنوشته هامو بذار اینجا پس هرکدوم نام جداگونه دارن

نام دلنویس : امیرحسین معصومی

ژانر : بازم فرق داره ولی اکثرا احساسی و اجتماعی

امیدوارم خوشتون بیاد از نوشته هام
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A.H.M

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-03
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
56
امتیازها
13
کیف پول من
115
Points
0
عجب که آدما روز قیامت ، سوالای بیشتری دارن برا پرسیدن تا خدا....
که چی بود؟ از کجا بود ؟ غمی که از بدو ولد تا زیر لحد ، پشت پلک و گرد گلومون کز کرده بود !
غمی که شعر شد ، نوت شد ، حتی گاهی خنده شد رو لبامون...
غمی که عادت شد...


خنده بر ل*ب میزنم تا کس نداند راز من
ور نه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

A.H.M

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-03
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
56
امتیازها
13
کیف پول من
115
Points
0
آدما یهو متولد نمیشن که یهو بمیرن ؛ 9 ماه ذره ذره جون میگیرن و به دنیا اومدن ، فقط یه بخش کوچکی از متولد شدنه....

مرگم برا هرکس از یه لحظه شروع میشه و از اون به بعد ، ذره ذره جون میده تا برسه دست غسال....

اون لحظه برای بعضیا شروع یک بیماریه شاید مثل کرونا ، برا بعضیا اما شکستن دلشون...

اینم بگم دل همیشه شکستنش بعد بی آبرویی و تهمت نیس ؛ بعضی وقتا وسط قهقهه های خنده است بعضی وقتا وسط یک جمع صمیمی

یه بار ازم پرسید تا حالا مرگ رو تجربه کردی؟

گفتم بهش ؛ گل دختر ، یبار نمیمیری که... هرروز یه ذره میمیری ؛ یه ذره یه ذره

بغضت جمع میشه تو گلوت نمیتونی حرف بزنی میمیری...

داد میزنی کسی صداتو نمیشنوه میمیری...

میدویی بهش نمیرسی میمیری...

دستشو که تو دست یارش میبینی میمیری...

لحظه آخری که خسته وایمیسی ، بازم میمیری...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

A.H.M

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-03
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
56
امتیازها
13
کیف پول من
115
Points
0
امان...

امان از روزی که وسط راه دستتو ول کنه ، اونی که نباید بکنه اینکارو....

تازه اون موقع است که دست و پا میزنی ولی ، می فهمی که رفته ها دیگه برنمیگردن...

امان از روزی که آدم ها میفهمن که عشق هم واقعی نیست و یه توهمه ، فقط رنگی تر از بقیه....

امان از روزی که مرد دیگه به فکر ترک غرورش و زن به فکر چروک صورتش نباشه...

اون موقع است که سِر و سرگردون تازه رو نردبون سرشونو بلند میکنن و میفهمن که تا اون موقع داشتن دور خودشون میچرخیدن . تازه سقف بالا سرشونو میبینن ....

اون موقع است که میفهمن از این سیاه چال فقط یه راه هست برای خلاصی ...

اینکه بخشیده بشی و این بخششو فقط مرگ با خودش داره...

اینکه نور اصلی تو آسمون نیست ، زیر خاکه...

که هرکس اینو بفهمه دیگه از مرگ نمیترسه...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A.H.M

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-03
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
56
امتیازها
13
کیف پول من
115
Points
0
جنگ با امضا کردن چندتا کاغذپاره که اسمشو گذاشتن قطعنامه ، قطع نشد...
هست هنوز...
جنگ تو خونه ی یه جانباز موجی هنوزم ادامه داره اهل خونه هنوزم با خرناس خمپاره از خواب میپرن بیرون....
نیست مشتی....
هنوزم تو زاغه مهمات یه جانباز شیمیایی ،
ماسک به تعداد نیست....
جنگ هنوزم پشت پلکای مادر چشم انتظار ادامه داره..
این جنگیه که هست اما هیچکدوم از ما نمیبینمش...
چون یه دیوار از ج*ن*س شرف کشیدن دور خودشون بلکه نبینیم بلکه خم نیاد به ابرومون...
اما الان امروز جنگی هست که آدما میبینن از پشت شیشه های دودی ماشینشون ، شیشه ها بالاست پس میبیینن...
جنگ الان جنگ امروز ،
جنگ فقره....
-چه وضعشه اخه... من دوساله گوشیمو عوض نکردم


جنگی که سربازاش هنوز سنشون دو رقمی نشده سربازایی که شهربازی عروسک و کوفت و زهرمار که سهله ، مادر نمیدونن یعنی چی....
-اخه بتو هم میگن مادر برو ببین مادرای بقیه برا بچشون چیکارا میکنن
جنگ امروز وحشتش تو اژیر وضعیت قرمز نیست
جنگ امروز
سر چهارراه های شهره پشت چراغ های قرمزش، جنگ سر اینه کی فال های بیشتری بفروشه...
-بچه برو کنار دیگه چی میخوای تو....
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A.H.M

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-03
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
56
امتیازها
13
کیف پول من
115
Points
0
تنهایی تمامی معادلات را بهم میزند

عشق و تنهایی ، چون دم و بازدم دچار یکدیگرند

گاهی برای فرار از تنهایی ، عاشق میشوی و گاهی برای فرار از عاشقی تنها

کوتاه باید نوشت زیرا در بین کلمات فراوان برای توصیف تنهایی ، معنای واقعی ملموس تنهایی گم میشود

بزرگی میگفت : ما آدما همیشه تنهاییم، فقط تو شلوغی دور و برمون این مسئله یادمون میره

حتی سایه ات تو تاریکی و روحت تو خواب جسمت رو ترک میکنن و تو رو به اصل خودت برمیگردانند
؛ اصل برهم زننده معادلات ، تنهایی



منم تنهاترین تنها ، که تنهاتر از این تَن ها ندیدم

نمیدانی چه از دست زمان ، از دست این تَن ها کشیدم

شنیدم که بلا خیزد ز تَن ها ، پس به تنهایی نمودم خو

که بس تنها شدم ، همرنگ تنهایی از این تن ها بریدم

چه دارد فرق ، تنهایی و تَن هایی که هردو حرف تن دارد

شدم بازیچه تن ها ، که تنها خود بدیدند و به این تنها رسیدم

خدایا این تن و ها ، یا به هم چسبیده یا از هم به دورند

ز تن ، ها را دمیدی و شده تن ها و از تن ها چه دیدم
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا