عنوان مجموعه :یک فنجان گناه !!
نویسنده :ترنم (ترانه )میلان
ژانر :روانشناختی ، اجتماعی، عاشقانه
دلنوشته شماره یک برای هیولای دوست داشتنی من :
اولین دروغ زندگی ات را به چه کسی گفته ای ؟ به احتمال زیاد پدرت و یا مادرت !!!دروغ های کوچکت گرد هم می آمدند و بی آن که تو را متوجه کنند مثل یک گلوله برفی کوچک در کوهستان آن قدر روی کوه برفی به دور خود چرخ می زندند و چرخ می زندند که وقتی به خود می آیی که زیر بار سنگین آن گلوله برفی در حال جان دادنی !! تا به حال کسی از دروغت پرده برداشته است ؟چه حسی داشتی ؟پشیمانی ؟!! باید با خودت رو راست باشی !!!پس برای دلت با صدای بلند بگو :<<چرا پیشیمانی ؟؟؟>>
چون دروغ گفته ای ؟اگر این را بگویی می توانم تضمین دهم که دروغ های کوچکت در جانت رسوخ کرده و در تک تک کلماتت تعبیه شده و شما را به یک دروغ گو بزرگ بدل کرده است !! پیشمانی ات به احتمال زیاد برای این است که اگر کمی بیش تر دقت می کردی دروغ ات هیچ گاه آشکار نمی شد و آبرویت چون برگ های بی جان پاییزی با باد زمستانی رهسپار نا کجا آباد نمی شد و تو خوب می دانی که آبرو را در بازار نمی فروشند !!!!
فکر می کنی کشتن یک فرد چه حسی دارد ؟؟ وحشت و ترس ؟ ناراحتی ؟عذاب وجدان ؟یا خوشحالی ؟ من که می گویم عذاب وجدان همیشه هست .همیشه انجام دادن اولین گناه عذاب وجدان را به دنبال خود می کشد و بی آن که بخواهی آن حس نفرت انگیز با نخ نامرئی ای به تو متصل شده است و تو باز هم بی آنکه بدانی این نخ منفور شده را از کجا قیچی کنی تا ابد آن را به دنبال خود می کشی !!ولی اگر از من می پرسید می گویم عذاب وجدانش فقط برای همان بار اول است البته این به مقتول شما بستگی دارد !! شما چه کسی را کشته اید ؟؟؟ مطمئنم تمام شما کنون در ذهن خود دست به قتل یکی از اطرافیان ،دوستان و یا آشنایان خود زده اید !! اصلا نگران نباشید چون همه ما یک هیولا هستیم !! درست خواندید ما همه بازیگران قهار زندگی روزمره خود هستیم پس از همان جا که نشسته اید برخیزید برای خود دست بزنید و به خود اسکار بهترین بازیگر را اعطاء کنید !
شاید اسم مارینا آبرووویش به گوشتان خورده باشد،مارینا خود را سوژه یک آزمایش هنری کرد و در یک نمایشگاه لباس هایش را در آورد و عر*یان عر*یان در مقابل مردم به مدت شش ساعت ایستاد در کنارش میزی قرار داد و در آن میز وسایلی از قبیل تیغ ،قیچی،چاقو و حتی اسلحه بود البته نباید گل ،ماژیک و ... را فراموش کنیم او روی آن میز مطلبی را نوشته بود که به مردم اجازه می داد تا در مقابل کار خود مسئول نباشند می خواهید بدانید چه اتفاقی برای مارینا افتاد ؟؟او کاملا زخمی و درمانده شده بود !! این کارش نشان داد که ما انسان ها را تنها و تنها قوانین و ترس از مجازات است که کنترل می کند!! او چون این دیوار نامرئی ترس و قانون را برداشته بود بی دلیل مورد تهاجم قرار گرفت ...
بر می گردیم به موضوع خودمان !! شما دست به قتل چه کسی زده اید؟من قتل را مشابه کنده شدن سر عروسک گران قیمتی می دانم که مادرت آن را به عنوان یک ارمغان زیبا برایت آورده است !وقتی سر عروسک عزیزت را ناخواسته کندی اولین احساسی که داشتی چه بود ؟؟درست است !!تو بی شک با تمام کودکی ات گفتی :<<مادر نباید متوجه شود !!>> درست به همین دلیل است که کودکان صادق ترند آن ها معنای اصلی پیشیمانی و عذاب وجدان را نمی داندند!! قتل ، دزدی ، ت*ج*اوز ، دروغ ، خیانت و... همه از اعمال شنیع و افکار بزهکارانه بشیرت است و تمام آنها بی شک در شمایی که در حال خواندن این نوشته هستی تعبیه شده ! بی هیچ تردیدی می توانم بگویم کنون سمفونی واژگان معصیت باری را با ل*ذت برای خود تکرار می کنید !نترسید !!شما عجیب نیستید !شما منفور نیستید !! شما انسان شریفی هستید که با خود رو راستید !!همه این افکار درست مانند اتاقک های کوچک در قلعه بزرگ ذهن شماست این اتاقک ها با بزرگ شدن شما بزرگ می شوند ولی شما با بزرگ شدن تصمیم می گیرید محبوب باشید پس قفلی بر می دارید و در آن اتاقک هارا برای همیشه میبندید و آن افکار چون گرگ زخم خورده در اسارت منتظر فرصت می مانند آن قدر که روزی ممکن است این احساسات عزیز فوران کنند و شما را به یک فراری تحت تعقیب و یا یک قاتل زنجیره ای در بند تبدیل کند ! شرط می بندم که حتی حالا هم عده قلیلی از شما که من هم جزء شان هستم با شنیدن آن دو کلمه که روایت گر انسان های هنجار شکن است ذوق زده شده اید و برای دقیقه ای یا حتی ثانیه به فراری بودن فکر می کنید !! هیجان هنجار شکنی را با ل*ذت زیر مایل ها پو*ست خود بی خجالت احساس کن !!
گاهی در ذهنت در اتاقک ها را باز کن و نفس بکش !! چون تو با تمام نقص هایت زیبایی و مهم نیست که دیگران چه می گویند چون در خلوت آنها بی شک انسان هایی ترسناک در قفس شده خواهند بود که با بازیگری قدرشان تو را فریب داده اند !!!
با هیولای درونت دست بده و او را دوست داشته باش !! آن هیولا تنها و تنها ف*یل*تر محافظتی شماست !! اینکه دروغ می گویید و اینکه در ذهنتان کسی را به قتل می رسانید از دید آن هیولا زیبا تنها راه برای حفاظت از وجود مقدستان است !!من که عاشقانه دیو پلید درونم را دوست دارم و از او بابت تمام گناه هایی که برای من به گر*دن گرفته است قدر دانی می کنم ...
تا قسمت بعد خداحافظ...
???
نویسنده :ترنم (ترانه )میلان
ژانر :روانشناختی ، اجتماعی، عاشقانه
دلنوشته شماره یک برای هیولای دوست داشتنی من :
اولین دروغ زندگی ات را به چه کسی گفته ای ؟ به احتمال زیاد پدرت و یا مادرت !!!دروغ های کوچکت گرد هم می آمدند و بی آن که تو را متوجه کنند مثل یک گلوله برفی کوچک در کوهستان آن قدر روی کوه برفی به دور خود چرخ می زندند و چرخ می زندند که وقتی به خود می آیی که زیر بار سنگین آن گلوله برفی در حال جان دادنی !! تا به حال کسی از دروغت پرده برداشته است ؟چه حسی داشتی ؟پشیمانی ؟!! باید با خودت رو راست باشی !!!پس برای دلت با صدای بلند بگو :<<چرا پیشیمانی ؟؟؟>>
چون دروغ گفته ای ؟اگر این را بگویی می توانم تضمین دهم که دروغ های کوچکت در جانت رسوخ کرده و در تک تک کلماتت تعبیه شده و شما را به یک دروغ گو بزرگ بدل کرده است !! پیشمانی ات به احتمال زیاد برای این است که اگر کمی بیش تر دقت می کردی دروغ ات هیچ گاه آشکار نمی شد و آبرویت چون برگ های بی جان پاییزی با باد زمستانی رهسپار نا کجا آباد نمی شد و تو خوب می دانی که آبرو را در بازار نمی فروشند !!!!
فکر می کنی کشتن یک فرد چه حسی دارد ؟؟ وحشت و ترس ؟ ناراحتی ؟عذاب وجدان ؟یا خوشحالی ؟ من که می گویم عذاب وجدان همیشه هست .همیشه انجام دادن اولین گناه عذاب وجدان را به دنبال خود می کشد و بی آن که بخواهی آن حس نفرت انگیز با نخ نامرئی ای به تو متصل شده است و تو باز هم بی آنکه بدانی این نخ منفور شده را از کجا قیچی کنی تا ابد آن را به دنبال خود می کشی !!ولی اگر از من می پرسید می گویم عذاب وجدانش فقط برای همان بار اول است البته این به مقتول شما بستگی دارد !! شما چه کسی را کشته اید ؟؟؟ مطمئنم تمام شما کنون در ذهن خود دست به قتل یکی از اطرافیان ،دوستان و یا آشنایان خود زده اید !! اصلا نگران نباشید چون همه ما یک هیولا هستیم !! درست خواندید ما همه بازیگران قهار زندگی روزمره خود هستیم پس از همان جا که نشسته اید برخیزید برای خود دست بزنید و به خود اسکار بهترین بازیگر را اعطاء کنید !
شاید اسم مارینا آبرووویش به گوشتان خورده باشد،مارینا خود را سوژه یک آزمایش هنری کرد و در یک نمایشگاه لباس هایش را در آورد و عر*یان عر*یان در مقابل مردم به مدت شش ساعت ایستاد در کنارش میزی قرار داد و در آن میز وسایلی از قبیل تیغ ،قیچی،چاقو و حتی اسلحه بود البته نباید گل ،ماژیک و ... را فراموش کنیم او روی آن میز مطلبی را نوشته بود که به مردم اجازه می داد تا در مقابل کار خود مسئول نباشند می خواهید بدانید چه اتفاقی برای مارینا افتاد ؟؟او کاملا زخمی و درمانده شده بود !! این کارش نشان داد که ما انسان ها را تنها و تنها قوانین و ترس از مجازات است که کنترل می کند!! او چون این دیوار نامرئی ترس و قانون را برداشته بود بی دلیل مورد تهاجم قرار گرفت ...
بر می گردیم به موضوع خودمان !! شما دست به قتل چه کسی زده اید؟من قتل را مشابه کنده شدن سر عروسک گران قیمتی می دانم که مادرت آن را به عنوان یک ارمغان زیبا برایت آورده است !وقتی سر عروسک عزیزت را ناخواسته کندی اولین احساسی که داشتی چه بود ؟؟درست است !!تو بی شک با تمام کودکی ات گفتی :<<مادر نباید متوجه شود !!>> درست به همین دلیل است که کودکان صادق ترند آن ها معنای اصلی پیشیمانی و عذاب وجدان را نمی داندند!! قتل ، دزدی ، ت*ج*اوز ، دروغ ، خیانت و... همه از اعمال شنیع و افکار بزهکارانه بشیرت است و تمام آنها بی شک در شمایی که در حال خواندن این نوشته هستی تعبیه شده ! بی هیچ تردیدی می توانم بگویم کنون سمفونی واژگان معصیت باری را با ل*ذت برای خود تکرار می کنید !نترسید !!شما عجیب نیستید !شما منفور نیستید !! شما انسان شریفی هستید که با خود رو راستید !!همه این افکار درست مانند اتاقک های کوچک در قلعه بزرگ ذهن شماست این اتاقک ها با بزرگ شدن شما بزرگ می شوند ولی شما با بزرگ شدن تصمیم می گیرید محبوب باشید پس قفلی بر می دارید و در آن اتاقک هارا برای همیشه میبندید و آن افکار چون گرگ زخم خورده در اسارت منتظر فرصت می مانند آن قدر که روزی ممکن است این احساسات عزیز فوران کنند و شما را به یک فراری تحت تعقیب و یا یک قاتل زنجیره ای در بند تبدیل کند ! شرط می بندم که حتی حالا هم عده قلیلی از شما که من هم جزء شان هستم با شنیدن آن دو کلمه که روایت گر انسان های هنجار شکن است ذوق زده شده اید و برای دقیقه ای یا حتی ثانیه به فراری بودن فکر می کنید !! هیجان هنجار شکنی را با ل*ذت زیر مایل ها پو*ست خود بی خجالت احساس کن !!
گاهی در ذهنت در اتاقک ها را باز کن و نفس بکش !! چون تو با تمام نقص هایت زیبایی و مهم نیست که دیگران چه می گویند چون در خلوت آنها بی شک انسان هایی ترسناک در قفس شده خواهند بود که با بازیگری قدرشان تو را فریب داده اند !!!
با هیولای درونت دست بده و او را دوست داشته باش !! آن هیولا تنها و تنها ف*یل*تر محافظتی شماست !! اینکه دروغ می گویید و اینکه در ذهنتان کسی را به قتل می رسانید از دید آن هیولا زیبا تنها راه برای حفاظت از وجود مقدستان است !!من که عاشقانه دیو پلید درونم را دوست دارم و از او بابت تمام گناه هایی که برای من به گر*دن گرفته است قدر دانی می کنم ...
تا قسمت بعد خداحافظ...
???