باد با حنجره چاک چاکش زوزه می کشد ...
صدای عو عو سگان در گوشش می پیچد ...
آسمان غرش می کند...
قدسیان تسبیح می گویند...
و شیاطین بیداد می کنند...
در این عالم اصوات او در حصار میله های باور زندانی است ...
بی صدای بی صدا تنها گوش می سپارد ...
این درد گلوگیر گویا نطقش را کور کرده است !
مشرقین ماتم زده نگاهش آکنده است از درماندگی و لبانش ...
آه از لبان مسکوت و ناچارش !!!
او محکوم به سکوت ...
او محکوم به بی دادی ...
او تخیلی است در انتظار مطلع الفجر!!
جسمش ! جسمش انبوه است از گل ب*وسه های زخم های نیلی رنگ اما روحش ...
روحش تعبیری است از تحیر در اسارت ....
او یک زن است !!
جوانمرد جسمش را تصرف نکن !!
روحش را ...
روحش را به پرواز در آور !!
آنگاه روحش جز در سپهر تو پرواز نخواهد کرد چرا که او یک زن است ...
جسمش را عاشقانه در برگیر و گل ب*وسه هایی از مهر بر تنش بنشان ...
او تنها و تنها یک زن است !!
او را بانو بخوان بگذار در خانه ات بانو باشد
او را تنها با شاخه گلی می توان به اوج رساند
او را دوست بدار و روا دار که روحش از آن تو شود
جسم بی روح را چه کار ؟!!
صدای عو عو سگان در گوشش می پیچد ...
آسمان غرش می کند...
قدسیان تسبیح می گویند...
و شیاطین بیداد می کنند...
در این عالم اصوات او در حصار میله های باور زندانی است ...
بی صدای بی صدا تنها گوش می سپارد ...
این درد گلوگیر گویا نطقش را کور کرده است !
مشرقین ماتم زده نگاهش آکنده است از درماندگی و لبانش ...
آه از لبان مسکوت و ناچارش !!!
او محکوم به سکوت ...
او محکوم به بی دادی ...
او تخیلی است در انتظار مطلع الفجر!!
جسمش ! جسمش انبوه است از گل ب*وسه های زخم های نیلی رنگ اما روحش ...
روحش تعبیری است از تحیر در اسارت ....
او یک زن است !!
جوانمرد جسمش را تصرف نکن !!
روحش را ...
روحش را به پرواز در آور !!
آنگاه روحش جز در سپهر تو پرواز نخواهد کرد چرا که او یک زن است ...
جسمش را عاشقانه در برگیر و گل ب*وسه هایی از مهر بر تنش بنشان ...
او تنها و تنها یک زن است !!
او را بانو بخوان بگذار در خانه ات بانو باشد
او را تنها با شاخه گلی می توان به اوج رساند
او را دوست بدار و روا دار که روحش از آن تو شود
جسم بی روح را چه کار ؟!!