آوازهای ‌بی‌صدا | Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
"هم بود و هم نبود"
این واژه‌های زجر، باب دلم نبود
این قصه آخرش، با من چه‌ها نکرد
این فکر و این خیال، من را رها نکرد
حس‌های منقطع، رفتارهای تلخ
این اوی بی‌وجود، من را رها نکرد!
تردیدها مرا در بند خود کشید
این زجه‌های شب، من را رها نکرد
او ماند و دلبران، در عالمی دگر
این دود و این خزان، من را رها نکرد
قلبم فشرده شد از زهر خنده‌اش
این مرد پست سخت، من را رها نکرد
هم بود و هم نبود، شب‌گریه بود و خشم
این حس انتقام من را رها نکرد
ناز مرا کشید، با دیگران پرید
این زخم و این نمک‌ من را رها نکرد
قرص و سکوت و دود، زخمی به عمق جان
این روح پر ز درد‌، من را رها نکرد
رفتم به راه خود‌، جا ماند او ز من
این رد سایه‌اش‌، من را رها نکرد
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
صدای زجه‌های شهر
ناله‌های آسمان
غرش دو تکه ابر
در حوالی‌های نیمه شب
در میان شهر شب
روح پرسه می‌زند
سمت قبرهای خالی از جسد
می‌زند وحشیانه تندباد
بر سر آسمان‌خراش سخت
ابر ناله می‌کند
تکه تکه پر ز آب
آدمک مچاله زیر فاضلاب
خسته ، خیس، بدحال و بی نوا
دل‌شکسته از صورتک‌های بی‌صدا
سایه‌ها روی دیوارهای کثیف
ذهن‌ها همه پر ز افکار خبیث
کو کجاست آن فرشته‌خو
می‌کند تمام خوبی‌ها را جستجو
هیچ نیست ردی از درخشش امید
دیدن بارش ابرهای سپید
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
شعله می‌کشد درد بر استخوان‌ها
در پی آرامشی بر باد رفته
مردمان عالم سخت گذرگاه
با تنی زخمی و بی‌تاب، مشت خورده
سایه‌ی ظلمت چو پوشاند چون ابری
آسمان تیره‌ی از یاد رفته
نه یادی می‌شوداز بوستانی
نه ردی از خنده بر ل*ب‌ها مانده
این چنین صداقت را نیرنگ برده
به نزد شهر غرق آشوب و دوررویی
این چنین از زندگی‌ها رخت بسته
صدای بی‌صدای عشق‌های جاودانی
می‌فشارد جان عالم را به مشتش
این مصیبت‌های تکرار و پیاپی
می‌شود دل‌ها همه خون
بی‌هدف این روزهای سرد تا کی؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
این بامداد شوم، در کنج این اتاق
ناگه که سایه‌ام من را تنها گذاشت.
باران که می‌زند بر پشت بام ها
مردی مچاله شد در خاطرات‌ها
دیگر از او نماند هیچ یاد و یاوری
انگار که هیچ بود در ازدیاد ها
من ماندم و سکوت در پشت پنجره
باران و رعد و برق در آسمان‌ها
من رد شدم از او جا ماند در دلم
آن مرد خسته از این انگارها
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
آتش کشیده‌ای، هیزم روح را
از دست داده ای صبر و ستوه را
این زخم ها چه سخت قلب مرا شکافت
وقتی که رفتی و ردی ز تو نماند
ای بی‌وفا تو نیز یادی ز ما نما
تا روح خسته‌ام آرام و بی‌صدا
در آ*غ*و*ش کشد جسم تکیده را
و کنار زند ابرهای تیره را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
صبر از دلم مخواه آرام جان من
از دست رفته است اکنون قرار من
دوری ز من مجوی تا صحبتی دگر
مبهوت مانده را جا مانده در سفر
آ*غ*و*ش باز کن و من را احاطه کن
زخم‌های هجر را درمان و چاره کن
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
"رویش"

تیکه کردم بر هیچ!
که جز هیچ نصیبم نشد از دنیایش!
و دلی که شکست، شکست، شکست... ‌.
حال آنکه برید رگ‌هایم را تکه‌هایش!
خون بود و غرور؛
خاک بود و تپش؛
و گلی رویید از هر تکه‌ام در خود!
بارور شد و شکوفا؛
و خدایی که نوری نشاند بر وجودم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
اینجا که ایستاده‌ای یک من
مردانه سربرافرآشته است از خاک
اینجا که زانو زده‌ای یک من
غصه‌هایت را می‌دهد به دست باد
شاخه‌هایت خشکیده از ظلمت
آن نوای شب‌های تارت کو؟
تار و پود خاطرات دیرینت
آن یار زیباروی مستورت کو
اینجا که ایستاده‌ای یک شب
صبح می‌دود در پس توفان‌هایش
عشق می اید و می زند بر در
تا که دریابد روح غمگینت
دست‌هایم را به گرمی بفشار
ای منی که در من ایستاده‌ای
ای من زانو زده بر خاک
ای که من را از یاد برده‌ای
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
"گورهای سرگردان"
ما را ز گور سرد می‌هراسانند.
ما خود گورهای سرگردانیم.
خستگان دل مرده‌ی بیدار.
ما ناله‌های شب‌های پنهانیم.
ما را ز آتش دوزخ برحذر دارند.
عمریست در آتش ظلم سوزانیم.
در پشت پنجره‌های خالی از باران
ما مردمان زخمی این روزگارانیم.
ما را خموشی، یک‌ دست پوشانده‌ است
ما ناامیدنان ورطه‌ی این زندانیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
ن*زد*یک*ی‌ام و انگار فرسنگ‌ها از هم دور!
در یادی‌ام و گویی فراموشی ما را بلعیده است!
این ترس ما شدن من و تو؛
این غریبگی که به میان ما افتاده‌ است!
کنج خلوتگه خود مدفونیم؛
زیر بار خاطراتی دور... .
این حرف‌های فروخورده گویی هر بار،
زخم هایی زده بر این پیکر.
کو کجاست آن عشق شورانگیز؟
کو کجاست آن وعده‌های بی‌پایان؟
ما دو تن یک روح بودیم انگار؛
در دو جسم شادمان دور از هم!
ای امید روزهای روشن،
وقت آن است که بازآیی...
وقت آن است که اندوهم را با کلامی از چشمانم بستانی.
کو کجاست آن خنده‌های پرآواز؟
کو کجاست آن شور رمزالود؟
یک نفر اینجا به یاد تو بیمار است!
وقت آن است که باز آیی!
هرگز مپندار که گذشته تکرار است؛
هر چه بوده سپردیم به دست باد!
آن خاطرات سیاه غم‌آلود را به یکباره برده‌ایم ما از یاد.
وقت آن است بیایی از در،
گرد راه از جامه ات برداری،
در عمق چشمان من کنی لانه؛
وقت آن است سکوت را از میان برداری!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا