نمی دانی چقدر سخت است وقتی به خاطراتی که دیگران از تو داشتند گوش میدهم
و دقیقا همان لحظه من بین نقطه ای به نام غم ایستاده ام
و می گویم کاش با هم خاطره ای داشتیم
کاش من هم می گفتم از خاطرات ریز و درشت مان
می گویند شبیه تو شده ام ظاهرم ، اخلاقم می گویند با دیدنم یاد تو میفتند
من این را نمیخوام
من این تبعیض را نمی توانم در قلبم جا بدهم
من هم دلم میخواست که با هم وقت ها حرف می زدیم
تو را می دیدمت
دستانت را می ب*و*سیدم
و در اغوشت به خواب می رفتم
برای من از تو می گویند
و من در خیالات خود
خودم را دست در دست تو تصور می کنم
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان