مامان از صبح خیلی زحمت کشیده بود حالا بعد از ظهر شده بود و حسابی خوابش گرفته بود .اما نی نی و داداشی اصلا خوابشون نمی یومد. ولی به هر حال مامان می خواست هر سه نفر با هم بخوابن .اینجوری خیال مامان راحت تر بود . مامان شروع کرد به قصه گفتن.یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس ،هیچکس ،هیچکس، ...
چی شد ؟مثل اینکه مامان خوابش رفت .دیگه قصه ادامه نداشت.
نی نی هی تکون خورد و تکون خورد تا از تو ب*غ*ل مامان بلند شد و رفت .داداشی هم یواشکی دنبال نی نی رفت .خدا به خیر کنه .حالا این دوتا می خواستن چکار کنن.
دو ساعت گذشت.
بعد مامان از خواب بیدار شد.از نی نی و داداشی توی اتاق خواب خبری نبود.مامان نگران شد و سریع رفت به سمت آشپزخونه . با تعجب جلوی در آشپزخونه ایستاد و گفت: وای اینجا چه خبره .چه اتفاقی افتاده، مثل اینکه لوله ی آب شکسته .همه فرش آشپزخونه خیس بود.تمام وسایل توی کابینت، روی زمین چیده شده بودند.
یه دفعه نی نی از توی راهرو رسید از سر تا پاش خیس بود .یه قوری تو دستش بود که توی اون هم پر از آب بود .نی نی توی لوله قوری فوت می کرد .صدای قل قل آّبها که شنیده می شد، می خندید.
نی نی تا مامانو دید قوریو بهش نشون داد و گفت :این ، آبُه... ،بعد داداشی اومد .داداشی هم حسابی خیس بود چیزی که دست داداشی بود ،عجیب تر بود .داداشی شلوارای بابا رو برداشته بود و معلوم نبود می خواست چکار کنه
.داداشی که بزرگتر بود و می تونست درست حرف بزنه گفت :ما داریم کارای خونه رو می کنیم .داریم خونه تکونی می کنیم .همه ظرفای توی کابینت رو شستیم .الانم داریم لباس می شوریم.بعد گفت مامانجون تو برو بخواب تا همه کارا تموم بشن.
مامان با تعجب گفت دارید لباس می شورید؟
داداشی گفت آره .یه عالمه لباس شستیم .توی حیاطن.
مامان با عجله به سمت حیاط رفت .
به به ،اینجا دیگه چه خبره .تا دلتون بخواد لباس خیس توی حیاط بود.سر مامان گیج رفت .حالا کی می خواست این خونه رو درست کنه !
بچه ها :نی نی و داداشی اینهمه کار خوب کرده بودن .اینهمه زحمت کشیده بودن .ولی مامان اصلا از اونا تشکر نکرد .تازه عصبانی هم شده بود و می خواست به اونا دعوا هم بکنه . وای وای !می بینید بچه ها بعضی وقتا مامانا چقدر اشتباه می کنن.
خلاصه به خاطر کمکهای نی نی و داداشی ،اون شب مامان و بابا مجبور شدند تا آخر شب خونه رو تمیز کنن.تازه بعدش معلوم نبود قوری کجاست تا چایی دم کنن.معلوم نبود شلوار بابا کجاست تا بابا بره از بیرون غذا بخره .
از همه بدتر نی نی حسابی سرما خورده بود حالا شربت سرما خوردگی کجاست؟
راستی بچه ها شما هم به مامان و بابا کمک می کنید تا خونه تکونی کنن؟به نظر شما کارای بچه ها درست بودن؟چرا مامان عصبانی بود؟
چی شد ؟مثل اینکه مامان خوابش رفت .دیگه قصه ادامه نداشت.
نی نی هی تکون خورد و تکون خورد تا از تو ب*غ*ل مامان بلند شد و رفت .داداشی هم یواشکی دنبال نی نی رفت .خدا به خیر کنه .حالا این دوتا می خواستن چکار کنن.
دو ساعت گذشت.
بعد مامان از خواب بیدار شد.از نی نی و داداشی توی اتاق خواب خبری نبود.مامان نگران شد و سریع رفت به سمت آشپزخونه . با تعجب جلوی در آشپزخونه ایستاد و گفت: وای اینجا چه خبره .چه اتفاقی افتاده، مثل اینکه لوله ی آب شکسته .همه فرش آشپزخونه خیس بود.تمام وسایل توی کابینت، روی زمین چیده شده بودند.
یه دفعه نی نی از توی راهرو رسید از سر تا پاش خیس بود .یه قوری تو دستش بود که توی اون هم پر از آب بود .نی نی توی لوله قوری فوت می کرد .صدای قل قل آّبها که شنیده می شد، می خندید.
نی نی تا مامانو دید قوریو بهش نشون داد و گفت :این ، آبُه... ،بعد داداشی اومد .داداشی هم حسابی خیس بود چیزی که دست داداشی بود ،عجیب تر بود .داداشی شلوارای بابا رو برداشته بود و معلوم نبود می خواست چکار کنه
.داداشی که بزرگتر بود و می تونست درست حرف بزنه گفت :ما داریم کارای خونه رو می کنیم .داریم خونه تکونی می کنیم .همه ظرفای توی کابینت رو شستیم .الانم داریم لباس می شوریم.بعد گفت مامانجون تو برو بخواب تا همه کارا تموم بشن.
مامان با تعجب گفت دارید لباس می شورید؟
داداشی گفت آره .یه عالمه لباس شستیم .توی حیاطن.
مامان با عجله به سمت حیاط رفت .
به به ،اینجا دیگه چه خبره .تا دلتون بخواد لباس خیس توی حیاط بود.سر مامان گیج رفت .حالا کی می خواست این خونه رو درست کنه !
بچه ها :نی نی و داداشی اینهمه کار خوب کرده بودن .اینهمه زحمت کشیده بودن .ولی مامان اصلا از اونا تشکر نکرد .تازه عصبانی هم شده بود و می خواست به اونا دعوا هم بکنه . وای وای !می بینید بچه ها بعضی وقتا مامانا چقدر اشتباه می کنن.
خلاصه به خاطر کمکهای نی نی و داداشی ،اون شب مامان و بابا مجبور شدند تا آخر شب خونه رو تمیز کنن.تازه بعدش معلوم نبود قوری کجاست تا چایی دم کنن.معلوم نبود شلوار بابا کجاست تا بابا بره از بیرون غذا بخره .
از همه بدتر نی نی حسابی سرما خورده بود حالا شربت سرما خوردگی کجاست؟
راستی بچه ها شما هم به مامان و بابا کمک می کنید تا خونه تکونی کنن؟به نظر شما کارای بچه ها درست بودن؟چرا مامان عصبانی بود؟