&%#(ریحانه رسولی عزیز، نویسندهی رمانهای فایلی:
نه سیاه بود، نه سفید _ کافه راندو
و
رمانهای بینظیر در دست چاپ:
دنیای بیمار _ ماه دل
*سلام عرض میکنم خدمت شما.
امیدوارم حالتون خوب باشه ممنون از وقتی که برای ما گذاشتید?
1) یک بیوگرافی مختصر از خودتون بفرمایید:
*ریحانه رسولی هستم. متولد اردیبهشت ۷۹. ساکن مشهد. کوچکترین فرزند خانواده و ته تغاری?
2) چی شد دست به قلم شدید؟
*برای من نوشتن، خیلی یک دفعه و بدون برنامهریزی قبلی شروع شد. اوایل تنها خواننده رمان بودم تا این که یک روز احساس کردم انگار خودم هم چیزهایی برای نوشتن دارم و این شد که استارت اولین رمان رو در سن شونزده سالگی زدم و بعد از دو سال جرات این رو پیدا کردم که در فضای مجازی نشرش بدم و خداروشکر با استقبال خوبی رو به رو شد و انگیزهای شد تا جدیتر به این حرفه فکر کنم.
3) تا حالا شده انتقاد شدیدی نسبت به رمانتون بشه؟ عکس العمل شما چی بوده؟
*بله شده. عکس العمل من در برابر تمام انتقادها چه درست و چه غلط، تشکر کردن بابت وقتیه که صرف نقد دادن و نوشتن نظر کردن و عذرخواهی بابت زمانی که صرف خوندن رمانی کردن که چندان باب میلشون نبوده. اکثر مخاطبهایی که به من نزدیک هستن میدونن من چقدر از این که ایراد کارم رو بگن استقبال میکنم.
4) چه سبک رمانی رو بیشتر میپسندید؟
*عاشقانه - اجتماعی - خانوادگی؛ اما طرفدار عاشقانههای غلیظ نیستم. توی دنیای رمان بیشتر اهالی رمان برای خوندن یک عاشقانه پر شور و هیجان رمانی رو تهیه میکنند؛ اما من این طوری نیستم. بیشتر دوست دارم توی تک رمان از معضلات خانوادگی و اجتماعی بخونم و در کنارش یک پیوند عاشقانهی معمولی.
5) جرقهی دنیای بیمار و ماه دل از کجا سرچشمه گرفت؟
*دنیای بیمار از یک سوژه واقعی شکل گرفت. کاملا اتفاقی! هیچ وقت یادم نمیره که چطور ذهنم درگیر این سوژه شد. گاهی با خودم فکر میکنم انگار خدا هم از اون اول میخواست که من از این معضل اجتماعی بنویسم. یک شب توی یک مهمونی خانوادگی دور سفره نشسته بودیم تا این که داییم به طور کاملا اتفاقی از فاجعهای که توی محله مادربزرگم رخ داده بود حرف زد و ذهن من از همون شب درگیر شد. و یک جمله خبری سادهی داییم تبدیل شد به تک رمان هزار صفحهای با کلی فراز و فرود.
و ماه دل؛ از یک سری سنتهای قدیمی خیلی قبلترها شنیده بودم. این که دختر بدیم و دختر بگیریم و از اونجایی که میخواستم به خودم ثابت کنم که اگر دنیای بیمار یک عاشقانهی رئال بود و خوب از پسش بر اومدم آیا میتونم یک عاشقانه نسبتا فانتزی اما در عین حال ترکیبی از مشکلات خانوادگی و اجتماعی بنویسم که خب فکر میکنم تا حدودی تونستم از پسش بر بیام. و خانوادهی زرنگار جزء اون دسته از خانوادههایی شدن که هیچ وقت فراموششون نخواهم کرد و سها...! سهای عزیزم که می.دونم خیلی از جوونهای این اجتماع با دردهایی مشابه به دردهای اون درگیرند.
6) روال نوشتن داستان کوتاه و رمان چه فرقی با هم دارن؟
*خب رمان حجم و وقت بیشتری میخواد و با جزئیات بیشتری بیان میشه و مسلما فراز و فرودهای زیادی خواهد داشت و نقطه اوجش شاید اواسط داستان باشه؛ اما توی داستان کوتاه نقطه اوج، پایانه. رمان یک پیرنگ کلی و مفید لازم داره که خود اون شاید حتی حجمش بیشتر از یک داستان کوتاه بشه؛ چون رمان کل یک زندگی رو تعریف میکنه و داستان کوتاه فقط بخشی از یک زندگی رو.
7) به نظرتون یه نویسنده چه طور میتونه برای جامعه مفید باشه؟
*از جامعه نوشتن خودش میتونه مفید باشه.
8) در نویسندگی اشتباهی که هرگز تکرار نمیکنید چیه؟
*خب من مسلما اشتباهات زیادی داشتم که هر کدوم تجربهای شدن. فعلا سعی دارم رمانهایی با حجم کمتر بنویسم.
9) بزرگترین ناکامی برای یک نویسنده چیه؟
*دیده نشدن کارش.
10) رمان های چاپی و مجازی مورد علاقهتون چیه؟
مجازی اسطوره.
چاپی هم رمانهای خوبی خوندم مثل بی گناهان، نامهربان من کو، و آثار م.مودب پور که اولین نویسندهای بودن که در نوجوونی اشک منو درآوردن.
11) تعریفتون از پایان باز چیه؟
*پایانی که ذهن مخاطب رو درگیر کنه و برای سوالی که در پایان بیجواب مونده بارها و بارها فکر کنه.
12) اهل شعر و شاعری هم هستید؟
*شعرهای سهراب سپهری و مولانا رو دوست دارم؛ اما این که خودم شعر بگم نه.
13) بیشتر رمان میخونید یا مینویسید؟
*بستگی داره. گاهی ممکنه انقدر درگیر نوشتن بشم که نتونم تا دو سه ماه رمان بخونم؛ اما گاهی هم ممکنه ذهنم شرایط پردازش و نوشتن نداشته باشه و تا یک ماه فقط مطالعه کنم.
14) به نظرتون نویسندگی در فضای مجازی چه آیندهای میتونه داشته باشه؟
*شهرت و کسب درآمد. الان خیلی از مجازینویسها از نویسندههای قدیمی که چندین و چند اثر به چاپ رسوندن، به خاطر تعداد ممبر بالا پول خوبی به دست میارن.
15) خانوادتون چه تاثیری روی روند زندگیتون داشتن؟
*روی زندگی شخصیم یا روی نوشتن? خب در زندگی شخصیم که مسلما خانواده نقش به سزایی داشتن و همچنان دارند و گاهی برای پیشبرد این زندگی و انجام یک سری تصمیمات به اجازه و مشورتشون نیاز دارم؛ اما در نوشتنم هیچ نقش و هیچ تاثیری نداشتن. اوایل به صورت پنهانی مینوشتم و بعد که مامانم متوجه شد مخالف بود و تازه وقتی که قرارداد دنیای بیمار به دستم رسید نوشتنم رو پذیرفت و باهاش کنار اومد.
16) یه آرزو برای خودتون؟
*بتونم رمانهایی بنویسم که به جز عشق حرف دیگهای هم برای گفتن داشته باشند.
16) یه آرزو برای یکی از مهم ترین افراد زندگیتون؟
*سعادت و شادکامی.
حرف آخر :
*من هنوز نوقلمم و اسم خودم رو نویسنده نمیدونم؛ اما نوشتن رو دوست دارم. من برعکس بقیه معتقدم برای نویسنده شدن صرفا نوشتن کافی نیست همونطور که برای شاعر شدن فقط شعر گفتن کافی نیست.
ممنون از ریحانهی عزیز از مصاحبهی دلبرشون.
پ.ن1: بنده به شخصه طرفدار پر و پا قرص رمان #ماه_دل ایشون بودم. رمانی که سراسرش هیجان بود و تپش قلب میاورد
پ.ن2 :
شاید خیلی از نویسندههایی که ما با اونا مصاحبه میکنیم، نوقلم و غیرمعروف باشند؛ اما فراموش نکنیم که هدف ما #دیده_شدن_همه است.
...ممنون از وقتی که گذاشتید...
تیم مصاحبه تکرمان