• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

دیوان اشعار سعدی

  • نویسنده موضوع NeGムr
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 18
  • بازدیدها 557
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

حبیب.آ

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,004
امتیازها
73
وب سایت
dastannevisg.blogsky.com
کیف پول من
-101
Points
0
غزل ۶: پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را


پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را



قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد

سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را



گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را



گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم

تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را



خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید

دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را



باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن

تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را



از سر زلف عروسان چمن دست بدارد

به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را



سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان

چون تأمل کند این صورت انگشت نما را



آرزو می‌کندم شمع صفت پیش وجودت

که سراپای بسوزند من بی سر و پا را



چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان

خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را



همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن

خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را



مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند

به سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را



هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را

قل لصاح ترک الناس من الوجد سکاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,004
امتیازها
73
وب سایت
dastannevisg.blogsky.com
کیف پول من
-101
Points
0
غزل ۷: مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا


مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را



باری به چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را



سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را



من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم

کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را



چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد

آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را



حال نیازمندی در وصف می‌نیاید

آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را



بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت

دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را



یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت

چندان که بازبیند دیدار آشنا را



نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان

وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را



ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی

تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را



سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی

پس هر چه پیشت آید گر*دن بنه قضا را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,004
امتیازها
73
وب سایت
dastannevisg.blogsky.com
کیف پول من
-101
Points
0
غزل ۸: ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را


ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را

اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را



من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این

روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را



هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد

چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را



من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن

گر وی به تیرم می‌زند استاده‌ام نشاب را



مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس

ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را



وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم

اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را



امروز حالی غرقه‌ام تا با کناری اوفتم

آن گه حکایت گویمت درد دل غرقاب را



گر بی‌وفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی

کان کافر اعدا می‌کشد وین سنگدل احباب را



فریاد می‌دارد رقیب از دست مشتاقان او

آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را



«سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو»

ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حبیب.آ

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-05
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
3,004
امتیازها
73
وب سایت
dastannevisg.blogsky.com
کیف پول من
-101
Points
0
غزل ۹: گر ماه من برافکند از رخ نقاب را




گر ماه من برافکند از رخ نقاب را

برقع فروهلد به جمال آفتاب را



گویی دو چشم جادوی عابدفریب او

بر چشم من به سحر ببستند خواب را



اول نظر ز دست برفتم عنان عقل

وان را که عقل رفت چه داند صواب را



گفتم مگر به وصل رهایی بود ز عشق

بی‌حاصل است خوردن مستسقی آب را



دعوی درست نیست گر از دست نازنین

چون شربت شکر نخوری زهر ناب را



عشق آدمیت است گر این ذوق در تو نیست

همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را



آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز

تا پادشه خراج نخواهد خ*را*ب را



قوم از ش*ر*اب م*ست و ز منظور بی‌نصیب

من م*ست از او چنان که نخواهم ش*ر*اب را



سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق

تیر نظر بیفکند افراسیاب را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

NeGムr

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-23
نوشته‌ها
1,770
لایک‌ها
6,958
امتیازها
83
محل سکونت
‍نا ‍کجا ‍اباد.ᵎ..͜
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
-14
Points
0
غزل شیشم:
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم
تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را
خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را
باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن
تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را
از سر زلف عروسان چمن دست بدارد
به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را
سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان
چون تأمل کند این صورت انگشت نما را
آرزو می‌کندم شمع صفت پیش وجودت
که سراپای بسوزند من بی سر و پا را
چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان
خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را
همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن
خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را
مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند
به سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را
هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را
قل لصاح ترک الناس من الوجد سکاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : NeGムr

NeGムr

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-23
نوشته‌ها
1,770
لایک‌ها
6,958
امتیازها
83
محل سکونت
‍نا ‍کجا ‍اباد.ᵎ..͜
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
-14
Points
0
غزل هفتم:
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را
من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم
کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را
چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
حال نیازمندی در وصف می‌نیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گر*دن بنه قضا را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : NeGムr

NeGムr

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-23
نوشته‌ها
1,770
لایک‌ها
6,958
امتیازها
83
محل سکونت
‍نا ‍کجا ‍اباد.ᵎ..͜
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
-14
Points
0
غزل هشتم:
ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم می‌زند استاده‌ام نشاب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را
امروز حالی غرقه‌ام تا با کناری اوفتم
آن گه حکایت گویمت درد دل غرقاب را
گر بی‌وفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کان کافر اعدا می‌کشد وین سنگدل احباب را
فریاد می‌دارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را
«سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو»
ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : NeGムr

NeGムr

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-23
نوشته‌ها
1,770
لایک‌ها
6,958
امتیازها
83
محل سکونت
‍نا ‍کجا ‍اباد.ᵎ..͜
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
-14
Points
0
غزل نهم:
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را
گویی دو چشم جادوی عابدفریب او
بر چشم من به سحر ببستند خواب را
اول نظر ز دست برفتم عنان عقل
وان را که عقل رفت چه داند صواب را
گفتم مگر به وصل رهایی بود ز عشق
بی‌حاصل است خوردن مستسقی آب را
دعوی درست نیست گر از دست نازنین
چون شربت شکر نخوری زهر ناب را
عشق آدمیت است گر این ذوق در تو نیست
همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را
آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خ*را*ب را
قوم از ش*ر*اب م*ست و ز منظور بی‌نصیب
من م*ست از او چنان که نخواهم ش*ر*اب را
سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق
تیر نظر بیفکند افراسیاب را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : NeGムr

NeGムr

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-23
نوشته‌ها
1,770
لایک‌ها
6,958
امتیازها
83
محل سکونت
‍نا ‍کجا ‍اباد.ᵎ..͜
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
-14
Points
0
غزل دهم:
با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
من که با مویی به قوت برنیایم ای عجب
با یکی افتاده‌ام کاو بگسلد زنجیر را
چون کمان در بازو آرد سروقد سیمتن
آرزویم می‌کند کآماج باشم تیر را
می‌رود تا در کمند افتد به پای خویشتن
گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را
کس ندیدست آدمیزاد از تو شیرین‌تر سخن
شکر از پستان مادر خورده‌ای یا شیر را
روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست
نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را
ای که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را
زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار
پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را
سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی
همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : NeGムr
بالا