تاریخ جهان اسکندرمقدوني

  • نویسنده موضوع Narges_D
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 181
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Narges_D

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-07
نوشته‌ها
23
لایک‌ها
61
امتیازها
13
کیف پول من
-27
Points
0
اسکندر مقدونی در 33 در گذشت

روزی که او اين جهان را ترک ميکرد می خواست يک روز ديگر هم زنده بماند- فقط يک روز ديگر- تا بتواند مادرش را ببيند آن 24 ساعت فاصله ای بود که بايد طی ميکرد تا به پايتختش برسد.

اسکندر از راه هند به يونان برمیگشت و به مادرش قول داده بود وقتی که تمام دنيا را به تصرف خود درآورد باز خواهد گشت و تمام دنيا را يکپارچه به او هديه خواهد کرد.

بنابراين اسکندر از پزشکانش خواست تا 24 ساعت مهلت برای او فراهم کنند و مرگش را به تعويق اندازند.
پزشکان پاسخ دادند که کاری از دستشان بر نمی‌آيد و گفتند که او بيش از چند دقيقه قادر به ادامه زندگی نخواهد بود!

اسکندر گفت: "من حاضرم نيمی از تمام پادشاهی خود را، يعنی نيمی از دنيا را در ازای فقط 24 ساعت بدهم"
آنها گفتند: "اگر همه دنيا را هم که از آن شماست بدهيد ما نميتوانيم کاری براي نجاتتان صورت بدهيم امری غير ممکن است"

آن لحظه بود که اسکندر بيهوده بودن تمامی کوشش هايش را عميقا درک کرد با تمام داراييش که کل دنيا بود نتوانست حتی 24 ساعت را بخرد.
سی و سه سال از عمرش را به هدر داده بود برای تصاحب چيزی که با آن حتی قادر به خريدن 24 ساعت هم نبود.

از قناعت هیچکس بی جان نشد
از حریصی هیچکس سلطان نشد
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا