درد جدید | فاطمه وفائی پور کاربر انجمن تك رمان

  • نویسنده موضوع مهاجر.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 301
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
نام دلنوشته: درد جدید
نام نویسنده: فاطمه وفائی پور
ژانر: تراژدی

مقدمه:

آرام آرام، به اعماق قلبم نفوذ می‌کند!
درد جدید را می‌گویم!
دردی که پر از غم است؛ پر از گریه‌ است!
آرام آرام مرا از پای در میاورد؛ درد جدید خوش آمدی!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
دستی بر روی گونه‌هایم می‌کشم؛ چرا خیس است؟
دستم را بر روی قلبم می‌گذارم؛ تپش‌اش کم شده!
لیوان آب را برمی‌دارم و می‌خورم، تمام می‌شود؛ دوباره آب می‌ریزم و می‌خورم!
آن‌قدر می‌خورم تا خسته شوم. می‌خواهم این بغض لعنتی برود!
می‌خواهم گریه نکنم؛ اما من که سنگ نیستم.
هستم؟
آه، دنیا چقدر بی‌رحم است! آه.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
لبخند می‌زنم؛ تلخ! تلخ‌ است. خیلی؛ همانند آن درد تلخ است.
بی‌خیال درد خود شوم؟! می‌خواهم اما، یک چیز جلویم را می‌گیرد.
می‌دانی چیست؟! غم دنیاست! من دل‌گیر نیستم؛ بلکه کل دنیا دل‌گیر است.
نه به‌خاطر من! به‌خاطر دردی که دنیا گرفته.
خیلی‌ها هراس دارند؛ خیلی‌ها خوش‌حالند!
خوب‌است من ندارمش! اما یک حس تأسف در درونم فریاد می‌زند.
تأسف برای کسانی که از عمد؛ می‌خواهند آن مریضی را به دیگران انتقال دهند.
چه آدم‌های پست فطرتی!
آه!
گاه، نگاهم می‌افتد به کسانی که بی‌غم و غصه‌ هستند.
حسرت‌اش به دلم ماند! حسرت خندیدن بدون گریه.
حسرت سالی جدید؛ بدون دغدغه!
فقط چهار/ پنج روز مانده؛ تا تمام شدن این سال وحشت!
رویاهایم نابود شد!
رویاهایی که برای سال جدید داشتم نابود شد؛ اما هنوز امیدوارم.
آخرین، دوشنبه‌ی سال!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
فقط دو روز مانده!
شاید هم یک روز!
مانده تا تمام شدن این سال وحشت! سالی که سراسر پر از نحسی بود. چه از شروعش و حال چه از پایانش!
پایانی دردناک. سخت است عزیزت را از دست بدهی و حتی مراسم عزایی هم برایش نگیری.
در این کشور نه! در این دنیا هزاران نفر می‌میرند!
قبل از کرونا؛ قبل از مریضی هم کسانی می‌مردند!
می‌مردند اما دم نمی‌زدند. آن کسانی را می‌گویم که شکست عشقی خورده‌اند!
یکی را از نزدیک دیده‌ام! خودش را در اتاقش حبس کرده بود؛ غذایی نمی‌خورد. حرفی نمی‌زد.
این روزها نه! این سال‌ها، عشق ادعا‌ای بیش نیست.
عشق واقعی خیلی کم است!
خیلی خیلی!
دلم می‌خواهد زود بگذرد این روزها و از جمعه زندگی جدیدی را شروع کنم!
با یاد خدا چشم باز کنم و فقط به خاطر او زندگی کنم! نمی‌خوام برای انسان‌ها زندگی کنم؛ برای خالقم زندگی می‌کنم تا از یاد ببرم این رنج‌ها را!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
چرا این روزها انسان‌ها خالقشان را از یاد می‌برند؟! فقط وقتی در مشکلات غرق می‌شوند صدایش می‌زنند؟
مگر او همین روزهای خوش را نمی‌سازد؟
آن وقت چرا؟ آن وقت چرا هر کسی هر کاری دلش بخواد را انجام می‌دهد و فکر می‌کند مجازاتی ندارد؟
کسی را دیده‌ای که بگوید رفته‌ام آن دنیا و برگشته ‌‌‌‌ام؟
چرا نمی‌ترسند از آن روزی که مجازات شوند؟
نمی‌دانند آن مجازات ها بدتر از هر چیزی‌ست که فکرش را کنی؟
نماز نمی‌خوانم ولی ایمان را دارم!
نماز می‌خواند ولی ایمان ندارد!
این رسم، رسم زندگی کردن نیست.
گاه باید این جمله را با خود مرور کنی:
«با خدا باش پادشاهی کن؛ بی‌خدا باش هرچه خواهی کن!»
هروقت مفهومش را فهمیدی و عمل کردی؛ آن وقت است که می‌شوی یک انسان.
انسان‌ها کم هستند؛ حتی لقب حیوان را هم نمی‌شود به آن‌ها نسبت داد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
کنار دریا بودم و به موج‌هایش چشم دوخته بودم.
کمی اطراف را که نگاه کردم؛ دیدم بعضی مغازه‌ها تعطیل است.
بی‌خیال شدم! رفتم ورفتم تا رسیدم جلوی بیمارستان.
پوزخندی زدم! شاید این بیمارستان خلوت باشد؛ ولی بیمارستان‌های شهرهای دیگر چه؟
یعنی چند نفر جلوی حیاط بیمارستان در این لحظه ضجه می‌زنند؟
چند نفر قلب‌شان شکسته؟
چند نفر از بیمارستان به سردخانه منتقل می‌شوند؟
شاید هم سردخانه نه! نمی‌دانم کجا.
ولی دردناک است که ببینم عزیزم از این بیمارستان خارج شود.
یک وقت ‌‌‌‌‌‌هایی فکر می‌کنم؛ این مرض از کجا آمده که ما این‌گونه با او مبارزه می‌کنیم؟!
دردی بدون درمان به این می‌گویند.
یعنی چند نفر... . بغض نگذاشت بیشتر از این فکر کنم و اشک‌ها بود که به سویم هجوم آورده بودند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
از کنار کوچه‌ها می‌گذشتم؛ چقدر خلوت!
نگاهی به آسمان کردم؛ او هم دل‌اش گرفته بود.
یعنی چند نفر در حال التماس‌اند؟
بگذار به این چندنفر یک نفر اضافه شود.
خدا؟ می‌دانم الآن می‌گویی وقتی کارشان به من گیر است کی‌آیند پیشم؛ ولی خدا؟ خواهش می‌کنم نگذار بیشتر از این اشک بریزند. اصلاً من به جای همه بگیرم! نگذار! کن بمیرم ولی کسی نمیرد‌. حاضرم. بیا و جان مرا بکیر ولی بقیه را نه.
چه دزد باشند؛ چه بد باشند هر چه باشند بگذار من بروم‌.
اصلاً حق من‌ است. من اشتباه کردم. من جای همه ازت معذرت می‌خوام. جای همه.
خدا؟ از همون وقت که یاد گرفتم حرف بزنم هر وقت تو دردسر می‌افتادم میگفتم خدا! هیچ‌وقت ازم دریغ نکردی! همیشه جوابمو دادی.
بیا و این بارم جواب بده.
یادته یه بار خیلی ناراحت بود نشستم دفترم رو باز کردم همه‌ش نوشتم خدا؟ نصف دفتر پر شد. حاضرم هزارتا دفترو پر کنم از اسمت فقط بره.
خدا قلبم درد می‌کنه.
خدا؟
جوابمو بده.
خدا؟
گناه دارن.
خدا؟
حقشون نیست. خدا؟ خواهش می‌کنم. به پات می‌افتم بذار تموم شه.
می‌دونم؛ تو با یه ارادت می‌تونی تمومش کنی؛ حرف این بنده‌ت رو بشنو.
خدا؟ خدا؟ خدا؟ ببین دارم مثله دفتر پر می‌کنم از اسمت.
خدا؟ خدا؟ خدا؟ خدا؟ خدا؟ خدا؟ قول می‌دم دستم خسته نشه. خدا؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا