گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
شعر و ادبیات
- نویسنده موضوع AmirHaDi
- تاریخ شروع
- پاسخ‌ها 207
- بازدیدها 3K
- Tagged users هیچ
ساعت تک رمان
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
آن که نقشی دیگرش جایی مصور می‌شود
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر می‌شود
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر می‌شود
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم
بپرس حال من آخر چو بگذری روزی
که چون همی گذرد روزگار مسکینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم
بپرس حال من آخر چو بگذری روزی
که چون همی گذرد روزگار مسکینم
مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست
وگر کنند ملامت نه بر من تنهاست
وگر کنند ملامت نه بر من تنهاست
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم
به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم
به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم
