• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

دیوان عطار نیشابوری

  • نویسنده موضوع حبیب.آ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 96
  • بازدیدها 3K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

'mobin

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,500
لایک‌ها
20,695
امتیازها
138
کیف پول من
500
Points
0
انجمن رمان نویسی
روی تو شمع آفتاب بس است
موی تو عطر مشک ناب بس است
چند پیکار آفتاب کشم
قبلهٔ رویت آفتاب بس است
روی چون روز در نقاب مپوش
زلف شبرنگ تو نقاب بس است
به خطا گر کشیدمت سر زلف
چین ابروی تو جواب بس است
گر همه عمر این خطا کردم
در همه عمرم این صواب بس است
تاب در زلف دلستان چه دهی
دل من بی تو جای تاب بس است
چه قرارم بری که خواب از من
برد آن چشم نیم خواب بس است
چه زنی در من آتشی که مرا
در گذشته ز فرق آب بس است
گر ز ماهی طلب کنی سی روز
از توام سی در خوشاب بس است
تا ابد بیهشان روی تو را
عرق روی تو گلاب بس است
مجلس انس تشنگان تو را
ل**ب میگون تو ش*ر..اب بس است
رگ و پی در تنم در آن مجلس
همچو زیر و بم رباب بس است
گر نمکدان تو شکر ریز است
دل پر شور من کباب بس است
دل عطار تا که جان دارد​
کنج عشق تو را خ*را*ب بس است
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,500
لایک‌ها
20,695
امتیازها
138
کیف پول من
500
Points
0
انجمن رمان نویسی

شمع رویت ختم زیبایی بس است
عالمی پروانه سودایی بس است
چشم بر روی تو دارم از جهان
گر سوی من چشم بگشایی بس است
گرچه رویت کس سر مویی ندید
گر سر موییم بنمایی بس است
من نمی‌دارم ز تو درمان طمع
درد بر دردم گر افزایی بس است
تا قیامت ذره‌ای اندوه تو
مونس جانم به تنهایی بس است
گر توانایی ندارم در رهت
زاد راهم ناتوانایی بس است
گر ز عشقت عافیت می‌پرسدم
عافیت چکنم که رسوایی بس است
دوش عشقش تاختن آورد و گفت
از توام ای رند هرجایی بس است
در قلندر چند قرائی کنی
نقد جان در باز قرائی بس است
هست زنار نفاقت چار کرد
گر مسلمانی ز ترسایی بس است
ختم کن اسرار گفتن ای فرید
چون بسی گفتی ز گویایی بس است​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,500
لایک‌ها
20,695
امتیازها
138
کیف پول من
500
Points
0
انجمن رمان نویسی
وشاقی اعجمی با دشنه در دست
به خون آلوده دست و زلف چون شست
کمر بسته کله کژ برنهاده
گره بر ابرو و پر خشم و سرمست
درآمد در میان خرقه‌پوشان
به کس در ننگرست از پای ننشست
بزد یک دشته بر دل پیر ما را
دلش بگشاد و زناریش بربست
چو کرد این کار ناپیدا شد از چشم
چون آتش پاره‌ای آن پیر در جست
درآشامید دریاهای اسرار
ز جام نیستی در صورت هست
خودی او به کلی زو فرو ریخت
ز ننگ خویشتن بینی برون رست
جهان گم بد درو اما هنوز او
بدان مطلوب خود عور و تهی دست
چو مرغ همتش زان دانه بد دور
قفس از بس که پر زد خرد بشکست
ببرید و نشان و نام از او رفت
ندانم تا کجا شد در که پیوست
ازین دریا که کس با سر نیامد
اگر خونین شود جان جای آن هست
دلی پر خون درین هیبت بماندست
فلک پشتی دو تا در سوک بنشست
دریغا جان پر اسرار عطار
که شد در پای این سرگشتگی پست​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,500
لایک‌ها
20,695
امتیازها
138
کیف پول من
500
Points
0
انجمن رمان نویسی
نیم شبی سیم برم نیم م**س.ت
نعره‌زنان آمد و در در نشست
هوش بشد از دل من کو رسید
جوش بخاست از جگرم کو نشست
جام می آورد مرا پیش و گفت
نوش کن این جام و مشو هیچ م**س.ت
چون دل من بوی می عشق یافت
عقل ز*ب*ون گشت و خرد زیر دست
نعره برآورد و به میخانه شد
خرقه به خم در زد و زنار بست
کم زن و اوباش شد و مهره دزد
ره زن اصحاب شد و می‌پرست
نیک و بد خلق به یکسو نهاد
نیست شد و هست شد و نیست هست
چون خودی خویش به کلی بسوخت
از خودی خویش به کلی برست
در بر عطار بلندی ندید
خاک شد و در بر او گشت پست​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,500
لایک‌ها
20,695
امتیازها
138
کیف پول من
500
Points
0
انجمن رمان نویسی
دوش ناگه آمد و در جان نشست
خانه ویران کرد و در پیشان نشست
عالمی بر منظر معمور بود
او چرا در خانهٔ ویران نشست
گنج در جای خ*را*ب اولیتر است
گنج بود او در خرابی زان نشست
هیچ یوسف دیده‌ای کز تخت و تاج
چون دلش بگرفت در زندان نشست
گرچه پیدا برد دل از دست من
آمد و بر جان من پنهان نشست
چون مرا تنها بدید آن ماه روی
گفت تنها بیش ازین نتوان نشست
جان بده وانگه نشست ما طلب
که توان با جان بر جانان نشست
از سر جان چون تو برخیزی تمام
من کنم آن ساعتت در جان نشست
چون ز جانان این سخن بشنید جان
خویش را درباخت و سرگردان نشست
خویشتن را خویشتن آن وقت دید
کو چو گویی در خم چوگان نشست
دایما در نیستی سرگشته بود
زان چنین عطار زان حیران نشست​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,500
لایک‌ها
20,695
امتیازها
138
کیف پول من
500
Points
0
انجمن رمان نویسی
در سرم از عشقت این سودا خوش است
در دلم از شوقت این غوغا خوش است
من درون پرده جان می‌پرورم
گر برون جان می کند اعدا خوش است
چون جمالت برنتابد هیچ چشم
جملهٔ آفاق نابینا خوش است
همچو چرخ از شوق تو در هر دو بی تربیتی
هر که در خون می‌نگردد ناخوش است
بندگی را پیش یک بند قبات
صد کمر بر بسته بر جوزا خوش است
جان فشان از خندهٔ جان‌پرورت
زاهد خلوت نشین رسوا خوش است
گر زبانم گنگ شد در وصف تو
اشک خون آلود من گویا خوش است
چون تو خونین می‌کنی دل در برم
گرچه دل می‌سوزدم اما خوش است
این جهان فانی است گر آن هم بود
تو بسی، مه این مه آن یکتا خوش است
گر نباشد هر دو عالم گو مباش
تو تمامی با توام تنها خوش است
ماه‌رویا سیرم اینجا از وجود
بی وجودم گر بری آنجا خوش است
پرده از رخ برفکن تا گم شوم
کان تماشا بی وجود ما خوش است
الحق آنجا کآفتاب روی توست
صد هزاران بی سر و بی پا خوش است
صد جهان بر جان و بر دل تا ابد
والهٔ آن طلعت زیبا خوش است
پرتو خورشید چون صحرا شود
ذرهٔ سرگشته ناپروا خوش است
چون تو پیدا آمدی چون آفتاب
گر شدم چون سایه ناپیدا خوش است
از درون چاه جسمم دل گرفت
قصد صحرا می‌کنم صحرا خوش است
دی اگر چون قطره‌ای بودم ضعیف
این زمان دریا شدم دریا خوش است
وای عجب تا غرق این دریا شدم
بانگ می‌دارم که استسقا خوش است
غرق دریا تشنه می‌میرم مدام
این چه سودایی است این سودا خوش است
ز اشتیاقت روز و شب عطار را
دیده پر خون و دلی شیدا خوش است​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,500
لایک‌ها
20,695
امتیازها
138
کیف پول من
500
Points
0
انجمن رمان نویسی
چشم خوشش م**س.ت نیست لیک چو مستان خوش است
خوشی چشمش از آنست کین همه دستان خوش است
نرگس دستان گرش دست دل از حیله برد
هرچه کند چشم او ور ببرد جان خوش است
زلف پریشانش را حلقه به گوشم از آنک
بر رخ چون ماه او زلف پریشان خوش است
خندهٔ شیرین او گریهٔ من تلخ کرد
گریهٔ خونین من زان ل**ب خندان خوش است
پستهٔ شیرین او شور دل عاشقانش
شور دل عاشقانش زین شکرستان خوش است
چون سخنش را گذر بر ل**ب شیرین اوست
آن سخن تلخ او همچو شکر زان خوش است
عقل ل*بش را مرید از بن دندان شده است
نیست درین هیچ شک کان ل**ب و دندان خوش است
سبزهٔ خطش دمید بر ل**ب آب حیات
با خط سرسبز او چشمهٔ حیوان خوش است
بحر صفت شد به نطق خاطر عطار ازو
در صفت حسن او بحر درافشان خوش است​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,500
لایک‌ها
20,695
امتیازها
138
کیف پول من
500
Points
0
انجمن رمان نویسی
حسن تو رونق جهان بشکست
عشق روی تو پشت جان بشکست
هر سپاهی که عقل می‌آراست
غمزهٔ تو به یک زمان بشکست
ناوک‌انداز آسمان چو بدید
طاق ابروی تو کمان بشکست
عکس ماهت به آفتاب رسید
منصب آفتاب از آن بشکست
پسته را پهن بازمانده د*ه*ان
دانی از چیست زان د*ه*ان بشکست
همچو شمعی شکر چرا بگداخت
که دلش زان شکرستان بشکست
حیلهٔ جادوان بابل را
آن دو جادوی دلستان بشکست
چون به وصلت توان رسید که هجر
دل عطار ناتوان بشکست​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,500
لایک‌ها
20,695
امتیازها
138
کیف پول من
500
Points
0
انجمن رمان نویسی
در دلم تا برق عشق او بجست
رونق بازار زهد من شکست
چون مرا می‌دید دل برخاسته
دل ز من بربود و درجانم نشست
خنجر خون‌ریز او خونم بریخت
ناوک سر تیز او جانم بخست
آتش عشقش ز غیرت بر دلم
تاختن آورد همچون شیر م**س.ت
بانگ بر من زد که ای ناحق شناس
دل به ما ده چند باشی بت‌پرست
گر سر هستی ما داری تمام
در ره ما نیست گردان هرچه هست
هر که او در هستی ما نیست شد
دایم از ننگ وجود خویش رست
می‌ندانی کز چه ماندی در حجاب
پردهٔ هستی تو ره بر تو بست
مرغ دل چون واقف اسرار گشت
می‌طپید از شوق چون ماهی بشست
بر امید این گهر در بحر عشق
غرقه شد وان گوهرش نامد به دست
آخر این نومیدی ای عطار چیست
تو نه ای مردانه همتای تو هست​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,500
لایک‌ها
20,695
امتیازها
138
کیف پول من
500
Points
0
انجمن رمان نویسی
سر عشقت مشکلی بس مشکل است
حیرت جان است و سودای دل است
عقل تا بوی می عشق تو یافت
دایما دیوانه‌ای لایعقل است
بر امید روی تو در کوی تو
پای عاشق تا به زانو در گل است
منزل اندر هر دو عالم کی کند
هر که را در کوی عشقت منزل است
هست عاشق لیک هم بر خویشتن
هر که از عشق تو یک دم غافل است
گفته‌ای حاصل چه داری از غمم
می به نتوان گفت آنچم حاصل است
تا دلم در دام عشقت اوفتاد
در میان خون چو مرغی بسمل است
معطلی مطلق تویی در ملک عشق
هر دو عالم دست‌های سایل است
تا گ*شا*دی بر دل عطار دست
بر دل عطار بندی مشکل است​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin
بالا