نبودی و
از تو برای آدمها روزها قصه بافتم،
نبودی و
پز داشتنت را به عالم و آدم دادم،
نبودی و
تولد بیست و چند سالگیت را جشن گرفتم،
نداشتمت اما
مینشستم هر شب به بافتنِ موهای خیالیِ مشکیات ؛
نیستی،
ندارمت،
دوری،
و من مثلِ همیشه هر لحظه آرزو میکنم داشتنت را،
آرزو میکنم لمسِ دوبارهی دستانت را،
مرور میکنم رویای کنارِ هم ایستادنمان را،
عزیزِ جانم،
داشتنت
بعدِ این همه سال که تویِ خیال داشتمت،
عجیب
شیرین میکند طعمِ زندگیام را.
از تو برای آدمها روزها قصه بافتم،
نبودی و
پز داشتنت را به عالم و آدم دادم،
نبودی و
تولد بیست و چند سالگیت را جشن گرفتم،
نداشتمت اما
مینشستم هر شب به بافتنِ موهای خیالیِ مشکیات ؛
نیستی،
ندارمت،
دوری،
و من مثلِ همیشه هر لحظه آرزو میکنم داشتنت را،
آرزو میکنم لمسِ دوبارهی دستانت را،
مرور میکنم رویای کنارِ هم ایستادنمان را،
عزیزِ جانم،
داشتنت
بعدِ این همه سال که تویِ خیال داشتمت،
عجیب
شیرین میکند طعمِ زندگیام را.