خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • انجمن بدون تغییر موضوع و محتوا به فروش می رسد (بعد از خرید باید همین روال رو ادامه بدید) در صورت توافق انتشارات نیز واگذار می شود. برای خرید به آیدی @zahra_jim80 در تلگرام و ایتا پیام بدید

دلنوشته کُنج عُزلت | مینا کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع mina1369
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 223
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

mina1369

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-15
نوشته‌ها
91
کیف پول من
24,966
Points
156
به نام نویسنده‌ی سرنوشت

دل نوشته: کُنج عُزلت

نویسنده:مینا

ژانر: عاشقانه ـ درام


مقدمه: من در نبود تو به هیچ شباهت دارم.

دست از خود وخاطراتم شسته ام؛

دلم اندکی سکوت، اندکی مرگ می‌خواهد.

سرزنشم نکن!

دُچارت شدن هم، عالَمی دارد.

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

mina1369

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-15
نوشته‌ها
91
کیف پول من
24,966
Points
156
آه که می‌کشم، دلم می‌سوزد.
دلم می‌سوزد که تمام خودم را برایت گذاشتم و تو تا فهمیدی، دلم رفته به آنی رنگ عوض کردی و با دیگری قرار پریدن گذاشتی.

°°°°°°°°°°°°°°°°
حال که سال‌ها گذشته!...
آه‌هایم عمیق‌تر ‌و کشنده‌تر شده‌اند؛
سوز جگرم به دیواره‌ی قلبم نفوذ کرده و هر لحظه امکان یخ بستن خون در رگ‌هایم هست؛
آن‌قدر سرد و یخ که در انتهایی‌ترین گوشه و کنارِ قلبم، گرمایی از وجودت نمانده تا بر سرمای آن غلبه و مرا از این یخ‌زدگیِ ممتد، رهایی دهد.

°°°°°°°°°°°°°°°°°°
این اواخر، آه‌هایم بی‌رمق شده‌اند.
سرما بر من غالب شده،
دیگر بودنت را نمی‌خواهم...
بودنت برای این قلبِ یخی ، سم است.
کاش!
یادت را هم با خودت می‌بردی...!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

mina1369

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-15
نوشته‌ها
91
کیف پول من
24,966
Points
156
با صدای رعد و برقِ مهیبی از خواب می پرم.
پاهایم، بدون اختیار به سمتِ سه کُنجِ دیوار، راه می‌افتند.
به خود نهیب می‌زنم و به پاهایم، فرمانِ ایست صادر می‌کنم.
به خاطر دارم روزی را که، زانوانم را ب*غ*ل زده و در همان سه کُنج، می لرزیدم و اشک می‌ریختم.
در آن شب تار، تو تنها کسی بودی که آرامم کردی؛ نوای عاشقانه سر دادی و ترس‌هایم را فراری.
باز صدای رعد می‌آید؛ دقیق مانند همان شب.
هنوز ر*ق*ص انگشتانت، لا‌به‌لای مو‌هایم آشناست.
هنوز لبخند گرمت، حُرم آتشین نفسهایت، تپش ریتمیک قلبت را در ذهنم، یادگار دارم.
هنوز!...
به پاهایم فرمان عقب‌گرد می‌دهم.
به سمت تخت برمی‌گردم و رعد و برق دیگری، اتاق را روشن وصدایش، دلم را می‌لرزاند.
نه، کافی است؛ نباید بترسم!...
من، بعد از تو، مردانه که نه،
زنانه با ترس‌هایم رو به رو می‌شوم...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

mina1369

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-15
نوشته‌ها
91
کیف پول من
24,966
Points
156
در این گرگ و میش که چشمانم هنوز خواب را لبیک نگفته‌اند؛ محتاج اندکی سکوتم.
در ذهنم وِلوِله بر‌پاست. هزاران فکر با هم به پایکوبی مشغولند و یک لحظه رهایم نمی‌کنند.
دفتر هیچکدام از افکارم را نمی‌توانم ببندم و به بایگانی بفرستم.
نتیجه‌گیری سخت شده یا من سخت‌گیر؟
خسته از بی‌خوابی با چشمانی محتاجِ جرعه‌ای خواب، نهیبی به افکارم می‌زنم و جشنشان را به تعویق می‌اندازم.
آن‌ها را به بایگانی تبعید و خودم را به خواب، دعوت می‌کنم.
چشمانم برای جرعه‌ای آرامیدن، التماس می‌کنند.
تو را هم، مانند افکارم تبعیدی حساب می‌کنم؛ همراه آن‌ها می‌فرستمت به ناکجا آباد!...

و خودم به کُنجِ عزلتم، باز می‌گردم.

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

mina1369

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-15
نوشته‌ها
91
کیف پول من
24,966
Points
156
بی‌خوابی، عجیب مزمن شده؛ دامنم را گرفته و رهایم نمی‌کند. برای خلاصی از دستش به خیابان‌های شهر پناه می‌برم.
شهری که قدم به قدمش را با هم به ثبت رساندیم.
از چه فرار می‌کنم؟ تو در منی!...
هر‌جا که چشم می‌اندازم نشانی از تو می‌بینم.
چرا در این شهر شلوغ، گم نمی‌شوی؟
گم شدن هم عالمی دارد!

°°°°°°°°°°°°°°°
بگذار بار سفر ببندم و جایی گم شوم که نشانی از تونباشد.
بروم به شهر و دیاری که خیابان‌هایش از تو یادگاری نداشته باشند.
به سرم می‌زند به دریا بروم اما!
یادم می‌افتد که تو در ساحل و دریا، خاطراتی بس نابود کننده در ذهنم ثبت کرده‌ای.
در جنگل، روی درختانِ سر به فلک کشیده، اسمت را حکاکی کرده‌ای.
در کویر با شن، اسمت را نوشتی.

°°°°°°°°°′°°°°°°°
آهِ جگرسوزم، جگر خودم را می‌سوزاند.
من چه نادانم وغافل!
غافل از این‌که تو در دهلیزهای قلبم به یادگار مانده‌ای!
چمدانِ خیالی را به اتاق بر‌می‌گردانم و لباس های پوشالی را روی تخت، خالی...
من به کُنجِ عزلتم، پناه می‌برم.


 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

mina1369

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-15
نوشته‌ها
91
کیف پول من
24,966
Points
156

mina1369

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-15
نوشته‌ها
91
کیف پول من
24,966
Points
156
سرِ درد و دلم با عروسک کوکی باز شده بود.
من درد و دل می‌کردم و او با چشمانی شفاف و بی روح، نگاهم می‌کرد.
هی گفتم و او در سکوت با چشمانی دروغین به من زل زده بود.
گفتم و گریه کردم؛ گفتم و گلایه کردم؛ گفتم و آه کشیدم و افسوس خوردم و او فقط و فقط، نگاهم کرد.
بدون قضاوت، بدون حرف، بدون عکس‌العملی که نابودترم کند.
درد و دل کردم و خالی شدم از احساسات ناخوشایند دیروزها و افسوس این را نخوردم که: «ای کاش با او حرف نمی‌زدم!»
کاش کسی را داشتیم که این‌گونه، سنگ صبورمان باشد و حرف‌هایمان تلنبار نشود؛ عقده نشود و جایی که نباید، سر ریز نشود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

mina1369

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-15
نوشته‌ها
91
کیف پول من
24,966
Points
156
آمدنت را به انتظار نشسته‌ام...
باد صبا، بوی پیراهن یوسف را از مصر، برای یعقوب به ارمغان آورد.

طوفان کامیل شدی در افکارم و وجودم را به ویرانی کشاندی...!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

mina1369

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-15
نوشته‌ها
91
کیف پول من
24,966
Points
156
سقراط با نوشیدن جامِ شوکران، زندگی‌اش پایان یافت.
ولی تو، برای من، شوکرانی هستی که قطره قطره به جانم تزریق می‌شوی!...
امّا در عجبم! جنسم از چیست که نمی‌میرم از این زهری که در من، ریشه دوانده؟!...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا