Lunika✧
مدیر ارشد + مدیر تالار کپیست
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
ادمین مسابقات
کتابخوان انجمن
- تاریخ ثبتنام
- 2023-07-07
- نوشتهها
- 3,868
- لایکها
- 14,056
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- "درون پورتال آتش"
- وب سایت
- forums.taakroman.ir
- کیف پول من
- 289,292
- Points
- 5,676
- سطح
-
- حرفهای
صورتهای کاغذی - راشل آندرسون
تیکهای از کتاب:
غروب بود. خانم صاحبخانه ردیفی از پرچم های رنگی روی نرده بیرون خانه آویزان کرده بود. گلوریا و دات اتاقی در زیرزمین آن خانه اجاره کرده بودند. آنها نیز برای تماشای پرچم هایی که زیر نور خورشید همراه با نسیم تکان می خوردند، بیرون رفتند. بیشتر زنان از خانه های خود بیرون آمده بودند. گلوریا دات را در آ*غ*و*ش کشید و گفت: "خوب نگاه کن دات! هیچ وقت امروز را فراموش نکن. امروز روز به خصوصی است." سپس سنجاق س*ی*نه فلزی از جیب خود بیرون آورد که همرنگ پرچم ها قرمز، سفید و آبی بود.
تیکهای از کتاب:
غروب بود. خانم صاحبخانه ردیفی از پرچم های رنگی روی نرده بیرون خانه آویزان کرده بود. گلوریا و دات اتاقی در زیرزمین آن خانه اجاره کرده بودند. آنها نیز برای تماشای پرچم هایی که زیر نور خورشید همراه با نسیم تکان می خوردند، بیرون رفتند. بیشتر زنان از خانه های خود بیرون آمده بودند. گلوریا دات را در آ*غ*و*ش کشید و گفت: "خوب نگاه کن دات! هیچ وقت امروز را فراموش نکن. امروز روز به خصوصی است." سپس سنجاق س*ی*نه فلزی از جیب خود بیرون آورد که همرنگ پرچم ها قرمز، سفید و آبی بود.