خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

کامل شده بن بست آتش | آتش غلامی کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

آتــش غــلــامــے

فروشنده شهر تک رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-26
نوشته‌ها
289
کیف پول من
65
Points
0
Negar_20200229_172008.png
نام دلنوشته : بن بست آتش
نویسنده: آتــش غــلــامــے
ژانر: تراژدی
ویراستار: Mr.Rad



مقدمه:
چه بگویم!
از کجا بگویم?
از کودکی که کودکی‌اش را گرفتند بگویم؛
یا...
یا از جوانی بگویم که هدفی برای ادامه ندارد؟
این، واقعاً منم!
چرا این من؛ مثل بقیه من‌ها نیست پس!
این من به بن‌بست رسیده.
کاش کسی دستش را بگیرد!
این من، دلش خواب آرام می‌خواهد.
شاید مرگ آرامش کند!​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش توسط مدیر:

آتــش غــلــامــے

فروشنده شهر تک رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-26
نوشته‌ها
289
کیف پول من
65
Points
0
آرامش ابدی کجاست پس؟‏
این قرارمان نبود.‏
یادت که هست؛ قسم خورده بودی!
حالا دلت خنک شد!‏
می‌بینی خم شده‌ام؟‏
حالا راضی شدی؟‏
همین را می‌خواستی، نه!‏
می‌خواستی برسانی‌ام به ته‌خط،‏
به بن‌بستی ابدی.‏
حالا بنشین و تماشا کن خرد شدن تک تک استخوان‌هایم را!‏
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آتــش غــلــامــے

فروشنده شهر تک رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-26
نوشته‌ها
289
کیف پول من
65
Points
0
نمی‌دانم گناهم چیست، که این‌گونه قصاصم می‌کنید!‏
مگر من چه کردم؟‏
مگر خواستن خانواده کنار هم، چیز زیادی‌ست؟!‏
پدر!‏
تو نبودی که می‌گفتی؛ بدون من زندگی‌ات معنایی ندارد؟
تو نبودی که مرا، دُردانه می‌خواندی؟
حال دُرانه‌ات، شب‌ها تا سپیده‌دم چشم به‌راهت می‌نشیند؛ تا شاید قبل از خوابش سر برسی.‏
مادر!‏
تویی که معبودم بودی و ستایشت می‌کردم.
تویی که تا شب برایم قصه نمی‌خواندی، خودت هم خوابت نمی‌برد.‏
حال چرا، حتی اسمم را هم صدا نمی‌زنی؟‏
اگر این‌قدر در زندگیتان اضافی بودم؛ چرا مرا نگه داشتین؟‏
شما شاید نبینید؛ اما بن بست زندگی‌ام به دستتان ساخته شد!‏
کاش رها شوم، تا شاید آرام گیرد دل نیمه جانم!‏
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آتــش غــلــامــے

فروشنده شهر تک رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-26
نوشته‌ها
289
کیف پول من
65
Points
0
تمام وجودم را، سکوتی سرسام‌آور فرا گرفته.‏
آن‌قدر این بغض‌لعنتی را خفه کرده‌ام، که دیگر صدایم از شدت گرفتگی در نمی‌آید.‏
کل وجودم درد می‌کند،
جای ک*بودی‌ها هنوز هم روی قلبم می‌سوزد.
کاش این‌جا نبودم!‏
ای کاش، تمام می‌شد این بن‌بست لعنتی.‏
کاش می‌شد خوابید!‏
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آتــش غــلــامــے

فروشنده شهر تک رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-26
نوشته‌ها
289
کیف پول من
65
Points
0
نمی‌دانم از کجا بگویم!‏
از قلبی که جنگ نرفته؛ اما پر از ترکش است.‏
یا از دختری که، بار خستگی زیادی را حمل می‌کند.‏
فقط می‌دانم، شانه‌هایم دیگر تاب این همه سختی را ندارند!‏
کم آوردم!‏
در همین سن کم.‏
شاید بگویی، هنوز چیزی ندیده‌ای جوان؛‏
اما من، از ظرفیتم بیشتر دیدم.
دیگر تاب ندارم!‏
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آتــش غــلــامــے

فروشنده شهر تک رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-26
نوشته‌ها
289
کیف پول من
65
Points
0
گلایه نمی‌کنم!
خودت یادم دادی که در هر شرایطی سکوت کنم.
فقط، چه‌طور تاب می‌آوری و این همه سکوت می‌کنی را نمی‌دانم!
من تحملم تمام شده به خدا!
دیگر دلم طاقت ندارد.
کاش تمام می‌شد!
خسته‌ام،
به خدای احد و واحد خسته‌ام!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آتــش غــلــامــے

فروشنده شهر تک رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-26
نوشته‌ها
289
کیف پول من
65
Points
0
من همانم که اسطوره‌ات بودم!‏
یادت هست؟‏
خواستم بگویم، دیگر تقلیدم را نکن!‏
چشمانم نای پلک زدن ندارند، از حجم گریستن.‏
صدایم نای در آمدن ندارد، از حجم بغض‌های خفه شده.
جسمم نای تکان خوردن ندارد، از حجم غصه.
روحم را که نگویید دیگر!‏
اسطوره‌ات توانش تمام شده،‏
کمرش خم شده،‏
دلش خون است؛‏
قیدش را بزن بچه جان!‏
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آتــش غــلــامــے

فروشنده شهر تک رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-26
نوشته‌ها
289
کیف پول من
65
Points
0
کاش بهار نمی‌آمد!‏
اصلاً حوصله‌ی خنده‌های مضحکتان را ندارم!‏
حوصله‌ی دید و بازدیدهای چشم‌درارتان را ندارم.‏
با سرمای زمستان بیشتر خو گرفتم،‏
درونم یخ بسته است.
کاش بهار نمی‌آمد!‏
دلم یخ‌زدگی می‌خواهد،‏
تا به حال دستت از سرما سوخته؟‏
ل*ذت شیرینی‌ست.
دلم خوابیدن ساعت‌ها در برف را می‌خواهد!‏
دیوانه نیستم؛‏
دلم بهار را نمی‌خواهد!‏
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آتــش غــلــامــے

فروشنده شهر تک رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-26
نوشته‌ها
289
کیف پول من
65
Points
0
دختر که باشی،
دلت که بگیرد؛ شانه می‌خواهی تا تکیه کنی و اشک بریزی!
دستی می‌خواهی که، بین موهایت نوازشگرت باشد!
پدری می‌خواهی که، با فکرش دلت آرام گیرد!
مادری می‌خواهی که، نگرانت شود و از ترسش جرأت اشک ریختن نداشته باشی.
وای به حال روزی که هیچ‌یک را نداشته باشی!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آتــش غــلــامــے

فروشنده شهر تک رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-26
نوشته‌ها
289
کیف پول من
65
Points
0
روز عشق نزدیک است؛
اما عشق واقعی چه؟
هه،
آن هم نزدیک است!
عشقی که بخواهد هم‌خوابش شوی عشق نیست!
وگرنه یک برادر هم از خواهرش می‌خواست،
و یا یک مادر از پسرش.
عشق واقعی؛ اگه برام کادو نخری قهر می‌کنم نیست!
عشق واقعی، گرفتن دستانش است،
و یا لمس یک لیوان چای برای گرم شدن!
گرم که شدی چشمانت را می‌بندی،
حس می‌کنی عشقت را!
عشق واقعی، تجسم شخصی‌ست که نیست.
عشق را به گند نکشید با پول و هوس!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا