• مصاحبه اختصاصی رمان کاراکال میگل سانچز کلیک کنید

متروکه کتاب هر دو در نهایت می‌میرند| اثر آدام سیلورا

  • نویسنده موضوع ..Monella..
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 373
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

..Monella..

مدیر تالار تایپیست + مدیر تالار کتابخانه و موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
دستیار مدیر
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
روزنامه‌نگار انجمن
خبرنگار انجمن
تیزریست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
ادمین مسابقات
راهنمای انجمن
دلقک انجمن
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-03-12
نوشته‌ها
859
لایک‌ها
3,766
امتیازها
73
سن
16
محل سکونت
در یخچال
کیف پول من
53,261
Points
1,195
روفوس


۲:۵۹ صبح

کاش قاصد مرگ قبل از اینکه زندگی ام را امشب بالکل نابود کنم زنگ میزد اگر قاصد مرگ دیشب بهم زنگ میزد من را از کابوسی که در حال باختن به چند تا بچه سه چرخه سوار در مسابقه ماراتن بودم بیدار میکرد. اگر قاصد مرگ یک هفته پیش به من زنگ میزد تا دیروقت بیدار نمیماندم و تمام نامه ها و یادداشتهایی را که ایمی آن زمانی که با هم آینده ای داشتیم برایم نوشته بود نمیخواندم. اگر قاصد مرگ دو هفته پیش بهم زنگ میزد وسط بحثی با مالکوم و تاگو بودم که قهرمانهای کمیکهای شرکت مارول چقدر از قهرمانهای کمیک های دی سی بهتر هستند شاید اصلاً از قاصد هم میخواستیم که وارد بحث شود. اگر قاصد مرگ یک ماه پیش به من زنگ میزد سکوت مرگباری را که بعد از رفتن ایمی دیگر نمی خواستم با کسی حرف بزنم میشکست اما نه قاصد مرگ امشب به من زنگ زد که داشتم یک را تا میخورد کتک میزدم همین باعث شد ایمی او را به خانه ما بکشاند و با من روبه رو کند که باعث شد پلیس را خبر کند و مراسم ختمم را بهم بزند که همه اینها باعث

شد حالا دیگر صد درصد تنها باشم.

اگر قاصد مرگ فقط یک روز زودتر زنگ میزد هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد. صدای آژیر پلیس را میشنوم امیدوارم برای اتفاق دیگری باشد.

چند دقیقه دیگر هم ادامه میدهم و بعد کمی خستگی در میکنم بالآخره بین یک رستوران مک دونالد و پمپ بنزینی متوقف شدم عجیب روشن است شاید اینجا ماندن احمقانه باشد اما مخفی شدن در روشنایی هم چیزی است که هیچ کس فکرش را نمی کند. نمی دانم هر چه باشد من که جیمز باند نیستم دفترچه راهنمایی ندارم که بتوانم به وسیله آن از دست آدم بدها

مخفی شوم.

لعنتی، مسئله اینجاست که حالا خودم نقش آدم بد را دارم

نمی توانم دیگر ادامه دهم قلبم در دهانم است و پاهایم میسوزد و نفسم بالا نمی آید.

کنار جدول بیرون پمپ بنزین نشستم بوی ادرار و نوشیدنیهای ارزان قیمت حالم را بهم می زنند روی دیواری که پمپ باد دوچرخه دارد دو سایه کشیده شده که شبیه نشان دست شویی مردانه است با رنگ نارنجی زیرش نوشته شده اپلیکیشن آخرین دوست.

هیچ وقت نتوانستم درست و حسابی با کسانی که دوستشان دارم خداحافظی کنم خانواده ام را برای آخرین بار در آ*غ*و*ش نگرفتم و برای پلوتونیها هم دقیقاً همین اتفاق افتاد. نشد از همه به خاطر کارهایی که برایم کرده بودند تشکر کنم به خاطر وفاداری مالکوم که هر چند وقت یک بار نشان میداد یا به خاطر لذتی که خواندن فیلم نامه های درجه دوی تاگو مثل دلقک قناری کارناوال عذاب یا تاکسی مارها بهم میداد تشکر کنم گرچه هرگز به خاطر فیلم نامه دکتر جایگزین که خیلی افتضاح و برای فیلمهای درپیت بود نمیبخشمش در این فیلم نامه شخصیتی که استعاره از فرانسیس بود چنان شخصیت استعاره ای من را به کشتن داد که وسط داستان التماسش کردم دیگر بس کند. قفسه س*ی*نه ام به درد آمد یا بعد از ظهری که جن لوری فال ورقی را به من یاد داد که بتوانم سرگرم شوم و وقتی را هم تنها بگذرانم یا صحبتی که یک شب با فرانسیس وقتی که دیگر همه خواب بودند داشتیم او به من گفت که باید به جای تعریف کردن از ظواهر دخترها برای دوستی با آنها بیشتر از جملات شخصی تر و خاص تر استفاده کنم چون به قول او همه میتوانند چشم زیبا داشته باشند اما فقط بعضی هایشان میتوانند حروف الفبا را با آواز بخوانند و این آواز را تبدیل به آواز محبوبت کنند. یا جوری که ایمی همیشه رک و راست صحبت میکرد مثل همین امشب که گفت دیگر عاشقم نیست و رهایم

کرد.

واقعاً دلم میخواست با در آ*غ*و*ش گرفتن همه برای آخرین بار منظومه شمسی پلوتونی ها را درست کنم اما دیگر راه برگشتی نبود شاید نباید فرار میکردم این جوری احتمالاً جرمم بیشتر

هم شده اما وقت فکر کردن نداشتم باید برای پلوتونی ها جبران کنم آنها در مراسم ختمم چیزی جز حقیقت نگفتند. من این اواخر حسابی خ*را*ب کاری کرده بودم اما در مجموع آدم خوبی بودم اگر آدم بدی بودم مالکوم و تاگو

کنارم نمی ماندند یا اگر ع*و*ضی بودم ایمی با من دوست نمی شد. آنها الآن نمی توانستند با من باشند اما این به معنای آن نبود که من هم باید تنها می ماندم

واقعاً دلم نمی خواست تنها بمانم.

خودم را جمع و جور کردم و به سمت دیواری رفتم که رویش نقاشی شده بود و از آن پوستری آویزان بود که تبلیغ جایی را میکرد به اسم لحظه ات را بساز به سایه های نماد اپلیکیشن آخرین دوست خیره ماندم از زمانی که خانواده ام را از دست دادم حاضر بودم شرط ببندم آخرش تک و تنها خواهم مرد شاید هم این طور شود اما این موضوع دلیل نمیشود شانسم را برای داشتن آخرین دوست امتحان نکنم میدانم خوبی در وجودم هست همان روفوس خوب و قدیمی که میشناختم و شاید آخرین دوست کمکم کند تبدیل به همان روفوس همیشگی

شوم.

اهل اپلیکیشن و برنامه های موبایل نبودم درست مثل اینکه اهل کتک زدن مردم هم نبودم برای همین با خودم گفتم حالا که کارهایی را شروع کردم که اهلش نیستم این برنامه را هم امتحان کنم دانلود برنامه خیلی سریع پیش رفت احتمالاً کلی پول اینترنت موبایل برایم بیفتد

اما دیگر چه اهمیتی دارد؟ به عنوان یک روز آخری ثبت نام کردم و پروفایلم را درست کردم یکی از عکسهای قدیمی اینستاگرامم را گذاشتم و آماده ورود به برنامه شدم. هیچ چیزی مثل دریافت هفت پیغام در عرض کمتر از پنج دقیقه نمیتواند به شما احساس تنها نبودن بدهد - گرچه یکی از آدمهای ع*و*ضی ادعا میکرد که درمان مرگش را در لباس دارد و چقدر چندش ترجیح میدادم بمیرم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ..Monella..
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا