درحال ترجمه ترجمه کتاب پول مردان مرده| اثر J.s. fletcher

  • نویسنده موضوع Monella
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 253
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Monella

مدیر‌ تالار کتابخانه+گوینده+ادمین مسابقات
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
دستیار مدیر
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
روزنامه‌نگار انجمن
خبرنگار انجمن
گوینده انجمن
تیزریست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
ادمین مسابقات
راهنمای انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-03-12
نوشته‌ها
943
لایک‌ها
4,424
امتیازها
73
محل سکونت
قهر آباد
کیف پول من
70,257
Points
1,328
نام کتاب: Dead men's money
مترجم: vahedi
ژانر: معمایی_ جنایی_ راز‌آلود
خلاصه:
کتاب Dead man's island یا «جزیره مرد مرده» اثر جان اسکات در سال ۱۹۹۷ نوشته شده است. هدف از نگارش این کتاب مانند بسیاری از رمان‌ها و داستان‌ها تاثیرگذاری بر خوانندگان و ارائه داستانی جذاب و هیجان‌انگیز است. این کتاب در ژانر رمان جنایی و رازآلود قرار دارد و دارای عناصری از رمز و راز، تحقیق، ترس و معما است.
نام کتاب: Dead men's money
مترجم: vahedi
ژانر: معمایی_ جنایی_ راز‌آلود
خلاصه:
کتاب Dead man's island یا «جزیره مرد مرده» اثر جان اسکات در سال ۱۹۹۷ نوشته شده است. هدف از نگارش این کتاب مانند بسیاری از رمان‌ها و داستان‌ها تاثیرگذاری بر خوانندگان و ارائه داستانی جذاب و هیجان‌انگیز است. این کتاب در ژانر رمان جنایی و رازآلود قرار دارد و دارای عناصری از رمز و راز، تحقیق، ترس و معما است.
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Monella

Monella

مدیر‌ تالار کتابخانه+گوینده+ادمین مسابقات
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
دستیار مدیر
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
روزنامه‌نگار انجمن
خبرنگار انجمن
گوینده انجمن
تیزریست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
ادمین مسابقات
راهنمای انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-03-12
نوشته‌ها
943
لایک‌ها
4,424
امتیازها
73
محل سکونت
قهر آباد
کیف پول من
70,257
Points
1,328
*فهرست*
یکم: مرد یک چشم
دوم: ماموریت نیمه شب
سوم: لکه قرمز
چهارم: مرد مقتول
پنجم: س*ی*نه برنجی
ششم: آقای جان فیلیپس
هفتم: تحقیق در مورد جان فیلیپس
هشتم: ثبت نام های کلیسایی
نهم: فروشنده فروشگاه دریایی
دهم: شاهد دیگر
یازدهم: وصیت نامه را امضا می کند
دوازدهم: گاف ماهی قزل آلا
سیزدهم: سر گیلبرت کارستیر
چهاردهم :پول مرده
پانزدهم:پانصد در سال
شانزدهم:مرد در سلول
هفدهم: خانه‌دار ایرلندی
هجدهم: تبر یخی
نوزدهم: نوبت من
بیستم: کاپیتان سامری
بیست و یکم: آقای گاوین اسمتون
بیست و دوم: من آگهی درگذشت خودم را خواندم
بیست و سوم: تاریخچه خانوادگی
بیست و چهارم: کت و شلوار لباس
بیست و پنجم: ناپدید شدن دوم
بیست و ششم: رالستون کریگ
بیست و هفتم: موجودی بانکی
بیست و هشتم: ساقی هاترکلوگ
بیست و نهم: همه به ترتیب
سی‌اُم: شعار اتومبیل
سی و یکم: بدون ردیابی
سی و دوم: لینک
سی و سوم: برج قدیمی
سی و چهارم: معامله
سی و پنجم: کوله‌پشتی
سی و ششم: طلا
سی و هفتم: استخر تاریک

کد:
*فهرست*
یکم: مرد یک چشم
دوم: ماموریت نیمه شب
سوم: لکه قرمز
چهارم: مرد مقتول
پنجم: س*ی*نه برنجی
ششم: آقای جان فیلیپس
هفتم: تحقیق در مورد جان فیلیپس
هشتم: ثبت نام های کلیسایی
نهم: فروشنده فروشگاه دریایی
دهم: شاهد دیگر
یازدهم: وصیت نامه را امضا می کند
دوازدهم: گاف ماهی قزل آلا
سیزدهم: سر گیلبرت کارستیر
چهاردهم :پول مرده
پانزدهم:پانصد در سال
شانزدهم:مرد در سلول
هفدهم: خانه‌دار ایرلندی
هجدهم: تبر یخی
نوزدهم: نوبت من
بیستم: کاپیتان سامری
بیست و یکم: آقای گاوین اسمتون
بیست و دوم: من آگهی درگذشت خودم را خواندم
بیست و سوم: تاریخچه خانوادگی
بیست و چهارم: کت و شلوار لباس
بیست و پنجم: ناپدید شدن دوم
بیست و ششم: رالستون کریگ
بیست و هفتم: موجودی بانکی
بیست و هشتم: ساقی هاترکلوگ
بیست و نهم: همه به ترتیب
سی‌اُم: شعار اتومبیل
سی و یکم: بدون ردیابی
سی و دوم: لینک
سی و سوم: برج قدیمی
سی و چهارم: معامله
سی و پنجم: کوله‌پشتی
سی و ششم: طلا
سی و هفتم: استخر تاریک
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Monella

Monella

مدیر‌ تالار کتابخانه+گوینده+ادمین مسابقات
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
دستیار مدیر
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
روزنامه‌نگار انجمن
خبرنگار انجمن
گوینده انجمن
تیزریست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
ادمین مسابقات
راهنمای انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-03-12
نوشته‌ها
943
لایک‌ها
4,424
امتیازها
73
محل سکونت
قهر آباد
کیف پول من
70,257
Points
1,328
فصل اول : مرد یک چشم
همان آغاز این ماجرا که من را درگیر کرد. قبل از اینکه متوجه شوم، در بدهی است که هر چقدر که بشر تاکنون از شرارت و شرارت شنیده، همین بوده است
عصر بهار! الان ده‌سال پیش، جایی که از جلوی مادرم به بیرون نگاه کردم. پنجره سالن در خیابان اصلی بِرویک و ساو ایستاده است. درست جلوی خانه، مردی که روی چشم چپش لکه سیاهی داشت، پیرمردی شطرنجی شل به دور شانه هایش انداخته و در دست راستش یک چوب محکم و یک کیف فرش قدیمی همانطور که من او را دیدم او مرا دید و او هم زد و فوراً برای در ما آماده شد. اگر قدرت دیدن داشتم، بیش از آنچه آشکار است، من باید دزدی، قتل، و خیلی چیزها را می دیدم. خود شیطان هنگام عبور از سنگفرش به او نزدیک می شود.
اما همانطور که بود، چیزی جز یک غریبه ندیدم و پنجره را باز کردم و
از مرد پرسید که چه می خواهد؟
"مَسکن!" او جواب داد، انگشت شست ضخیم را به سمت کاغذی تکان داد.
مادر آن روز را در گذرگاه بالای در گذاشته بود. "مَسکن شما! اجاره برای یک آقا مجرد." من یک آقا مجرد هستم و می خواهم اقامتگاه ها برای یک ماه - شاید بیشتر. پول چیزی نیست."
بااحترام کامل ادامه داد:
- از طرف من نیازهای اندک و نیازهای کم. به احتمال زیاد مشکل ایجاد نمی کند.
در را باز کن!
وارد پاساژ شدم و در را برایش باز کردم. او بدون دعوت گام برداشت. درحالی که واقعا هم منتظر دعوت من نبود!
کلماتی برای وصفش به شدت هجوم آورد به مغزم " او یک بود!"
هموطن بزرگ و پرتحرک، وارد سالن شد. در جایی که کیف چوبی و شطرنجش را گذاشت، ناله‌ایی کرد از راحت بودن صندلیش کرد. به من نگاه کرد.
"و اسم شما چی است؟" او خواست فکر کنی، گویی که تمام حق دنیا را دارد.
- به خانه های مردم بروید و از او سؤال کنید. "هر چه که باشد، احتمال دارد جوان به نظر برسی!"
من در جواب گفتم: «اسم من هیو مانی لاوز است. اگر می خواهید در مورد اقامتگاه بدانید، باید صبر کنید تا مادرم وارد شود. فقط حالا او در خیابان است و به‌زودی برمی‌گردد.))
او پاسخ داد: "عجله نکن، پسر من راحتم. چه لنگرگاه ساکتی! مادرت بیوه‌ است؟
کوتاه گفتم: بله.
- غیر از تو، خواهر و برادری هم هست؟بچه های کوچکی در خانه هستند؟ زیرا کودکان خردسال چیزی است که من نمی توانم تحمل کنم.
گفتم: «کسی جز من و مادرم و یک زن خدمتکار نیست. این خانه به قدر کافی ساکت هست. اگر منظورتان این است.
او گفت: "سکوت کلمه است. مثل خوابگاه های خوب، آرام و محترم. در این شهر برویک. به مدت یک ماه. اگر نه بیشتر. همانطور که گفتم، یک لنگرگاه راحت. و زمان،
هم چنین!
وقتی به اندازه من در روزگارم مکان های عجیب و غریب دیده ای، هموطن جوان،
خواهی دانست که آرامش و آرامش برای یک پیرمرد گوشت و نو*شی*دنی است."
وقتی به او نگاه کردم، تعجب کردم که او همان مردی است که شما می خواهیدانتظار شنیدن این موضوع را داشته باشید که در مکان‌های عجیب و غریب بوده‌اید؟؟ نوعی غرغر کردن و سرسخت بودن مردی، با انبوهی از درزها و چین و چروک های صورتش و آنچه دیده می شد
گ*ردنش، موهای ژولیده بسیار، و چشمی که فقط یکی از آنها قابل مشاهده است.
کد:
فصل اول : مرد یک چشم
همان آغاز این ماجرا که من را درگیر کرد. قبل از اینکه متوجه شوم، در بدهی است که هر چقدر که بشر تاکنون از شرارت و شرارت شنیده، همین بوده است
عصر بهار! الان ده‌سال پیش، جایی که از جلوی مادرم به بیرون نگاه کردم. پنجره سالن در خیابان اصلی بِرویک و ساو ایستاده است. درست جلوی خانه، مردی که روی چشم چپش لکه سیاهی داشت، پیرمردی شطرنجی شل به دور شانه هایش انداخته و در دست راستش یک چوب محکم و یک کیف فرش قدیمی همانطور که من او را دیدم او مرا دید و او هم زد و فوراً برای در ما آماده شد. اگر قدرت دیدن داشتم، بیش از آنچه آشکار است، من باید دزدی، قتل، و خیلی چیزها را می دیدم. خود شیطان هنگام عبور از سنگفرش به او نزدیک می شود.
اما همانطور که بود، چیزی جز یک غریبه ندیدم و پنجره را باز کردم و
از مرد پرسید که چه می خواهد؟
"مَسکن!" او جواب داد، انگشت شست ضخیم را به سمت کاغذی تکان داد.
مادر آن روز را در گذرگاه بالای در گذاشته بود. "مَسکن شما! اجاره برای یک آقا مجرد." من یک آقا مجرد هستم و می خواهم اقامتگاه ها برای یک ماه - شاید بیشتر. پول چیزی نیست."
بااحترام کامل ادامه داد:
- از طرف من نیازهای اندک و نیازهای کم. به احتمال زیاد مشکل ایجاد نمی کند.
در را باز کن!
وارد پاساژ شدم و در را برایش باز کردم. او بدون دعوت گام برداشت. درحالی که واقعا هم منتظر دعوت من نبود!
کلماتی برای وصفش به شدت هجوم آورد به مغزم " او یک بود!"
هموطن بزرگ و پرتحرک، وارد سالن شد. در جایی که کیف چوبی و شطرنجش را گذاشت، ناله‌ایی کرد از راحت بودن صندلیش کرد. به من نگاه کرد.
"و اسم شما چی است؟" او خواست فکر کنی، گویی که تمام حق دنیا را دارد.
- به خانه های مردم بروید و از او سؤال کنید. "هر چه که باشد، احتمال دارد جوان به نظر برسی!"
من در جواب گفتم: «اسم من هیو مانی لاوز است. اگر می خواهید در مورد اقامتگاه بدانید، باید صبر کنید تا مادرم وارد شود. فقط حالا او در خیابان است و به‌زودی برمی‌گردد.))
او پاسخ داد: "عجله نکن، پسر من راحتم. چه لنگرگاه ساکتی! مادرت بیوه‌ است؟
کوتاه گفتم: بله.
- غیر از تو، خواهر و برادری هم هست؟بچه های کوچکی در خانه هستند؟ زیرا کودکان خردسال چیزی است که من نمی توانم تحمل کنم.
گفتم: «کسی جز من و مادرم و یک زن خدمتکار نیست. این خانه به قدر کافی ساکت هست. اگر منظورتان این است.
او گفت: "سکوت کلمه است. مثل خوابگاه های خوب، آرام و محترم. در این شهر برویک. به مدت یک ماه. اگر نه بیشتر. همانطور که گفتم، یک لنگرگاه راحت. و زمان،
هم چنین!
وقتی به اندازه من در روزگارم مکان های عجیب و غریب دیده ای، هموطن جوان،
خواهی دانست که آرامش و آرامش برای یک پیرمرد گوشت و نو*شی*دنی است."
وقتی به او نگاه کردم، تعجب کردم که او همان مردی است که شما می خواهیدانتظار شنیدن این موضوع را داشته باشید که در مکان‌های عجیب و غریب بوده‌اید؟؟ نوعی غرغر کردن و سرسخت بودن مردی، با انبوهی از درزها و چین و چروک های صورتش و آنچه دیده می شد
گ*ردنش، موهای ژولیده بسیار، و چشمی که فقط یکی از آنها قابل مشاهده است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Monella

Monella

مدیر‌ تالار کتابخانه+گوینده+ادمین مسابقات
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
دستیار مدیر
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
روزنامه‌نگار انجمن
خبرنگار انجمن
گوینده انجمن
تیزریست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
ادمین مسابقات
راهنمای انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-03-12
نوشته‌ها
943
لایک‌ها
4,424
امتیازها
73
محل سکونت
قهر آباد
کیف پول من
70,257
Points
1,328
به نظر می رسید که از زمانی که او به دنیا آمده بود این ساعت در حال تماشا بود. او همکار بود
قدرت زیاد و عضله تنومند و دستانش را که در آن قفل کرده بود، آشکار بود
جلوی او در حالی که نشسته بود و با من صحبت می کرد، به اندازه ای بزرگ بودند که به دور مرد دیگری برود
گلو، یا به افتادن یک گاو نر. و اما بقیه ظاهرش طلا داشت
حلقه‌هایی در گوش‌هایش بود و یک زنجیر طلایی بزرگ و سنگین روی جلیقه‌اش می‌بست و
لباس جدیدی از سرژ آبی پوشیده بود که تا حدودی برای او بزرگ بود
به وضوح در یک مغازه پوشاک آماده خریداری شده است، نه چندان دور.
قبل از اینکه بتوانم آخرین جواب مرد غریبه را بدهم، مادرم به آرامی وارد ما شد
تذکر داد، و من فوراً دیدم که او مردی با ادب و اخلاق است
او خودش را از روی صندلی بلند کرد و او را به نوعی کمان، به سبک قدیمی ساخت
مسیر. و بدون اینکه منتظر من باشد، انبرش را رها کرد.

خدمتکار خانم به او گفت: "شما خانم خانه هستید
- خانم. طبق قوانین پولی من به دنبال اقامتگاه هستم، خانم مانی. و کاغذ شما را پشت چراغ در می بینم. وهمچنین صورت پسرت رو که رو به پنجره است، و البته که من وارد شدم. اقامتگاه های خوب و آرام برای چند نفر و این در این هفته ها چیزی است که من می خواهم. کمی آشپزی ساده... بدون فلفل.
- و همانطور که برای پول...
- ایرادی ندارد! آنچه را که دوست دارید از من شارژ کنید، و من هر دستی را از قبل پرداخت می کنم‌ هر جور که راحتید.
مادرم یک زن کوچک زیرکی بود که از زمانی که من را داشت، کارهای خوبی برای انجام دادن داشت. تا زمانی که پدر درگذشت.
در گوشه‌های ل*بش لبخند زد و او به اقامت‌گاه احتمالی نگاه کرد.
گفت: چرا قربان. "من دوست دارم بدانم چه کسی را می پذیرم. تو در آن غریبه ای مکان، دارم فکر می کنم."
او پاسخ داد: «پنجاه سال از آخرین باری که با آن دست زدم، خانم. "و من بودم
سپس یک جوان بیش از دوازده سال یا بیشتر. اما اینکه من کی و چی
am - نام جیمز گیلورتویت. استاد فقید یک کشتی خوب مثل همیشه یک مرد
دریانوردی کرد. مردی آرام و محترم نه فحش دهنده بدون م*ش*رو*ب - صرفه جویی در عقل و
متانت و همانطور که من می گویم - پول چیزی نیست، و هر زمان که بخواهید آن را نقد کنید.
اینجا را نگاه کن!"
یکی از دست های بزرگ را در جیب شلوار فرو کرد و دوباره آن را بیرون آورد.
دویدن با طلا و انگشتانش را باز کرد و طلا پر شده را دراز کرد
کف دست به سمت ما ما در آن زمان مردم فقیری بودیم و برای ما منظره عجیبی بود.
تمام آن پول در دست مرد است و ظاهراً دیگر به آن فکر نمی کند
از این که اگر آن یک پشته از قطعات شش پنی بود.
او فریاد زد: "به هر چیزی که برای یک ماه به شما می رسد کمک کنید." "و نباش
ترس - خیلی چیزهای دیگر از کجا آمده است."
اما مادرم خندید و به او اشاره کرد که پولش را بگذارد.
"نه، نه، آقا!" گفت او "نیازی نیست. و تنها چیزی که از شما می خواهم این است
می‌دانی چه کسی را می‌گیرم. برای مدتی در شهر تجارت خواهید داشت؟»
او پاسخ داد: "به معنای عادی تجارت نیست، خانم." "اما یک اقوام وجود دارد
مال من در بیش از یک قبرستان درست کناری خوابیده است، و آن را برای خودم تخیلی است
نگاهی به مکان های استراحت آنها، می بینید، و در اطراف محله های قدیمی پرسه می زنید
جایی که آنها زندگی می کردند. و در حالی که من این کار را انجام می دهم، آرام، و محترمانه است، و یک
مسکن راحت من می خواهم.
کد:
به نظر می رسید که از زمانی که او به دنیا آمده بود این ساعت در حال تماشا بود. او همکار بود
قدرت زیاد و عضله تنومند و دستانش را که در آن قفل کرده بود، آشکار بود
جلوی او در حالی که نشسته بود و با من صحبت می کرد، به اندازه ای بزرگ بودند که به دور مرد دیگری برود
گلو، یا به افتادن یک گاو نر. و اما بقیه ظاهرش طلا داشت
حلقه‌هایی در گوش‌هایش بود و یک زنجیر طلایی بزرگ و سنگین روی جلیقه‌اش می‌بست و
لباس جدیدی از سرژ آبی پوشیده بود که تا حدودی برای او بزرگ بود
به وضوح در یک مغازه پوشاک آماده خریداری شده است، نه چندان دور.
قبل از اینکه بتوانم آخرین جواب مرد غریبه را بدهم، مادرم به آرامی وارد ما شد
تذکر داد، و من فوراً دیدم که او مردی با ادب و اخلاق است
او خودش را از روی صندلی بلند کرد و او را به نوعی کمان، به سبک قدیمی ساخت
مسیر. و بدون اینکه منتظر من باشد، انبرش را رها کرد.

خدمتکار خانم به او گفت: "شما خانم خانه هستید
- خانم. طبق قوانین پولی من به دنبال اقامتگاه هستم، خانم مانی. و کاغذ شما را پشت چراغ در می بینم. وهمچنین صورت پسرت رو که رو به پنجره است، و البته که من وارد شدم. اقامتگاه های خوب و آرام برای چند نفر و این در این هفته ها چیزی است که من می خواهم. کمی آشپزی ساده... بدون فلفل.
- و همانطور که برای پول...
- ایرادی ندارد! آنچه را که دوست دارید از من شارژ کنید، و من هر دستی را از قبل پرداخت می کنم‌ هر جور که راحتید.
مادرم یک زن کوچک زیرکی بود که از زمانی که من را داشت، کارهای خوبی برای انجام دادن داشت. تا زمانی که پدر درگذشت.
در گوشه‌های ل*بش لبخند زد و او به اقامت‌گاه احتمالی نگاه کرد.
گفت: چرا قربان. "من دوست دارم بدانم چه کسی را می پذیرم. تو در آن غریبه ای مکان، دارم فکر می کنم."
او پاسخ داد: «پنجاه سال از آخرین باری که با آن دست زدم، خانم. "و من بودم
سپس یک جوان بیش از دوازده سال یا بیشتر. اما اینکه من کی و چی
am - نام جیمز گیلورتویت. استاد فقید یک کشتی خوب مثل همیشه یک مرد
دریانوردی کرد. مردی آرام و محترم نه فحش دهنده بدون م*ش*رو*ب - صرفه جویی در عقل و
متانت و همانطور که من می گویم - پول چیزی نیست، و هر زمان که بخواهید آن را نقد کنید.
اینجا را نگاه کن!"
یکی از دست های بزرگ را در جیب شلوار فرو کرد و دوباره آن را بیرون آورد.
دویدن با طلا و انگشتانش را باز کرد و طلا پر شده را دراز کرد
کف دست به سمت ما ما در آن زمان مردم فقیری بودیم و برای ما منظره عجیبی بود.
تمام آن پول در دست مرد است و ظاهراً دیگر به آن فکر نمی کند
از این که اگر آن یک پشته از قطعات شش پنی بود.
او فریاد زد: "به هر چیزی که برای یک ماه به شما می رسد کمک کنید." "و نباش
ترس - خیلی چیزهای دیگر از کجا آمده است."
اما مادرم خندید و به او اشاره کرد که پولش را بگذارد.
"نه، نه، آقا!" گفت او "نیازی نیست. و تنها چیزی که از شما می خواهم این است
می‌دانی چه کسی را می‌گیرم. برای مدتی در شهر تجارت خواهید داشت؟»
او پاسخ داد: "به معنای عادی تجارت نیست، خانم." "اما یک اقوام وجود دارد
مال من در بیش از یک قبرستان درست کناری خوابیده است، و آن را برای خودم تخیلی است
نگاهی به مکان های استراحت آنها، می بینید، و در اطراف محله های قدیمی پرسه می زنید
جایی که آنها زندگی می کردند. و در حالی که من این کار را انجام می دهم، آرام، و محترمانه است، و یک
مسکن راحت من می خواهم.
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Monella
بالا