Zahra jafarian
صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
کتاب فرای زمین - فصل اول: زاده عشق رمانی فانتزی و افسانهای به قلم فرشته زمانی است و داستان دختری را به تصویر میکشد که با کشف راز بزرگی در زندگیاش، به جهانی فراتر میرود و سرنوشتش تغییر میکند.
در بخشی از کتاب فرای زمین - فصل اول: زاده عشق میخوانیم:
قصر در قرنیه چشمان آهیا نمایان شد. قصری تماما به رنگ سیاه! انگار نه انگار اینجا قصر یخ است! دیگر از یخ، برف و زیباییهایش خبری نبود! دیوارهای قصر بزرگ یخ، به رنگ مشکی در آمده بودند و تاریکی تمام رنگها و زیباییها را در خود فرو برده بود. به ن*زد*یک*ی دروازه بزرگ قصر رسیدند. نگهبانان قصر با دیدن و شناختن فرمانده تیان، پس از تعظیم کوتاهی و به فرمان فرمانده تیان دروازه را باز کردند. آهیا حتی نمیتوانست تصور کند اینجا همان قصر رویایی و زیبایی است که نوریا برایش سالیان پیش در قصهها گفته بود. به راستی که اهرمن پلید به خواستهاش رسیده و سیاهی مطلق را بر تمام جهان حاکم کرده بود. در مقابل در ورودی قصر به رنگ شب از اسبهای زیبا و مشکیشان پیاده شدند. خدمتکاری به خدمت جناب تیان رسید، احترام گذاشت و برای انجام دستور گوش به زنگ ایستاده بود که فرمانده تیان او را مخاطب قرار داد:
- ندیمه یونا! بانو لیانا را را به اتاق مهمان در قصر ببر تا استراحت کنند. فردا خودم شخصا حضورشان در قصر را به ملکه السا اطلاع میدهم.
در بخشی از کتاب فرای زمین - فصل اول: زاده عشق میخوانیم:
قصر در قرنیه چشمان آهیا نمایان شد. قصری تماما به رنگ سیاه! انگار نه انگار اینجا قصر یخ است! دیگر از یخ، برف و زیباییهایش خبری نبود! دیوارهای قصر بزرگ یخ، به رنگ مشکی در آمده بودند و تاریکی تمام رنگها و زیباییها را در خود فرو برده بود. به ن*زد*یک*ی دروازه بزرگ قصر رسیدند. نگهبانان قصر با دیدن و شناختن فرمانده تیان، پس از تعظیم کوتاهی و به فرمان فرمانده تیان دروازه را باز کردند. آهیا حتی نمیتوانست تصور کند اینجا همان قصر رویایی و زیبایی است که نوریا برایش سالیان پیش در قصهها گفته بود. به راستی که اهرمن پلید به خواستهاش رسیده و سیاهی مطلق را بر تمام جهان حاکم کرده بود. در مقابل در ورودی قصر به رنگ شب از اسبهای زیبا و مشکیشان پیاده شدند. خدمتکاری به خدمت جناب تیان رسید، احترام گذاشت و برای انجام دستور گوش به زنگ ایستاده بود که فرمانده تیان او را مخاطب قرار داد:
- ندیمه یونا! بانو لیانا را را به اتاق مهمان در قصر ببر تا استراحت کنند. فردا خودم شخصا حضورشان در قصر را به ملکه السا اطلاع میدهم.