نمیدانم چرا گاهی احساس میکنم، دراین دنیایی که بزرگی اش به وسعت آسمان ها و زمین ها است؛ هیچکسی را ندارم...!
نمیدانم چرا گاهی احساس میکنم،
همه من را به گونه ای طرد کرده اند؛و من در این دنیای بی رحم تنهای تنها مانده ام.
اما...
شاید عجیب بنظر برسد ولی من هیچ شکایتی ندارم،
و برعکس عاشق این تنهایی هستم .
چرا که همین تنهایی به من آموخت، که او هم میتواند دوست خوبی برایم باشد.
دوستی که میتواند، در همه لحظات زندگی کنارم باشد...
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان