شاهنامه شناسی در ژاپن
دکتر هاشم رجب زاده
از سده نوزده که ژاپن جهانی دیگر فراسوی خود دید، انگیزهای تازه برای خودشناسی از راه جهانبینی یافت. از همان آغاز سده کنونی که خاورشناسی اندیشهها را به خود گرفت، دنیای پرمایه و رمز ایرانباستان هرچه بیشتر ارج نهاده شد. شاهنامه از نخستین گنجینههای دانش ایرانی بود که در چشم خاورشناسان و ایراندوستان ژاپن نوین جلوه کرد. از سخن فردوسی، داستان رستم و سهراب بیشتر در جان و دل ژاپنیان نشست. گزیدههایی از شاهنامه، به ویژه رستم و سهراب، پیشاهنگ گلچین ادب پارسی بود که به ژاپنی درآمد.
شاهنامه نشان و پیامی از پیوندهای دیرین ایران و ژاپن دارد. بنیاد کشور باستانی ژاپن با پادشاهی جمشید همزمان است. شماری از پژوهندگان، به گواهی نشانههای تاریخی، پیوندی بس نزدیکتر میان این دو میشناسند. داستانها و قهرمانهای شاهنامه برای مردم ژاپن بیگانه نیستند. دلیران و آزادگانی که در پی ناماند، در تاریخ و افسانههای ژاپن همان والایی را دارند که در شاهنامه. قهرمانان ناکام هم در ژاپن بیشتر دوست داشته و ستایش میشوند، چنان که سیاوش و سهراب نزد ایرانیان.
ژاپنیها در افسانه و سرگذشت به چند چیز بیشتر شیفته میشوند: یکی سرشت و سرنوشت قهرمانان است؛ دیگر پیوندهای دیرین تاریخی و نمود آن در اثر ادبی؛ سوم همسانیها در تاریخ و فرهنگ، و هرآنچه در گنجینه ادب ژاپن مانند دارد؛ چهارم رویدادهای شگفت. کاخ بلند سخن فردوسی از همه این مایهها و گیراییها سرشار است.
پیوندهای تاریخی و مایههای همسان در اندیشه مردم و میراث ادبی دو سرزمین، زمینهای آماده برای آشنا یافتن و ارج نهادن حماسههای ایرانی نزد ژاپنیان ساخته است.
سرنوشت غمانگیز قهرمانان ناکام برای مردم ژاپنگیرایی دارد. چنین است سرانجام کار سهراب دلیر و جوان که دلش به دشنه کین پدر از هم میدرد. ادبدوستان ژاپن پایان غمانگیز او را با بهرهای از داستان حماسی محبوب مردم سرزمین آفتاب به نام <هی که مونوگاتاری> برابر مینهند. در این داستان که در سال ۱۱۸۳م میگذرد، کانه یاسو، رزمنده بیباک سالخورده – از نامداران خاندان هی که – که به دست خاندان دشمن، گن جی، اسیر افتاده بود، به تدبیر میگریزد و در برج و با روییگران در سرزمین آشنای خود، بیزن، پناه میگیرد؛ اما در نبردی سهمگین بسیاری از یارانش را از دست میدهد و پس از دلیریهای بسیار به سوی کوه میدورو میتازد. کانه یاسو در میان راه و در میانه تاحتن و جان به در بردن از دشمن، پسرش مونه یاسو را که از خستگی بسیار ناتوان شده و از پا افتاده بود، مییابد و چون او را پشت سر میگذارد، به نهیب یکی از دو همراهش به خود میآید و باز میگردد و بر بالین پسر مینشیند تا فرزند را دلداری دهد.
مونه یاسو مینالد و از پدر میخواهد که او را بگذارد و بگریزد، مبادا که در اینجا گزندی از دشمن به پدر رسد و فرزند مایه مرگ پدر، که آزردنش یکی از پنج گناه بزرگ در آیین بوداست، شده باشد. کانه یاسو میگوید که فرزند را تنها نمیگذارد و میخواهد در کنارش بنشیند که کانه هیرا سردار دشمن با سواری پنجاه از راه میرسد. کانه یاسو با هشت تیر که در ترکش دارد، پنج – شش سوار را از پا میاندازد و سپس با شمشیر آخته نخست سر از تن پسر جدا میکند و آنگاه به دشمن میتازد و بسیاری را میافکند تا که خود نیز از پا درمیآید. سرش را که نزد یوشی ناکا – سردار گنجی – میبرند، میگوید: <راستی را که او شایسته نام مرد هزار مرد است!>
داستانهای هی که را مانند نقالی و سرگذشت قهرمانان شاهنامه، در انجمن میخواندند و میخوانند. خواندن آهنگین داسنهای هی که با نوای بیوا (بربط ژاپنی) همراهی میشود، که آن را هی که بیوا میگویند و آهنگ آن یادآور نقالی و شاهنامهخوانی است.
احساس و سخن رزمندگان و سرداران در افسانه و تاریخ ژاپن به بینش قهرمانان شاهنامه نزدیک است، چنانکه توتومی هیده یوشی (۱۵۹۸ – ۱۵۳۶) سردار بزرگ ژاپن که یهیاسو توکوگاوا با شکست دادن او سپهسالاری حاکم سه سده پیش از تجدد ژاپن را بنیاد گذاشت، پنداری که سرنوشت و سرانجام خود را پیش از مرگ به چشم دل میدید که چنین سرود:
چو نان ژالهای آمدم
و به سان ژالهای میروم.
زندگیام،/ و همه کارها که در اوساکا کردم،
چون خوابی اندر خواب بود
<چو باد آمدی، رفت خواهی چو گرد> (فردوسی)
از آن هنگام که دانشدوستان ژاپن شاهنامه را شناختند و در نوشتههاشان از آن یاد کردند، بیش از صد سال میگذرد ماساهارو یوشیدا نخستین فرستاده دولت ژاپن که در سال ۱۸۸۰ همراه با گروهی به ایران آمد، در سفرنامهاش نگاهی به تاریخ ایران کرده و از شاهنامه و فردوسی هم یاد آورده است؛ اما نگارش شاهنامه به ژاپنی از سده بیستم آغاز شد.
در سال ۱۹۱۶ <پرشیا شینوا> (افسانههای ایرانی)، نگارش دلنشین و ستایشبرانگیز <بونمی تسوچیا> شاعر ژاپنی، از داستانهای شاهنامه منتشر شد. <پرشیاشینوا> از برگردان انگلیسی جیمز اتکینسون (James Atkinson) از شاهنامه گرفته شده و بهرهای از وندیداد، زند اوستا، نیز به پایان کتاب افزوده شده است. این کتاب در بیش از پانصد صفحه، داستانهای گوناگون شاهنامه را دربردارد و جا به جا به پردهها و چهرهنگارهایی از شاهنامه آراسته است. تسوچیا در پیش درآمد کتاب میگوید که فردوسی، <هومر> ایران است و شاهنامه <ایلیاد> وی، که این هر دو اثر در زیبایی سخن و برآوردن مفاهیم بلند، والا و پربارند. او میافزاید: <آنچه ما ژاپنیها در حماسه و افسانههای باستانی شاهنامه میستاییم و ارج مینهیم، همانندی آن با تاریخ ژاپن است، و سرآغاز شاهنامه رنگ و نمادی از افسانه <سان – کوگوتی> چینی دارد که در ادب ژاپن آشناست. زندگی بسیاری از قهرمانان شاهنامه، داستان رزم و دلدادگی است. رستم و سهراب را باید شاهکار شاهنامه دانست و کشته شدن سهراب به دست پدر، نقطه اوج این داستان و حماسه است. <تسوچیا> در پایان، آیین ایران باستان را که حماسه و افسانه و تاریخ ایران را سرشار ساخته است، میستاید.
بونمی تسوچیا که با نگارشی زیبا از داستانهای شاهنامه به ژاپنی در کتابی پانصد و چند صفحهای به سال ۱۹۱۶ شاید بزرگترین گام پیشاهنگ را در شناساندن شاهنامه در ژاپن برداشت، شاعری نامور شد و بسا که پرتو الهام و بهرهگیری از کار و اندیشه بزرگ و روح والای استاد طوس به این سراینده سرزمین آفتاب جان و توان داد تا در آسمان ادب ژاپن بیشتر بدرخشد. او در خانوادهای کشاورز بار آمد، و در نواحی راهی توکیو شد و نزد <ایتو ساچیو> که شاعری نامور بود، ماند و از این راه استعدادش پرورده شد. خود میگفت که از پانزده سالگی شعر ساخته و سرودههایش با گذشت زمان واقعگراتر شده است. درباره شعر گفته: <هرجا که زندگی است، سخن هست، و هر جا که سخن هست، شعر هست.> کتاب شعر <فویوکوسا> از او در سال ۱۹۲۵ منتشر شد. شعر <نیلوفر آبی> آن زیباست:
<نیلوفر زیبای آبی! گلبرگهای صورتیات چه دلانگیز است.
شوق دیدنت را دیرگاه در دل داشتهام.
اما این زیبایی چندان نمیپاید. بهره زندگی ما چه کوتاه است!>
سروده های او پیرامون سال ۱۹۳۰ و در هنگامه بالا گرفتن موج نظامیگری در ژاپن، بازتابی از احوال زمانه و احساس مردم بود. در سالهای جنگ جهانی خاموش ماند. گفته بود: <شاعران به این قضیه که میرسند، حالی چون بازیگران پیدا میکنند. یک چند خواهم آسوده.>
دکتر هاشم رجب زاده
از سده نوزده که ژاپن جهانی دیگر فراسوی خود دید، انگیزهای تازه برای خودشناسی از راه جهانبینی یافت. از همان آغاز سده کنونی که خاورشناسی اندیشهها را به خود گرفت، دنیای پرمایه و رمز ایرانباستان هرچه بیشتر ارج نهاده شد. شاهنامه از نخستین گنجینههای دانش ایرانی بود که در چشم خاورشناسان و ایراندوستان ژاپن نوین جلوه کرد. از سخن فردوسی، داستان رستم و سهراب بیشتر در جان و دل ژاپنیان نشست. گزیدههایی از شاهنامه، به ویژه رستم و سهراب، پیشاهنگ گلچین ادب پارسی بود که به ژاپنی درآمد.
شاهنامه نشان و پیامی از پیوندهای دیرین ایران و ژاپن دارد. بنیاد کشور باستانی ژاپن با پادشاهی جمشید همزمان است. شماری از پژوهندگان، به گواهی نشانههای تاریخی، پیوندی بس نزدیکتر میان این دو میشناسند. داستانها و قهرمانهای شاهنامه برای مردم ژاپن بیگانه نیستند. دلیران و آزادگانی که در پی ناماند، در تاریخ و افسانههای ژاپن همان والایی را دارند که در شاهنامه. قهرمانان ناکام هم در ژاپن بیشتر دوست داشته و ستایش میشوند، چنان که سیاوش و سهراب نزد ایرانیان.
ژاپنیها در افسانه و سرگذشت به چند چیز بیشتر شیفته میشوند: یکی سرشت و سرنوشت قهرمانان است؛ دیگر پیوندهای دیرین تاریخی و نمود آن در اثر ادبی؛ سوم همسانیها در تاریخ و فرهنگ، و هرآنچه در گنجینه ادب ژاپن مانند دارد؛ چهارم رویدادهای شگفت. کاخ بلند سخن فردوسی از همه این مایهها و گیراییها سرشار است.
پیوندهای تاریخی و مایههای همسان در اندیشه مردم و میراث ادبی دو سرزمین، زمینهای آماده برای آشنا یافتن و ارج نهادن حماسههای ایرانی نزد ژاپنیان ساخته است.
سرنوشت غمانگیز قهرمانان ناکام برای مردم ژاپنگیرایی دارد. چنین است سرانجام کار سهراب دلیر و جوان که دلش به دشنه کین پدر از هم میدرد. ادبدوستان ژاپن پایان غمانگیز او را با بهرهای از داستان حماسی محبوب مردم سرزمین آفتاب به نام <هی که مونوگاتاری> برابر مینهند. در این داستان که در سال ۱۱۸۳م میگذرد، کانه یاسو، رزمنده بیباک سالخورده – از نامداران خاندان هی که – که به دست خاندان دشمن، گن جی، اسیر افتاده بود، به تدبیر میگریزد و در برج و با روییگران در سرزمین آشنای خود، بیزن، پناه میگیرد؛ اما در نبردی سهمگین بسیاری از یارانش را از دست میدهد و پس از دلیریهای بسیار به سوی کوه میدورو میتازد. کانه یاسو در میان راه و در میانه تاحتن و جان به در بردن از دشمن، پسرش مونه یاسو را که از خستگی بسیار ناتوان شده و از پا افتاده بود، مییابد و چون او را پشت سر میگذارد، به نهیب یکی از دو همراهش به خود میآید و باز میگردد و بر بالین پسر مینشیند تا فرزند را دلداری دهد.
مونه یاسو مینالد و از پدر میخواهد که او را بگذارد و بگریزد، مبادا که در اینجا گزندی از دشمن به پدر رسد و فرزند مایه مرگ پدر، که آزردنش یکی از پنج گناه بزرگ در آیین بوداست، شده باشد. کانه یاسو میگوید که فرزند را تنها نمیگذارد و میخواهد در کنارش بنشیند که کانه هیرا سردار دشمن با سواری پنجاه از راه میرسد. کانه یاسو با هشت تیر که در ترکش دارد، پنج – شش سوار را از پا میاندازد و سپس با شمشیر آخته نخست سر از تن پسر جدا میکند و آنگاه به دشمن میتازد و بسیاری را میافکند تا که خود نیز از پا درمیآید. سرش را که نزد یوشی ناکا – سردار گنجی – میبرند، میگوید: <راستی را که او شایسته نام مرد هزار مرد است!>
داستانهای هی که را مانند نقالی و سرگذشت قهرمانان شاهنامه، در انجمن میخواندند و میخوانند. خواندن آهنگین داسنهای هی که با نوای بیوا (بربط ژاپنی) همراهی میشود، که آن را هی که بیوا میگویند و آهنگ آن یادآور نقالی و شاهنامهخوانی است.
احساس و سخن رزمندگان و سرداران در افسانه و تاریخ ژاپن به بینش قهرمانان شاهنامه نزدیک است، چنانکه توتومی هیده یوشی (۱۵۹۸ – ۱۵۳۶) سردار بزرگ ژاپن که یهیاسو توکوگاوا با شکست دادن او سپهسالاری حاکم سه سده پیش از تجدد ژاپن را بنیاد گذاشت، پنداری که سرنوشت و سرانجام خود را پیش از مرگ به چشم دل میدید که چنین سرود:
چو نان ژالهای آمدم
و به سان ژالهای میروم.
زندگیام،/ و همه کارها که در اوساکا کردم،
چون خوابی اندر خواب بود
<چو باد آمدی، رفت خواهی چو گرد> (فردوسی)
از آن هنگام که دانشدوستان ژاپن شاهنامه را شناختند و در نوشتههاشان از آن یاد کردند، بیش از صد سال میگذرد ماساهارو یوشیدا نخستین فرستاده دولت ژاپن که در سال ۱۸۸۰ همراه با گروهی به ایران آمد، در سفرنامهاش نگاهی به تاریخ ایران کرده و از شاهنامه و فردوسی هم یاد آورده است؛ اما نگارش شاهنامه به ژاپنی از سده بیستم آغاز شد.
در سال ۱۹۱۶ <پرشیا شینوا> (افسانههای ایرانی)، نگارش دلنشین و ستایشبرانگیز <بونمی تسوچیا> شاعر ژاپنی، از داستانهای شاهنامه منتشر شد. <پرشیاشینوا> از برگردان انگلیسی جیمز اتکینسون (James Atkinson) از شاهنامه گرفته شده و بهرهای از وندیداد، زند اوستا، نیز به پایان کتاب افزوده شده است. این کتاب در بیش از پانصد صفحه، داستانهای گوناگون شاهنامه را دربردارد و جا به جا به پردهها و چهرهنگارهایی از شاهنامه آراسته است. تسوچیا در پیش درآمد کتاب میگوید که فردوسی، <هومر> ایران است و شاهنامه <ایلیاد> وی، که این هر دو اثر در زیبایی سخن و برآوردن مفاهیم بلند، والا و پربارند. او میافزاید: <آنچه ما ژاپنیها در حماسه و افسانههای باستانی شاهنامه میستاییم و ارج مینهیم، همانندی آن با تاریخ ژاپن است، و سرآغاز شاهنامه رنگ و نمادی از افسانه <سان – کوگوتی> چینی دارد که در ادب ژاپن آشناست. زندگی بسیاری از قهرمانان شاهنامه، داستان رزم و دلدادگی است. رستم و سهراب را باید شاهکار شاهنامه دانست و کشته شدن سهراب به دست پدر، نقطه اوج این داستان و حماسه است. <تسوچیا> در پایان، آیین ایران باستان را که حماسه و افسانه و تاریخ ایران را سرشار ساخته است، میستاید.
بونمی تسوچیا که با نگارشی زیبا از داستانهای شاهنامه به ژاپنی در کتابی پانصد و چند صفحهای به سال ۱۹۱۶ شاید بزرگترین گام پیشاهنگ را در شناساندن شاهنامه در ژاپن برداشت، شاعری نامور شد و بسا که پرتو الهام و بهرهگیری از کار و اندیشه بزرگ و روح والای استاد طوس به این سراینده سرزمین آفتاب جان و توان داد تا در آسمان ادب ژاپن بیشتر بدرخشد. او در خانوادهای کشاورز بار آمد، و در نواحی راهی توکیو شد و نزد <ایتو ساچیو> که شاعری نامور بود، ماند و از این راه استعدادش پرورده شد. خود میگفت که از پانزده سالگی شعر ساخته و سرودههایش با گذشت زمان واقعگراتر شده است. درباره شعر گفته: <هرجا که زندگی است، سخن هست، و هر جا که سخن هست، شعر هست.> کتاب شعر <فویوکوسا> از او در سال ۱۹۲۵ منتشر شد. شعر <نیلوفر آبی> آن زیباست:
<نیلوفر زیبای آبی! گلبرگهای صورتیات چه دلانگیز است.
شوق دیدنت را دیرگاه در دل داشتهام.
اما این زیبایی چندان نمیپاید. بهره زندگی ما چه کوتاه است!>
سروده های او پیرامون سال ۱۹۳۰ و در هنگامه بالا گرفتن موج نظامیگری در ژاپن، بازتابی از احوال زمانه و احساس مردم بود. در سالهای جنگ جهانی خاموش ماند. گفته بود: <شاعران به این قضیه که میرسند، حالی چون بازیگران پیدا میکنند. یک چند خواهم آسوده.>
آخرین ویرایش توسط مدیر: