دلنوشته دلنوشته برای او که دیگر نیست | اثر دیوا لیان کاربر تک رمان

ساعت تک رمان

ساچلی

کتابخوان انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-17
نوشته‌ها
293
لایک‌ها
624
امتیازها
63
کیف پول من
47,762
Points
436
به نام خدا

نام دلنوشته : برای او که دیگر نیست
نویسنده : دیوا لیان |
Diva.Lian
ژانر : عاشقانه - تراژدی
مقدمه :
خیلی وقت می‌شود برای تو چیزی ننوشته‌ام و دست به قلم نشده‌ام و فکر نکنم تو هیچ زمان متوجه شوی این نوشته‌ها خطاب به تو است
با کلمات بازی می‌کنم و بی‌هدف برای تو می‌نویسم
می‌دانی من، خیلی ناتوان‌تر از این بودم و هستم که این حرف‌هارا در مقابلت بگویم
هنوز هم می‌توانم ان حس شیرین جانم گفتن‌هایت و یا نگران شدنت را با تمام وجود در تک تک سلول‌های بدنم حس کنم
اما تو چه می‌دانی از حال الانم؟
تمامی آن صدا‌ها، خنده‌ها و یا حتی ان حرف‌های دروغ را بارها در طول روز می‌شنوم
صدای دلنشین‌ات، خنده‌های از ته دل‌ات
و حرف‌های ساختگی من
بارها به قلب من هجوم می‌اورند و تازیانه‌وار خود را به دیوارهای ترک خورده قلبم می‌کوبند
اما راستش را بخواهی پشیمان نیستم...
و این درد همیشگی عضوی ناکارامد برایم مانده است
بگذار به تو بگویم :
من دیگر آن آدم شاد سابق نسبت به زندگی نیستم
می‌دانم، می‌دانم باید تاوان پس دهم شاید برای خالی شدن تو
باید تا اخر زندگی‌ام در این منجلاب دردآلود پر از یاس دست و پنجه بزنم

MAY 7
12:17
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساچلی

ساچلی

کتابخوان انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-17
نوشته‌ها
293
لایک‌ها
624
امتیازها
63
کیف پول من
47,762
Points
436
در این اتاق غریبانه نشسته‌ام و به کاکتوس‌هایی که تو برایم اورده‌ای نگاه می‌کنم
شاید این اخرین یادگاری‌ات برای من است
شاید هم دوباره سرنوشت مارا مقابل هم قرار داد
شاید دوباره مرا بخشیدی؟!
می‌دانی در تولد امسالم هنگام فوت شمع‌های روی کیک چه ارزویی کردم؟
اینکه دوباره من برایت " باهمه فرق کنم "
بی‌رمق می‌نویسم برایت از ان بغضی که مانع گفتن حقیقت به تو شده بود
از واهمه‌ای که برای از دست دادنت داشتم
چشمانم درد می‌کند
قطره اشکی ارام بر لبانم که چیزی جز " دوستت دارم " زمزمه نمی‌کند، روانه می‌شود
دوستت دارم عزیزکم
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساچلی

ساچلی

کتابخوان انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-17
نوشته‌ها
293
لایک‌ها
624
امتیازها
63
کیف پول من
47,762
Points
436
نمی‌دانم یادت است که تو برایم
فراتر از انچه به نظر می‌رسیدی بودی
تنها مکملم نبودی، همه چیز من بودی. در کنارم نبودی اما هر لحظه وجودت را حس می‌کردم
بدون تو زندگی‌ام جریان نداشت مانند روحی که از کالبد جانم جدا شود
با چشم نمی‌دیدمت اما چشمان من جز تو کسی را نمی‌دید
صدایت مانند اواز گیتاری که بی‌کلام می‌نواخت دلنشین بود
آه...
باران می‌بارد اما درون من هنوز خشیکده است
پر از درد هستم! دیگر نفسی نیست...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساچلی

ساچلی

کتابخوان انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-17
نوشته‌ها
293
لایک‌ها
624
امتیازها
63
کیف پول من
47,762
Points
436
من تمامت را دوست می‌دارم، کل وجودت را
می‌دانی که؟...
حتی ان تیرگی‌های روحت را
حالت که خوب بود وجود من هم آرام می‌گرفت، نگاهت که می‌کردم دلم ضعفه می‌رفت
دلم را با همان عکسی که از تو داشتم خوش می‌کردم.
به همان آ*غ*و*ش و ب*وسه‌هایی که در کار نبود
تورا تماما دوست می‌دارم، می‌پرستم با تمام وجود...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساچلی

ساچلی

کتابخوان انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-17
نوشته‌ها
293
لایک‌ها
624
امتیازها
63
کیف پول من
47,762
Points
436
یادت است همیشه به تو می‌گفتم تو لیاقت مرا نداری؟
چون می‌دانستم مرا بی‌وقفه و بی‌دلیل فقط می‌خواستی
دلم آ*غو*شت را می‌خواست بدون ترس از طوفان‌های اطراف
دلم بو‌سه‌های بی‌ریاات را می‌خواست همچون بادی که از پس ابرها بر لای لای موهایم موج می‌خورد
همیشه دلم نگران شدنت را می‌خواست تا مرا ببوسی و قربان صدقه‌ام بروی
شاید حال بد من دلیل خوبی برای نگرانی تو بود...
دلم فقط می‌خواست قسمت کوتاهی از تو باشم
اما می‌دانی زهی خیال باطل!
تو همیشه تمام این‌ها را برای من داشتی اما حقیقی نبودند
راستش را بخواهی نمی‌دانم دلیل ناامید شدنم را
فقط می‌دانم که نشد
و این تقصر من بود
بهتر است بگویم:
مرا ببخش زیباترین پدیده زندگیم
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساچلی

ساچلی

کتابخوان انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-17
نوشته‌ها
293
لایک‌ها
624
امتیازها
63
کیف پول من
47,762
Points
436
این چند وقت که نبودی، به اندازه یک قرن تنها بودم
به تصویر ماه در آسمان، که شباهتی به تو داشت, در رودخانه خیره می‌شدم
دل من مانند دل طفلی که دنیای کودکانه او پر از بی‌خبری است، هو*س گرفتن و ب*وس*یدن ماه را کرده بود
با خنده اب رودخانه به خود می‌آمدم که می‌گفت " دستت به او نمی‌رسد "
اما من هم‌چنان خیره می‌مانم؛ شاید شانس با من یار بود!
حداقل فقط امشب....
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساچلی
بالا