کتاب عشق در سال‌های قحطی

ساعت تک رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,546
لایک‌ها
13,839
امتیازها
143
کیف پول من
102,679
Points
10,605
کتاب عشق در سال‌های قحطی
از نگین پوراسلامی
نگین پوراسلامی در کتاب عشق در سال‌های قحطی ماجرای زندگی زنی به نام گیس‌سیاه را روایت می‌کند که در خانواده‌ی ثروتمندی بزرگ شده و در اوج جوانی و زیبایی برایش خواستگار شازده‌ای پیدا می‌شود. گیس‌سیاه دلش به این وصلت رضایت ندارد، اما همه خصوصاً مادرش مایل‌اند او زودتر شوهر کند. باید دید سرنوشت گیس‌سیاه پس از این خواستگاری چه خواهد شد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,546
لایک‌ها
13,839
امتیازها
143
کیف پول من
102,679
Points
10,605
درباره‌ی کتاب عشق در سال‌های قحطی
گیس‌سیاه تک‌دختر جهانگیر خان از زن دومش ماه تابان است. او وقتی به دنیا می‌آید که همه‌ی اعضای خاندان منتظر پاقدم یک پسر و وارث هستند، اما گیس‌سیاه تمام تصورات آن‌ها را نقش بر آب می‌کند. با این حال او از محبت خانواده ازجمله زن اول پدرش تاجماه خانم برخوردار می‌شود و به برکت ثروت پدرش حتی در روزهای قحطی هم در رفاه و خوشی زندگی می‌کند.

تا این‌که بالاخره گیس سیاه بزرگ می‌شود و تاجماه خانم برای او خواستگار شازده‌ای پیدا می‌کند. اما مشکل این‌جاست که گیس‌سیاه اصلا دلش نمی‌خواهد ازدواج کند. بهتر است باقی داستان عشق در سال‌های قحطی را از زبان نگین پوراسلامی بخوانید.

این داستان در بستر زمانی سال 1297 آغاز می‌شود و وقایع آن در طهران قدیم به وقوع می‌پیوندد. درون‌مایه‌ی غالبی که در رمان حاضر به چشم می‌خورد کلیشه‌های جنسیتی و سنتی نسبت به ج*ن*س زن است که به نوعی ظلم و نابرابری را در سطح جامعه‌ی ایران آن سال‌ها به نمایش می‌گذارد.

از سوی دیگر با خواندن این رمان بخشی از وقایع تاریخی و مشکلات رفاهی آن روزگار پیش چشمتان مجسم خواهد شد. باید دید شخصیت اصلی داستان داستان قادر به تعیین سرنوشت خود و تجربه‌ای عاشقانه خواهد بود یا مجبور است تحت فشار خانواده به یک ازدواج سنتی تن در دهد؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,546
لایک‌ها
13,839
امتیازها
143
کیف پول من
102,679
Points
10,605
در بخشی از کتاب عشق در سال‌های قحطی می‌خوانیم
روزها می‌گذشت و بی‌بی خیلی کم می‌آمد پیشم، منم کم می‌رفتم یا بهتره بگم اصلا نرفتم! من به زندگی تو عمارت عادت کرده بودم و داشتم وابسته‌ی آقا رئوف می‌شدم و دیگه به گذشته زیاد فکر نمی‌کردم و هر روز با بچه‌ی توی شکمم حرف می‌زدم. منتظر بودم تا زودتر در آغوشم بگیرمش. کودکی که شده بود همه‌ی وجودم، برام یه معجزه بود. یه نشانه بود؛ نشانه از روزای تنهایی و سختی که با اومدنش تمام می‌شد و روزای پر از عشق و شادی شروع می‌شد. شکمم روز‌به‌روز بزرگ‌تر می‌شد. اون روز خوب یادمه تو عمارت نشسته بودم که یهو دردم گرفت. به حساب خودم و بی‌بی باید دو هفته دیگه زایمان می‌کردم، اما دردم چیزی دیگه‌ای می‌گفت! آفت زود رفت دنبال قابله گفتم: «یکی هم بفرست با درشکه بره دنبال بی‌بی...» اطاعت کرد!

دردم شروع شده بود هی می‌گرفت و هی ول می‌کرد. هول شده بودم. نمی‌دونستم باید چیکار کنم. می‌ترسیدم بلایی سر بچه‌ام بیاد. فقط دعا می‌خوندم. بدترین لحظات واسه یه زن این هست موقع زایمان تنها باشه؛ نه مادری، نه خواهری، نه دلسوزی. هیچکس نبود که آرومم کنه، یا بهم بگه چی کار کنم. فقط دعا می‌کردم. محمدم داشت می‌آمد. بچه‌ای که نیامده خودش اسمش رو آورده بود... قابله زودتر از بی‌بی رسید. دستور داد آب گرم کنند و آجر بیارن. بعد به آسیه گفت: «پارچه‌ی تمیز بیار».
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,546
لایک‌ها
13,839
امتیازها
143
کیف پول من
102,679
Points
10,605
به آسیه گفتم: «از پارچه‌های سفید چیت که خودم کنار گذاشتم بیار.»
قابله گفت: «وقت هست. هنوز وقتش نشده.»
- دارم می‌میرم. درد دارم.
قابله با بی‌خیالی چاییش رو هورت کشید و گفت: «باید نُه دردت بگیره، اینا درد نیست که، تازه کسی از درد زایمان نمرده.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,546
لایک‌ها
13,839
امتیازها
143
کیف پول من
102,679
Points
10,605
از دیگر کتاب های نگین پوراسلامی می توان به خورشید عمارت اشاره کرد
در بخشی از کتاب خورشید عمارت می‌خوانیم:
حالا من دختر بزرگ خانه بودم و مادرم منتظر بود یکی از راه برسد تا مرا هم به خانه‌ی بخت بفرستد. البته خانه‌ی بخت برای ما خوابی بیش نبود، چون زندگی با مادرشوهر یا هوو که خانه‌ی بخت نمی‌شد، خانه‌ی بدبختی بود.
قسمت بدبخت بیچاره‌ها همیشه همین بوده؛ بدبختی و گرسنگی سهم ما بود.
خوب یادم است؛ سه روز بعد خان برای پدرم پیغام فرستاد تا برود و او را ببیند.
من بالای چشمه با جلیل قرار داشتم. به بهانه‌ی خانه‌ی خواهرم بیرون زدم و به سوی او رفتم تا در چشم‌های جنگلی‌اش قدم بزنم.
آقای جلیل یک روز رفته بود شهر و دیگر برنگشته بود. ننه‌ی جلیل با این بچه‌ی شرور یکه و تنها مانده بود. از نظر من شرور که نبود هیچ؛ خیلی هم جذاب بود. یک جوان جذاب خواستنی که شاید می‌توانست مرا از خانه‌ی پدرم نجات دهد.
آن روز یک ساعتی با جلیل بودم و از رویاهایم گفتم. از اینکه آرزو دارم خانم خانه‌اش بشوم و برایش بچه بیاورم، اما او برخلاف چیزی که فکر می‌کردم به مسخره گفت: کی حالا زن خواست؟
با دلخوری نگاهش کردم و گفت: من می‌خوام مثل خان پولدار بشم. اون‌قدر پولدار که سه تا زن بگیرم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا