کتاب در امتداد شب از سارا رجب پور

ساعت تک رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,503
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
کتاب در امتداد شب
از سارا رجب پور
مجموعه داستانی خواندنی، که تخیل شما را به مرز اوهامِ تیره و تار می‌کشاند... کتاب در امتداد شب، نوشته‌ی سارا رجب پور، از چهار داستان کوتاه خواندنی تشکیل شده است. تمامی این چهار داستان، حال‌وهوایی معمایی دارند و از ادبیات گوتیک غربی الهام گرفته‌اند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,503
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
درباره کتاب در امتداد شب
سارا رجب پور داستان‌نویس جوان ایرانی است، که در سال 1370 دیده به جهان گشوده است. او اول‌بار با انتشار رمانی چندجلدی به نام «افسانه‌ی دیانا» در قامت نویسنده‌ای توانا و جویای نام عرض اندام نمود. اثر مذکور که در سه مجلد مجزا به انتشار رسیده، روایتی‌ست خواندنی با محوریت دختری جوان، که برای تغییر سرنوشت خود و اطرافیانش، دست به ماجراجویی‌هایی غریب و شگرف می‌زند.

کتاب در امتداد شب یکی دیگر از آثار خواندنی سارا رجب پور است. این اثر که چاپ نخست آن به سال 1401 بازمی‌گردد، توسط انتشارات ناورن دانش در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است. کتاب در امتداد شب از چهار داستانِ مجزا تشکیل شده است. بر هر یک از این چهار داستان، حال‌وهوایی خاص و متفاوت حاکم است. با این حال تشابهاتی نیز میان داستان‌ها به چشم می‌خورد. از جمله این‌که در هر چهار داستان عنصری معمایی وجود دارد؛ عنصری رازآمیز که پیرنگ داستان حول آن شکل می‌گیرد و گسترش می‌یابد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,503
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
اولین داستان کتاب در امتداد شب، «سیب تلخ» نام دارد. این داستان از ماجرایی واقعی الهام گرفته، و موضوع اصلی آن خرافات و باورهای جادویی‌ست.

دومین داستان کتاب پیش رو، با عنوان «ساعت 00:25»، درباره‌ی تأثیراتِ ویرانگری‌ست که کتاب‌های معمایی در ذهن بر جای می‌گذارند.

داستان سوم کتاب، که «باران آن شب» نام دارد، حول محور موضوع عشق و خیانت می‌گردد. و سرانجام، واپسین داستانِ مجموعه‌ی حاضر، با عنوان «دست‌های آلوده»، مشکلات عمیق و حادِ روانی‌ای را به تصویر می‌کشد که می‌تواند فردی معقول را به انسانی خبیث و شیطان‌صفت بدل کند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,503
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
کتاب در امتداد شب مناسب چه کسانی است؟
دنبال‌کنندگان ادبیات روز ایران، و دوست‌داران داستان‌های جنایی و معمایی، دو گروه از مخاطبین اصلی کتاب در امتداد شب، اثر سارا رجب پور به شمار می‌روند.

در بخشی از کتاب در امتداد شب: مجموعه داستان‌‌های جنایی و معمایی می‌خوانیم
وقتی‌ از‌ خواب‌ پریدم،‌ ساعت‌ نزدیک‌ به‌ چهار‌ صبح‌ بود. باز‌ هم‌ کابوس‌ دیده‌ بودم؛‌ اما‌ حتی‌ یک‌ لحظه‌اش‌ هم‌ یادم‌ نمی‌آمد.‌ البته‌ بهتر‌...! کمی‌ از‌ شیر،‌ آب‌ خوردم‌ و‌ نظرم‌ به‌ سمت‌ حیاط‌ جلب‌ شد.‌ صدای‌ جیر‌ جیر‌ درب‌ چوبی‌... از‌ پنجره‌ نگاه‌ کردم.‌ در‌ سرداب‌ بود.‌ شخصی‌ وارد‌ سرداب‌ شد‌ و‌ در‌ را‌ پشت‌ سرش‌ باز‌ گذاشت.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,503
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
نمی‌‌دانم‌ چرا؟‌ اما‌... حسی‌ مرموز،‌ مرا‌ به‌ آن‌ سو‌ می‌کشید‌... پس‌ موهایم‌ را‌ پشت‌ سرم‌ بستم؛‌ و‌ بی‌سر‌ و‌ صدا،‌ از‌ زیرزمین‌ خارج‌ شدم. با‌ احتیاط،‌ قدم‌ به‌ داخل‌ سرداب‌ گذاشتم‌ که‌ تنها‌ نور‌ ضعیفی‌ از‌ انتهای‌ آن‌ پیدا‌ بود.‌ خوشبختانه‌ موبایلم‌ همراهم‌ بود.‌ نور‌ چراغ‌ قوه‌اش‌ را‌ روشن‌ کردم‌... مقابلم‌ پلکانی‌ را‌ دیدم‌ که‌ انتهایش‌ پیدا‌ نبود.‌ به‌ آرامی‌ قدم‌ بر‌ روی‌ اولین‌ پله‌ گذاشتم. همچون‌ مسخ‌ شده‌ها‌... دیگر‌ کنترل‌ حرکاتم‌ را‌ نداشتم.

ناگهان‌ در‌ سرداب،‌ به‌ یکباره‌ بسته‌ شد. جیغی‌ کشیدم‌ و‌ نگاهی‌ به‌ در‌ بسته‌ی‌ پشت‌ سرم‌ انداختم؛‌ اما‌ به‌ سرعت‌ سرم‌ را‌ چرخاندم‌ و‌ به‌ مقابلم‌ نگاه‌ کردم.‌ ترس‌ عجیبی‌ تمام‌ وجودم‌ را‌ فرا‌ گرفته‌ بود‌... پله‌ها‌ را‌ یکی‌ پس‌ از‌ دیگری‌ طی‌ کردم.‌ پله‌هایی‌ که‌ تمامی‌ نداشتند! بالاخره‌ به‌ انتها‌ رسیدم.‌ دالان‌ تاریک‌ و‌ بزرگی‌ را‌ مقابلم‌ دیدم. بوی‌ عجیب‌ و‌ نامطبوعی،‌ در‌ آن‌ پایین‌ به‌ مشام‌ می‌رسید؛‌ و‌ هوا‌ به‌ مراتب‌ سردتر‌ بود.‌ لرز‌ عجیبی،‌ چند‌ لحظه‌ یک‌ بار‌ به‌ سراغم‌ می‌آمد.‌ انگار‌ که‌ در‌ عبور‌ ناگهانی‌ چیزی‌ از‌ کنارم،‌ بدنم‌ مور‌ مور‌ شده‌ باشد‌... کمی‌ که‌ جلوتر‌ رفتم،‌ به‌ اسباب‌ و‌ اثاثیه‌ای‌ قدیمی‌ برخوردم.‌

از‌ مبل‌ و‌ صندلی‌ چوبی‌ و‌ کهنه‌ گرفته‌ تا‌ صندوق‌ و‌ بقچه‌های‌ خاک‌ خورده‌ و‌ تابلوهای‌ کوچک‌ و‌ بزرگ. به‌‌راستی‌ که‌ در‌ آنجا،‌ غذایی‌ نگهداری‌ نمی‌شد! ناگاه‌ نظرم‌ به‌ سوی‌ خمره‌ی‌ بزرگی‌ جلب‌ شد. ناخود‌‌آگاه‌ دستم‌ را‌ به‌ سمت‌ آن‌ بردم‌ و‌ درش‌ را‌ باز‌ کردم. چیزی‌ شبیه‌ به‌ دود‌ یا‌ بخار،‌ از‌ آن‌ خارج‌ شد‌ و‌ به‌ بیرون‌ رفت.‌ یا‌ شاید‌ هم‌ من‌ این‌‌طور‌ حس‌ کردم‌...! با‌ دیدن‌ صح*نه‌ی‌ مقابلم،‌ جیغی‌ کشیدم‌ و‌ گوشی‌ از‌ دستم‌ بر‌زمین‌ افتاد. جنازه‌ی‌ دختر‌ جوانی،‌ داخل‌ آن‌ خمره،‌ رو‌ به‌ فساد‌ گذاشته‌ و‌ در‌ حال‌ تجزیه‌ شدن‌ بود‌... که‌ خود‌ گویای‌ آن‌ بوی‌ نامطبوع‌ و‌ ممنوعیت‌ ورود‌ به‌ آنجا‌ بود!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا