• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

داستانک داستانک طعم قندِ عاشقی|مهوش محمدی کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع mahvash.m
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 30
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

mahvash.m

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-05-26
نوشته‌ها
37
لایک‌ها
81
امتیازها
18
سن
27
محل سکونت
خوزستان . اهواز
کیف پول من
3,354
Points
171
نام داستانک:#طعم قند ِ عاشقی
نام نویسنده:#مهوش_محمدی
ژانر:#عاشقانه


به درستی در یادم هست زمانی که سیزده سال داشتم؛ خانم جان با آن موهای مثل برفش صدایم زد می خواست کمک ش ترشی لیته دلخواه اقاجان را درست کنم
سینی هویج و کلم ها را کنار پایم گذاشت
-مادر ... اول اون چایی اعلا سیب ترش بخور بعد بیا کمک من هویج ها رو خرد کنیم.

چَشم ی زیر لبی گفتم نگاهم را دوختم به گل های روی قالی قربان دست هایش بشوم قالی را خودِ خانم جان به تنهایی با آن دست های بلوریش بافته بود با آن که سن وسالی به اش گذشته بود اما به عادت همیشه هر جمعه دست و پاهایش را حنا می گذاشت و بعد آقا جان را صدا می زد تا بر موهایش حنا بگذارد هرچند که خانه یشان قدیمی
بود جای جایِ خانه گلدان های خانم باجی به چشم می آمد به قول عمو عماد آقا جان عشق و علاقه اش را با خرید گل به خانم جان نشان می داد .
هرروز که از خواب بر می خیزید اولین کار اماده کردن صبحانه برای آقا جان بود بعد به سراغ گلدان های محبوبش می رفت .
روح مقدم بر جسم است و من میدانستم خانم جان صاحب روح آقا جان است . با اینکه در قلمروی جهان ازدواجیشان فرمانروا اقا جان است اما تماما فرمانروایی به دست خانم جانم است .

خانم جان همان طور که حواسش به گلدان هایش است که یک وقت نور و آب و هوایشان کم نشود پای عشقش به اقا جان هیچ وقت پشت پا نزده و خوب میداند ریشه در کدام خاک دارد .
چایی ام که تمام شد سینی را به جلویم کشیدم ریز ریز هویج ها را خرد کردم اما گوش هایم پیِ حرف های خانم جان بود. خانم جان همان طور که پشت سر هم صحبت می کرد از هرچیزی می گفت یک دم از نان های د*اغ کبری خانم می گفت یک دم از خاطرات قدیمی خودش و اقا جان لابه لای صحبت هایش گریزی می زد به عشق عمو سام به زن عمو یگانه
قبل از آن که نام ایمان را بیاورید هرچه گفته بود را شنیده بودم اما بعد نام او دیگر نشنیدم چه گفت هیچ کدام از حرف هایش را متوجه نمی شدم
-مادر ... این قدر سربه سر بچه ام نذار کمتر براش با چشم هات خط و نشون بکش .. بچه ام طفلکی از صبح خروس خون تا بوق شب سرکاره دلش به این خوشِ می آمد این جا تو رو ببینه .

هرچند که سن ام کم بود اما متوجه بودم که منظور خانم جان چیست فکرش را هم نکرده بودم که خانم جان پی به علاقه یمان برده باشد

با لحن ناراحتی گفتم

-ااا .. خانم جون شما که ایمان بیشتر از بقیه بچه دوست دارید حالا من یکم سربه سرش بذار
خانم جان گ*ردنش را کج کرد و یک وری نگاهم کرد یعنی دختر جون خودت هستی
وبعد با کمی مکث گفت
اقا جونت هیچ وقت بهم نگفت دوست دارم اما همیشه برام گلدون می خره میگه خونه زیبا میشه من میدونم حتی اسم گل هایی که می خرم بلد نیست فقط چون من گل دوست دارم می خرم همیسه بهم میگه عصمت پارچه دامنت گل دار باشه قشنگ تره ایمانَم مثل اقا جونت دل اش گیره که فقط برای تو باسلوق می خره اینه که میگم کمتر سر به سرش بزار واسه این که میدونم چقدر دل به دل ات بسته

لبه های یقه ام را بالا کشیدم سخت بود برایم نگاه کردن به خانم جان
بلند شدم عقب عقب رفتم
باشه خانم جون فقط به خاطر شما
سریع پا تند کردم به سمت اشپز خانه
نتوانستم پیش خانم جان بر گردم تا عصر که اقا جان و ایمان به خانه امدند
صدای ایمان را شنیدم که از خانم جان می پرسید پس الهه کجاست
خانم جانم هم شبیه کسی که می خواست به در بگوید تا دیوار بشنود بلند داد زد

-یک کلام به اش گفتم دختر جون کم سر به سر بچه ام بزار میدونم که دل ش رفته برات خانم قهر کرده که شما ایمان از بقیه نوه ها بیشتر دوست دارید.

نشنیدم چه گفت چون اقا جان با صدای همیشه مهربانش نامم را خواند
-الهه بابا جان بیا ایمان باسلوق وحلقوم خریده
وبعد با صدای دلنوازش گفت

از صبح خروس خون تا بوق شب

‏قَهْرَشْ همه رحمت شد،
‏زَهْرَشْ همه شــربت شد
‏اَبْرَشْ شکــــرافشان شد،
‏تا بــــــاد چنین بــــــادا


ومن هرروز بیش از دیروز معنی این جمله را متوجه می شوم ایمان وصله ی جان من است .

متعلق به اخرین رگ قلب و چسبیده به اخرین جانم انقدر برایم عزیز است که او را فقط وصله ی جان صدایش می زنم
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
بالا