• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

داستانک داستانک شَبَق چشم هایش|مهوش محمدی کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع mahvash.m
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 25
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

mahvash.m

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-05-26
نوشته‌ها
37
لایک‌ها
81
امتیازها
18
سن
27
محل سکونت
خوزستان . اهواز
کیف پول من
3,354
Points
171
نام داستانک :#شَبَق چشم هایش
نام نویسنده:#مهوش_محمدی
ژانر:#یک _عاشقانه _غمگین

"هر بار که یاد خنده هایت می افتم

دوست دارم

تلفن را بر دارم

و صدایت را بشنوم
اما
درست در اخرین لحظه
یادم
می افتد
شماره ات را دیگرندارم"

نمی دانم خدا بامن چه کرد؟! که دست از زندگی شستم ؛
باشه! قبول ؛اما مگر من بنده ی او نبودم قهر بودم با همه حتی "خدا "
داشتم تاوان می دادم ؛ نمی دانم بغض کدام دل شکسته ی دامان مرا گرفت!
جدایی از او شکستی جبران ناپذیر بود
باید به تنهایی عادت می کردم!

من فقط از او دوست داشتن و احترام می خواستم؛ این کمترین حق من بود
من پی حقیقت بودم ؛حقیقتی که هرگز به من نگفته بود چیست ؟ من از دور فکر می کردم .

شانه بالا انداختم:
اخم کرده بود؛ پک محکمی به سیگارش زد:
-تو کی می خوای واسه خودت زندگی کنی ؟
کی خودت می بینی؟ دست بکش؛ از این همه مهربونی از قهرمان بودن دست بردار!

حق داشت من چند بار نادانی کرده بودم
احساس می کردم؛ یک تنه نمی توانم ادامه دهم ترس داشتم؛ از تنهایی
من تمام پل ها را شکسته بودم !جایی برای بازگشت نبود.
او همیشه در ذهنم بود ؛پخش و پلا می اندیشیدم :که می توانم رهایش کنم
بی هوا گفتم:
-تو تمام سالهایی که داشتمت؛ از سیاره ی عشق من رفته بودی جسما حضور داشتی توی اسمون من !اما فقط یه سیاره بود توی قلبم ؛نبودی هیچ وقت هرازگاهی مهتابی می شدی!

حالم خوب نبود که هیچ بدهم بودم
نگاه خیسم نشست؛ روی دست هایش
لرزش داشتم گلویم را فشاری داد:
-بخور . نفست رفت

دستم روی گلویم بود و اشک هایم یک به یک از چشمانم پایین ریخت
این بار داد زدم:

-حتی یک بار نخواستی ریسمان این زندگی به دست بگیری؛ همیشه خدا دستت تبره بودبزنی از ریشه ریسمون این عشق ابکی رو!

"معیار هایت دنیا تا دنیا با من تفاوت داشت ؛من نه آن دختر ریزجسته ی سفید پو*ست مورد علاقه ت بودم ؛نه در چشم هایم جنگل داشتم ؛طرحی از اندوه در چشم هایم لانه داشت !
این چشمان تو بود که خیره دنبالم کرد تا به این جا پیش برویم و تو بی انصافی کردی ؛ تا ته جاده بی معرفتی گ*از دادی حتی یک بار هم پایت بر روی ترمز نرفت
دمت گرم؛ عجب نامردی داشتی در حق من.

مصمم نگاهت کردم :
-بالاخره که چی ؟!
کفت دست هایت را عصبی بروی ته ریش هایت کشیدی
با تحکم ادامه دادی :
-زندگی رو که نمیشه یک جا نگه داشت این جا نه ی جای ...دیگه امروز نه فردا... این بهت قول می دم "من دندون لق می کشی می ندازی دور !"
حرف در دهانم ماند؛ چرا که نامردی می کرد جای من تصمیم می گرفت ؛ من برایش هیچ بودم! دوست نداشتم بیشتر از ان جلوی چشم هایش له شوم ؛ من به سراغ دلم امده بودم؛ در حالی که دل زبان نفهمم حالیش نشد که ته این قصه است !
می خواستم شنیده هایم را با چشم هایم ببینم یک گام عقب ایستادم :

-داد بزن... گریه کن... عزاداری کن واسه قلبت؛ اما بعدش بلند شو ! حق زندگی داری نمی دونی دارم چه لطفی در حقت می کنم؛ مامسیر اشتباه رفتیم؛ بیا بگذر از این درس ما امتحانش دوازده ساله داریم رد می شیم ته این راه درده!

ارام پچ زدم :
-طلاقم بده
بدون ان که پلکی بزنم اشک هایم ریخت چون طوفانی بر خاک تاخت:

-مستی ؟!

میگم بگذر از این عشق میگی :طلاقم بده ؟!

او چه می دانست از طناب دور قلبم ؛مگر همه چیز همان دو خطبه ی عربی بود؛ من خطبه نخوانده زنش شده بودم !


-باز توهماتت گل کرده؟! می گم ؛بگذر از این عشق برو فکر نکن فرهامی بوده!

لرز بر تنم نشست
چرا نگاهش غم داشت
سکوت می کنم امده بودم؛ تا یک بار دیگر سیلی بزنم بر صورتم فرهام اب پاکی را روی دست هایم ریخته بود.

تمام سوال هایم در ذهنم باقی بود :
-اسب به یراقت بودم
حرف دل و زبانش یکی نبود جدال داشت!
خط و خطوط ریز و درشتی وسط ابروهایش خود نمایی می کرد .

-نمی شه تا اخر عمرت با فکرش زندگی کنی ؟!
دلش پر بود به اندازه ی تمام سال های بی حرفی ش دلش حرف زدن می خواست!
دیگر ان دختر سابق نبودم غرور برایم معنانداشت.
چشمانم درشت شد.
حقیقت را بر صورتم کوبید؛سرم روی شانه هایم اضافی بود! سری به تاسف تکان دادم :
-حق با توئه من که از اولم نداشتمت!
نگذاشتی حرفم تمام شود طاقت نیاوردی داد زدی :

-نداشتیم ... داشتی نمی دیدی برای بعضی چیزا تلاش کردن خیلی دیره من تو مشتت بودم؛ تو دلت مچ بازی می خواست! توپ وسطیت بودم هروقت خواستی بودم؛ هروقت دلت نخواست معلق اسمون بودم !

با کینه پلک زد :
-من همون وقت بوسیدمت؛ گذاشتمت کنار که بهم گفتی: برو !

"من دوست داشتم از نو عاشق شوم عشق را طور دیگری با مهر شروع کنیم یک عشق که جنسش فرق داشته باشد ؛
نه من م*ست بودم نه او اما چرا دهانم تلخ بود و حرف های او تلخ تر!

چشمان سرخش را بخیه زد به چشم هایم:
-می خوام یادم بره ؛عشقم بودی! برو ...
"عشقش بودم ؛ چه حیف که اندازه ی جرعه ی مرا نمی فهمید !چه حیف تر که ته قصه ما چون بوم نقاشی رنگ ها رویش پاشیده شده ؛خ*را*ب شده بود!

برای بعضی حرف ها دیر بود... من خیلی دیر دست جنبانده بودم ؛ برای از سر گرفتن مجدد این ر*اب*طه....
انگار اولین بار بود؛ می دیدمش و می فهمیدم چقدر زیباست !
استایلش
چهره اش
تن صدایش
چقدر غم انگیز بود گذشتن از او
دستش روی شانه ام نشست:
-برو زندگی کن یادتم نباشه فرهامی بوده !

من برای او تمام شده بودم همان شب که مرا در ماشین دیگری دیده بود
خیانت تاوان داشت دوری از او تاوان من بود .

سزا
تنهایی و عذاب بود !
رفتم با سری پایین و زانوهای شل
سرخورده و سر افکنده
الزایمر هم نتوانست تصویر لبخندش را پاک کند .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

بالا