• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

داستانک داستانک شب های کودکی/مهوش محمدی کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع mahvash.m
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 30
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

mahvash.m

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-05-26
نوشته‌ها
37
لایک‌ها
80
امتیازها
18
سن
27
محل سکونت
خوزستان . اهواز
کیف پول من
3,354
Points
171
نام داستانک:#شب های_کودکی
نام نویسنده:#مهوش_محمدی
ژانر:#عاشقانه


امروز خانه ی دایی اَحد دعوتی داشتند مانیز به اتفاق خانواده مهمان شان بودیم.

خانه ی دایی اَحد ورودی اش با آن گلدان های محبوب زندایی حنانه شبیه به یک رستوران سنتی به نظر می رسد!

بعد از گذر از راهرو یک اتاق مجلل که یک طرفش اکواریوم مستطیلی شکل با پایه های مشکی و طرف دیگرش گوشه ی سمت چپ یک گرامافون قدیمی طلایی رنگ که از بابا جان خدا بیامرز به دایی اَحد به ارث رسیده است ؛ قرار دارد.

از وسط آن اتاق مجلل و پر از لوستر های درخشان یک پله می گذرد؛ که به سمت پذیرایی راه دارد و ازقسمت دیگر پله می توان به باغ حیاط پشتی خانه رسید.

در باغ خانگی یشان درخت سیب ,درخت انجیر, درخت پرتغال ودرخت توت کاشته اند .


یک کلبه ی چوبی که هنر دست ساخت دایی اَحد و دایی عدنان است؛ بالای شاه درخت باغ که شاخه های بلند و تنه ا ی محکم و ریشه ای عمیق دارد؛ واقع شده!

شب های کودکی مان که هوای تابستان کمی رو به سردی می رفت؛ درکنار کیاشا و لیندا و آرش و مهتاب درب کلبه را محکم می کردیم و از ان بالا به شاخه ی درخت ها نگاه می انداختیم !

قصه های خیالی برای هر کدام از درختان می گفتیم.

به نوبت هرکدام مان یک قصه ی تخیلی که تا به الان کسی در مورد ش صحبتی نداشته برای هم تعریف می کردیم؛ چقدر دل خوش بودیم ان وقت ها!

از شانس بد وقتی روی مبل سلطنتی چوبی طلایی رنگ شان نشستم ؛بوی قرمه سبزی به مشامم خورد !

ابتدا زندایی شربت سکنجبین که نعنا مخلوط اش بود را به همه تعارف کرد. کمی که نوشیدم یادم امد؛ چقدر طعمش را فراموش کرده ام!

مادرم در خانه نوشیدن سکنجبین را به خاطر الرژیش قدغن کرده بود.

زمان زیادی میگذشت؛ که شربت سکنجبین و نعنای مخلوط اش را ننوشیده بودم!

وقتی سفره را چیدند من دوست داشتم بروم بر روی میز ناهار خوری؛ تنها نان و پنیر وخیاری گ*از بزنم!

اما به احترام مهمان بودن و نعمت پهن شده ی خدا بر روی سفره کناری نشستم .

همگی با ولع مشغول خوردن غذای محبوبشان بودند!

من فقط با سالادِ کلم خودم را سرگرم کرده و گاهی با چنگال صدایی روی بشقاب جلوی رویم ایجاد می کردم.

قرمه سبزی از همان کودکی غذای محبوب من نبود ؛ برعکس همه ی اطرافیانم با خوردن قرمه سبزی به وجد نمی آمدم !

به محض این که سفره را جمع کردند
نه کسی گفت :
-چرا غذایت را نخوردی؟! و نه حتی کسی از گرسنه ماندنم ناراحت شد !مهم تر آن که از گرسنگی ام هیچ اتفافی نیفتاد.


بعضی از آدم ها حکم شان در زندگی مان مثل قرمه سبزیست ؛ افراد زیادی هستند که برای خوردن مخلوط سبزی وگوشت و لوبیا جان بدهند !

بعد با تعجب بپرسند:

-مگر می شود کسی این غذای خوشمزه را دوست نداشته باشد؟!

و تو هاج و واج بمانی که چگونه توضیح دهی از ترکیب غذایی قرمه سبزی ل*ذت نمی بری!

یادتان باشد گرسنه ماندن بهتر است تا غذایی را که دوست ندارید و از خوردن آن ل*ذت نمی برید را تناول کنید ....


برای آن چه که می خواهید صبر کنید و به انچه دوست نمی دارید راضی نباشید!

تلاش و یه انتظار ماندن برای رسیدن یه زرشک پلوی گرم بهتر است تناول قرمه سبزیست که از خوردن آن هیچ لذتی نمی برید!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
بالا