بدون عید ضربی چهارزه قلم
برایت می نویسم
ای آهوی مسمط رمیده ازمستزاد سعادت من
از نگاهی بی ترس تولد یافتی
که فریادش روشن و نزدیک است
تو درمصاف باد لبخند سوالهای دعوت شده می زنی
و صدای فراموشی های هجری کوهکن
معلوم می میرد
از این لالایی پنهان اطمینان
سکوت جان مناجات می گیرد
ومن با این خواب پرتعقیب بیدار می شوم
صدایی صحبت شده نزدیک است
در این ظهر بی مقدمه من و شاید خدا ویا همه ی
پونه های صعویت متمایز
باید بگوییم که سلام سرگردانت اینجاست
منبع کتابراه
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان