دلنوشته دلنوشته نازلی|آیناز کاربر تک‌رمان

  • نویسنده موضوع ساعت دار
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 152
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

ساعت دار

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,276
لایک‌ها
13,073
امتیازها
243
سن
15
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
354
Points
472
نام دلنوشته: نازلی
نویسنده: آیناز
ژانر: عاشقانه/تراژدی
مقدمه: یادم می‌آید چند سال پیش را، هنگامی که چین‌های پیراهنم را بالا می‌دادم و مثل جانم از آن مواظبت می‌کردم تا کثیف نشود، وقتی بادقت گلدان‌ها را آب می‌دادم و گلبرگ‌هایشان را نوازش می‌کردم، زمانی که چاشنی دلخوری را در فنجان قهوه‌ی چشمانم می‌ریختم، می‌خندیدی و نازلی صدایم می‌زدی.
اکنون نازلی تو دیگر برایش اهمیتی ندارد که میان زمین خوردن‌های مکرر حتی پو*ست تنش چقدر ریش‌ریش و خاکی شود‌. برای نازلی تو از آن گل رزهای رنگارنگ شاداب که هر روز با ظرافت بهشان آب می‌داد و با تک‌تکشان سخن می‌گفت و گلبرگ‌هایشان را نوازش می‌کرد، چیزی باقی نمانده جز یک گلدان کاکتوس که هفته‌ به هفته با اشک‌هایش او را زنده نگه می‌دارد. رنگ سیاه دلخوری از چشمان نازلی رفته است، چشم‌هایش آبی آبی شده؛ آسمانی یا کاربنی‌اش را نمی‌دانم، در آینه که نگاه می‌کنم میان آن گودی‌های سیاه که چاله‌ی اشک‌هایش شده‌اند نمی‌توانم چیزی تشخیص دهم. از نازلی، گل رز شکننده‌ی تو چیزی جز یک گلدان کاکتوس نمانده که هر یک هفته مقداری نفس می‌کشد تا زنده بماند و بعد باز به سوی گوشه‌گیری همیشه‌اش می‌رود. نازلی تو خیلی وقت است که مرده...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,276
لایک‌ها
13,073
امتیازها
243
سن
15
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
354
Points
472
نازلی‌ات که همیشه می‌خواست وقتی از جایی رد می‌شود همه‌ی نگاه‌ها به سمتش بچرخند و تحسینش کنند؛ دیگر خودش هم حضورش را حس نمی‌کند. نازلی‌ تو کنار دریایمان گم شده، کنار نیمکت‌های مدرسه و درکمال طردشدگی نمی‌تواند مدادرنگی‌های روی زمین را بردارد. پژواک چاشنی تمسخر در خنده‌ها در گوش‌هایش می‌پیچد و سپس همه‌جا ساکت می‌شود و باز هم هیچ‌کسی نیست.
نازلی تو هنوز همان دختربچه پنج ساله‌‌ی بی‌پناهی‌ست که از به دنبال مادرش گشتن خسته شده و گوشه‌ای از این بیشه‌ی تاریک فراموشی، با گلدان خاطراتش نشسته است تا بمیرد. نازلی‌ دیگر از چنگ زدن لباس آدم‌ها برای این‌که ترکش نکنند خسته شده است، همه‌ی آن‌ها را رها می‌کند و فقط کنار گوشه‌ترین دیوار این خانه می‌نشیند و پیراهن خودش را برای نریختن اشک‌هایش چنگ می‌زند. نازلی تو خیلی وقت است که یاد گرفته وقتی تنهای تنها گوشه‌ای از این دنیای کوچکش گم شد و دیگر حضور خودش را هم حس نکرد، چگونه در نبود هیچ آدمی یک گوشه زانوهایش را ب*غ*ل کند و با اشک‌هایش خودش و کاکتوسش را زنده نگه دارد. نازلی تو خیلی وقت است که مرده...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,276
لایک‌ها
13,073
امتیازها
243
سن
15
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
354
Points
472
از گلوی نازلی‌ات مدام خون می‌ریزد، خونی را قورت می‌دهد با طعم فریادهایی که زد و هرگز شنیده نشد. نازلی هزاران بار برای نرفتنت آشکارا جیغ کشید، نازلی صدها هزار شیون را روی شانه‌هایش انداخت، نازلی کرور کرور اشک را مهمان چشم‌هایی که می‌گفتی قشنگ‌اند کرد.
نازلی گفت نمی‌تواند نفس بکشد، ولی هنوز هم این دم و بازدم لعنتی می‌رود و می‌آید؛ با خس‌خس یا هق‌هق چه فرقی دارد. نازلی احساس کرد ضربان قلبش قطع می‌شود؛ اما کنون چه توفیری دارد این کوبش‌هایی که فقط آزارش می‌دهند‌.
نازلی‌ات نفس می‌کشد و از گلویش خون می‌چکد‌. نازلی هنوز هم فریاد می‌زند برای نرفتنت؛ اما فقط با اشک‌های بی‌قرار چشمانش. نازلی هنوز هم اشک‌ می‌ریزد؛ اما در گوشه‌ترین گوشه‌ی گیتی کنار گلدان‌هایش جایی که هیچکس او را نبیند. نازلی هنوز هم دست نکشیده از فریادهایش، اما این حنجره دیگر توان فریادی ندارد. نازلی هنوز هم از رفتنت می‌ترسد؛ اما خسته‌تر از آن است که جز نگاه‌های یکنواختش به در به امید واهی برگشت کاری کند. نازلی هنوز هم نفس می‌کشد؛ اما غرق شده در موج دریای فریادهای نشنیده‌شده‌اش، نازلی تو خیلی وقت است که مرده...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,276
لایک‌ها
13,073
امتیازها
243
سن
15
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
354
Points
472
نازلی مرد، نازلی زیر خاکستر شمع‌هایی که در تاریکی نبودت روشن می‌کرد دفن شد. نازلی مرد همان‌طور که انگشتانش هنوز روی ساز نشسته بود. نازلی مرد، یک روز که با آب‌پاش به گلدانش آب می‌داد، به قصد همان زندگی پوچ همیشگی. نازلی مرد، درحالی که چشمانش بر روی عکس‌های بسته شد و لبخندش محو. ضربان‌های بیهوده و پوچ گلوی نازلی را گرفتند و تا جایی که نفسش بند بیاید فشارش دادند. نازلی نیست شد از بودنی که میان نبودن‌ها آزارش می‌داد. نازلی مرد، ساده هم مرد، یکی از همان روزهای عادی‌ای که سعی می‌کرد خسته نشود از ادامه دادن و انتظار پشت پنجره. نازلی پرپر شد، میان تلاش‌هایش برای این‌که پژمرده نشود. نازلی مرد، هنگامی که هیچ‌کس نمی‌دانست و حواسش نبود او هم می‌میرد میان لبخندهای واهی‌اش. نازلی مرد، دیگر سلام و خداحافظی و صدای پایت به قصد برگشت را نمی‌شنود، فقط گل رزی بر مزارش بگذار و به دیگران بگو: نازلی مرد. لطفا برای او گل دیگری نیاورید، همین یکی بس است...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,276
لایک‌ها
13,073
امتیازها
243
سن
15
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
354
Points
472
باز شب می‌شود و نفس نازلی از دلتنگی بند می‌آید، می‌رود گوشه‌ی پنجره و سرش را در پیراهنش فرو می‌برد تا ماه را نبیند و حسرت تمام وجودش را فرا بگیرد که چرا دیگر ماه زیبای تو نیست. شمع را روشن می‌گذارد تا آب شود مثل او از درد و نترسد بابت تنهایی خاموش کردن چراغ‌ها. با ناچاری و در انزوای تمام و کمالی زانوهایش را ب*غ*ل می‌کند و تمام قاصدک‌هایی که آرزوی آ*غ*و*ش تو را داشتند، رنگ میل مرگ به خود می‌گیرند.
نازلی‌ای که دلش می‌خواهد گلی باشد تا تو آن را بچینی، نازلی‌ای که دلش می‌خواهد غرق شود میان موج‌ها تا تو هنگام نظاره‌ی دریا او را ببینی، نازلی‌ای که دلش می‌خواهد بمیرد تا تو فقط یک دسته گل بر مزارش بگذاری.
نازلی آن‌قدر دیوانه‌ی شیفتگی شده که میلش به این است گل رز تو باشد حتی اگر پژمرده شود، شمعی که به تو تعلق دارد حتی اگر باد به او سیلی بزند و خاموش شود.
نازلی دیوانه شد از شدت دلتنگی و تو هنوز او را ندیده‌ای، انگار که نازلی تو خیلی وقت پیش مرده باشد...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,276
لایک‌ها
13,073
امتیازها
243
سن
15
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
354
Points
472
نازلی تو گوشه‌ی پنجره می‌نشیند و با چشمان خسته‌اش به ستاره‌ها نگاه می‌کند؛ ستاره‌هایی که دستشان را به سوی ماه زیبای تو دراز می‌کنند تا به ر*ق*ص با آن‌ها ملحق شود؛ اما تکه‌تکه‌های وجود او آن‌قدر در تاریکی غرق شده که دیگر نمی‌تواند بدرخشد و جایی را روشن کند. دل نازلی تو آن‌قدر از غم مالامال شده که هر چه به اجبار لبخند می‌زند گریه‌اش شدیدتر می‌شود و به جای لطیفه‌‌ای که دنیای تاریکمان را روشن کند هق‌هق و یاس از دهانش بیرون می‌ریزد. نازلی تو از خندیدن‌ها و تماشا کردن‌ها احساس خفگی دارد و به هر ریسمانی چنگ می‌زند تا از این رها شدن‌ها و تنهایی خلاص پیدا کند، مثل نخ یک بادبادک از دستش سر می‌خورد و او را ترک می‌کند. تو همان بادبادک‌ کودکی‌ها بودی که با گم شدنش در آسمان، هوا تاریک شد و درخشش شمس و قمر خاموش. نازلی تو هنوز با چشمان اشک‌آلودش گوشه‌ی ساحل، کنار دریایمان در تاریکی ایستاده و انتظار برگشت بادبادکش را می‌کشد تا دوباره به همان ماه وسیم سابق بدل شود؛ نازلی تو خیلی وقت است که مرده...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,276
لایک‌ها
13,073
امتیازها
243
سن
15
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
354
Points
472
نازلی خسته است، نازلی خسته است از شنیدن هق‌هق‌ها و ناله‌های وقیحانه وقتی خودش لخته‌های بغضش را که راه گلویش را بسته‌اند به زور قورت می‌دهد.
نازلی خسته است از تسلی دادن‌های امروز به انسان‌هایی که فردا هرگز کنارش نیستند.
نازلی خسته شده از جمع کردن جنازه‌های روی زمین هنگامی که در س*ی*نه‌ی خودش نفسی نمانده است.
بعد ناگهان درحالی که با چشمان اشکآلودش به پیرامون نگاه می‌کند؛ می‌بیند انسان‌هایی که ذره‌ذره روحش را کشته‌اند، یکی یکی پس از ناله‌ و هق‌هق‌های وقیحانه، تسلی گرفتن‌های یک‌طرفه و رها کردن‌های همیشگی‌شان، روی زمین می‌افتند و دم و بازدمشان قطع می‌شود.
نازلی روی زمین زانو می‌زند و باز هم تنها می‌ماند؛ تنهای تنها، گویا دنیا وقتی دیده مردن انسان‌هایش از زنده ماندن بی‌رحمانه‌شان برای نازلی زجرآورتر است به آن‌ها اذن کوچ می‌دهد؛ یکی یکی وقیحانه‌تر از هر بار پرواز می‌کنند و برای آخرین بار نازلی را تنها می‌گذارند، انگار که او لیاقت مردن هم نداشته است.
او تا ابد مجبور است با تنی خسته‌تر و سردتر از این جنازه‌ها بهشان نگاه کند و پژواک آن هق‌هق‌ و ناله‌های وقیحانه تنها یادگاری‌ای است که هر شب زجر و عذاب را یادآوری می‌کند، پژواکی که هر لحظه مانند یک سرود اسرافیلی خفگی مرده‌ای را در گلوی نازلی زنده می‌کند و او در اوج زنده ماندن عذاب‌آورش هر دقیقه می‌میرد، هر بار دردناک‌تر از پیش.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار
بالا