دلنوشته تلاطم احساس | matador کاربر تک رمان

ساعت تک رمان

سطح این دلنوشته؟

  • خوب

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    3

Matador

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-13
نوشته‌ها
352
لایک‌ها
1,433
امتیازها
73
سن
25
محل سکونت
پاکت وینستون
کیف پول من
16,731
Points
775
قالب دلنوشته و شعر.jpg

دلنوشته: تلاطم احساس
ژانر: عاشقانه، تراژدی
نویسنده: Matador

مقدمه:
ناگفته هایی برای تو
ناگفته هایی از ج*ن*س دلتنگی که وقتی نبودنت را حس کردم، از دلم عبور کردند.
در این قصه من نه سنگ بودم، نه احساس؛
فرهادی بودم درحال کاوش کوهی پر از غم برای رسیدن به عشقی بی‌انتها!
عشقی نظیر شاملو و آیدا؛
ولیکن نهایت، فرهاد و شهریار به دنبال شیرین و ثریا نسیب خاکی شدند که من نیز در آن چشم میبندم!
و حال که دیگر نیستی، مرده‌ای هستم به امید زندگی...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Matador

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-13
نوشته‌ها
352
لایک‌ها
1,433
امتیازها
73
سن
25
محل سکونت
پاکت وینستون
کیف پول من
16,731
Points
775
در دریایی پا گذاشته‌ام که موج‌های پر تلاطم خاطراتت، من را به سوی گودالی عمیق از اندوه، سوق می‌دهند؛
به راستی، چه شد که آسمان آبی قلبت به طوفانی پایان ناپذیر بدل شد؟!
مروارید چشم‌هایت حالا دیگر آینه ذغالی بی‌روحی‌ست که سهم من از آنها مقداری عکس تو خالیست
به کدام سو روم؟ هر سو که می‌روم تویی در من باقیست!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Matador

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-13
نوشته‌ها
352
لایک‌ها
1,433
امتیازها
73
سن
25
محل سکونت
پاکت وینستون
کیف پول من
16,731
Points
775
روزها میایند و می‌روند؛
تو که نیستی،
انگار جانم می‌رود!
تو که نیستی انگار ساعت‌ها از کار می‌افتند، دقیقه‌ها نمی‌گذرند و گویی من هر ثانیه صدسال پیرتر می‌شوم!
تو که نیستی امواج دریا طوفانیست، آسمان ابریست و ابرهایش مانند چشمانم هر لحظه می‌بارند...
تو کجایی؟ در میان کدام حصار طبیعت پنهان شده‌ای که هرجا را می‌گردم اثر تو، خالیست!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Matador

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-13
نوشته‌ها
352
لایک‌ها
1,433
امتیازها
73
سن
25
محل سکونت
پاکت وینستون
کیف پول من
16,731
Points
775
تو بودی، احساس بود؛ خوشحالی و خنده هردو در قلبم خانه داشتند. تو بودی و آسمان آبی‌تر از همیشه و خورشید با گرمای همیشگی‌اش برایم مانند بهشتی بود که هزاران سالِ پیش وعده‌اش را داده بودند؛ بودنت مانند همان قصه‌هایی بود که در کودکی مادر برایم تلاوت می‌کرد، همان قصه‌ها که در آخر شاهزاده با اسب سفید شاهدختش را به سوی سرزمین رویاهایشان می‌برد و به خوبی و خوشی در کنارهم زندگی‌می‌کردند.
تو رفتی! بعد از رفتنت خورشید زندگی‌ام را به کویر تبدیل کرد، در نهایت شاهزاده‌ی قصه جان باخت و آسمان آبی، تا ابد مشکی ماند...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Matador

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-13
نوشته‌ها
352
لایک‌ها
1,433
امتیازها
73
سن
25
محل سکونت
پاکت وینستون
کیف پول من
16,731
Points
775
هربار که چشم باز می‌کنم تو را می‌بینم!
تو در خلاء تاریکی پشت پنجره، در تصویر قهوه‌ی توی فنجان، در صورت رهگذر توی خیابان و هزاران جای دیگر قرار داری. حقیقتا، دست‌های مادربزرگ‌هم به نرمی دست‌های توست! نقاشی‌ها اثر چشم‌هایت هستند و نوشته‌ها حرف‌های خاک خورده‌ی دفن شده در قلبم که سالهاست به یاد دخترکی با موهای‌ پر کلاغی و چشم‌های ذغالی در کوچه خیابان‌های قلبم پرسه می‌زنند!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Matador

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-13
نوشته‌ها
352
لایک‌ها
1,433
امتیازها
73
سن
25
محل سکونت
پاکت وینستون
کیف پول من
16,731
Points
775
بشر در صفحه شطرنج ابدیت، چون سربازی در دست روزگار است.
من همان سرباز پیاده‌ای هستم که برای حفظ جان وزیرش مقابل اسبی ایستاد که از او چیزی جز بوی مرگ استنشاق نمی‌کرد
همان سربازی که انحطاط جان از بین رفته‌ام بغرنج در اندوه در خطر ماندن وزیرم گره‌ می‌خورد!
ولیکن وزیر دنبال شاه بود؛ و سربازان چون مضیقه‌ای بیش نبودند! برای او، از بین رفتن سربازان جاده‌ای خلوت برای رسیدن به کیش و مات بود! و مهره‌های سوخته راهی جز در آتش عشق غلتیدن نداشتند...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Matador

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-13
نوشته‌ها
352
لایک‌ها
1,433
امتیازها
73
سن
25
محل سکونت
پاکت وینستون
کیف پول من
16,731
Points
775
به وقت رفتنت گاه زمزمه قلبم این است؛
خورشید گزندی بر تنت نزند
برف سرما را به تنت نیاورد
سنگ به پایت نخورد
مانند جوی روان برو و آنگاه که برگشتی با دست‌هایت تکه‌های قلب آشفته‌ام را چنان وصله‌زن که نوش دارویی باشد برای زندگی سهراب.
با صدایت آرامشی به وجودم منتقل کن که صدها سال قلبم مملو از حس دلخوشی باشد
و آن لحظه که چشم‌هایت به چشم‌هایم وصل می‌شود، چه بی‌رحمانه من در آتش خورشید چشمانت گداخته می‌شوم و چه زیباست برای تو مردن!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Matador

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-13
نوشته‌ها
352
لایک‌ها
1,433
امتیازها
73
سن
25
محل سکونت
پاکت وینستون
کیف پول من
16,731
Points
775

Matador

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-13
نوشته‌ها
352
لایک‌ها
1,433
امتیازها
73
سن
25
محل سکونت
پاکت وینستون
کیف پول من
16,731
Points
775
چه کسی گفت زمان حلال است؟!
زمان رسوب غم بر این قلب و سنگ شدن آن به تدریج است؛
زمان حلال نیست!
بعد از اینهمه زمان به که بسپارمت؟ خدا؟ گر به او سپردمت به تاوان تمام شب‌های سیاه نیمه تمامی که به من هدیه کردی، کمرت را میشکند؛ و نهایت دردی در قلبم به وجود می‌آورد که گذر زمان‌هم التیام بخش آن نیست!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Matador

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-13
نوشته‌ها
352
لایک‌ها
1,433
امتیازها
73
سن
25
محل سکونت
پاکت وینستون
کیف پول من
16,731
Points
775
غبار مِه پشت شیشه‌‌ی پنجره‌ اتاق و سرازیر شدن قطرات باران میان آنها، مرا یاد مرواریدهای گره خورده در چشمانت هنگام طوفان ذهنم می‌اندازد. اکنون واله و شیدای همان چشمانی هستم که ارتش خجسته قلبم را به هلاکت درآورد و حال تشبیه آنها را اینگونه از طبیعت تصرف می‌کنم! ذهنم همچون دریایی‌ست طوفانی که امواج بهم گره خورده‌ی آن در هم پیچیده و نهایت خویش را به گردآبی عمیق هدایت می‌کند... دریایی طوفانی از احساس؛ دریای تلاطم احساس!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا