دلنوشته دلنوشته کاریزمای تناقض|آیناز کاربر تک‌رمان

  • نویسنده موضوع ساعت دار
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 123
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

ساعت دار

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,276
لایک‌ها
13,073
امتیازها
243
سن
15
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
354
Points
472
نام دلنوشته: کاریزمای تناقض
دلنویس: آیناز
ژانر: عاشقانه/تراژدی
چند وقتی است فکر و خیالت مرا درون چاله‌ی پارادوکس عمیق و تاریکی غرق کرده است.
با شکل گرفتن آن لبخندهای زیبا و معصومانه‌ات در ذهنم، درست پس از نوشیدن جرئه‌ای آب با قرص ضدافسردگی، اشک‌ها لجبازانه روی گونه‌های سرخم می‌غلتد.
با یادآوری نفس‌های گرم و ارزشمندت، درحالی که قرص‌های ضد آسم روی زبانم سر می‌خورند، سیگارها را گوشه‌ی ل*بم می‌گذارم و همراه با سرفه‌های وحشتناکم، کمی جنون‌آمیز می‌خندم.
با به یاد آوردن بودنت و صدای در، از خواب بیدار می‌شوم؛ در را باز می‌کنم و باز هم یادم می‌آید نیستی و به هر مهمانی جز تو که در این خانه را زده لعنت می‌فرستم. باز هم می‌نشینم منتظر سراب‌هایی که مرا به فراموشی نبودنت بیندازند و باز تو نیستی و نیستی و نیستی... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,276
لایک‌ها
13,073
امتیازها
243
سن
15
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
354
Points
472
هر کسی سر راهم می‌رسد، با نظاره‌ی حال ترحم‌وار و غمگینم، پزشک می‌شود و نسخه‌ای می‌پیچد‌. یکی مشت مشت قرص با لیوان آب دستم می‌دهد، یکی جام ش*ر*اب برای فراموشی.
همه را می‌گیرم و تنها تشکر می‌کنم؛ اما درحالی که سیل اشک‌های درونی سد این قوی بودن‌ها کلیشه‌ای و خسته‌کننده‌ام را می‌شکند، دلم می‌خواهد فریاد بزنم قرص و دارو حالم را خوب نمی‌کند. دلم می‌خواهد جیغ بکشم من دنبال شرابی می‌گردم که کمکم کند درد دلتنگی‌ات را به جای این قرص‌های بی‌تاثیر و فراموشی‌های فانی‌اش قورت بدهم.
راستی تو هنوز فراموش نکرده‌ای که چقدر عاشق رنگ آبی بودم؟ حقیقتا این پس از تو تنها چیزی است که نمی‌توانم فراموشش کنم؛ این روزها تکرار مداوم حال و هوایم شده، این روزها خودم هم آبی شده‌ام، همان‌قدر حزن‌انگیز، همان‌قدر اشک‌آلود... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,276
لایک‌ها
13,073
امتیازها
243
سن
15
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
354
Points
472
نبودت حال و هوای پارادوکس‌آمیز عجیبی دارد. نمی‌دانم در ژرفای آرامش غرق شده‌ام یا از شدت خفگی جان می‌دهم. انگار به یک رگم سرُم مُرفین وصل کرده‌اند و به دیگری آمپول هوا تزریق می‌کنند. انگار درد دلتنگی با یک دستش به قصد خفگی گلویم را چنگ می‌زند و فشار می‌دهد و دست دبگرش را به قصد نوازش لابه‌لای شکلات‌های زلف‌هایم می‌چرخاند. شادی و غم را میان اشک‌های بی‌وقفه‌ی آلوده به قهقهه‌های هیستریک و بلندم تشخیص نمی‌دهم.
می‌بینی؟ در این نمایش‌های پارادوکس‌گرایانه‌ای که خلق کرده‌ای، هیچ‌چیز قابل‌تشخیص نیست. نمی‌دانم علی‌رغم این نفس‌‌نفس‌های عاجزانه هنوز باید عاشقت باشم یا متنفر از وجودت، حتی نمی‌دانم کنون زنده‌ام یا مرده، فکر کنم باربارا یادش بیاید... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,276
لایک‌ها
13,073
امتیازها
243
سن
15
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
354
Points
472
هنوز یادت می‌آید آخرین یکشنبه را؟ همان‌ لقب‌گرفته‌ی تانگوی خودکشی. به نظرم یکشنبه شوم می‌آید، همان روزی که در سیزده لعنت‌شده‌ی ماهش برای همیشه رفتی. تو رفتی و من دیگر نه تنها یکشنبه‌ی دیگری برایم نماند، بلکه حتی نتوانستم یک روز بعد از تو را زندگی کنم. تو رفتی و من مردم، اما پیش از مرگ و خودکشی‌ هیچ تانگویی وجود نداشت. آخرین خداحافظی، آخرین ب*وسه، آخرین لبخند، تمام آخرین‌ها با من در آخرین لحظات زندگی‌ام قهر کرده بودند؛ تو به بی‌سروصدا‌ترین شکل ممکن رفتی و تنها صدایی که برای من مانده است صدای آن موسیقی‌های کلاسیک روسی، فرانسوی و ایتالیایی‌ای است که عاشق‌شان بودی. آهنگ‌ها مدام در گوشم می‌پیچند و باربارا به یاد بیاور را نجوا می‌کنند؛ اما هر چه سعی می‌کنم این خاطرات پارادوکس‌آمیز بدون پایان را به یاد بیاورم، بیشتر فراموش می‌کنم... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,276
لایک‌ها
13,073
امتیازها
243
سن
15
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
354
Points
472
تناقض‌ها و پارادوکس‌هایی که در تو مثل چند ستاره‌ی ناشناخته و شگفت‌انگیزِ درخشان چشمک می‌زدند، برایم کاریزماتیک‌ترین چیزهای جهان بودند.
لبخندهایی که میان گریه‌ها روی ل*ب‌های سرخم خلق می‌کردی و اشک‌هایم را می‌ربودند.
هنگامی که از جهان و امیدهایش نومید می‌گشتم و تو همانند یک روزنه شعشعه‌آلود میان تاریکی، اطرافم هاله خلق می‌کردی و قلب یخ‌زده از هراسم گرم می‌شد.
زمانی که دلم مرگ و خواب می‌خواست و میان فراموشی‌های خودخواسته‌ام، یادم می‌افتاد این چشمان سیاه هرگز نباید خاموش و بسته شوند و از دیدن چهره‌ی زیبایت محروم.
تو همیشه خالق همان پارادوکس‌های مکمل بودی که در کنار یک‌دیگر از هر ترکیبی زیباتر می‌شدند؛ کنون من سردرگم مانده‌ام و جای خالی‌ات که به اندازه‌ی تمام این کاریزماهای وسیم و ل*ذت‌بخش درد می‌کند و دوایش همان تناقض‌های دلنشینی است که همراه با تو در آخرین یکشنبه با من قهر کرده‌اند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار
بالا