رفتم و نماندم، تا نبینم این همه ندیدنت را
حکم دادم قلب را به فراموشی
و پاک کردم زبان را از نامت
و چشم را که دیگر نگو، گریست اما باز تسلیم رضای عقل شد.
گوش ها را بر هر آنچه از تو بود قفل کردیم.
خلاصه همه را فرمان دادیم و جملگی تسلیم تدابیر عقل
اما فراموش کردیم که فراموش شدنی نیست آنکه روزی صدرنشین عقل و قلب بود.
تا ابد زنده است یادگاریهای ایام دور...
کاش تو هم فراموشت نشود آن همه شور و مستی را
کاش تا ابد یادت نرود زبان رنگ هایمان را
همان اشارات یک دل بودنمان.
به خدا می سپارمت
حکم دادم قلب را به فراموشی
و پاک کردم زبان را از نامت
و چشم را که دیگر نگو، گریست اما باز تسلیم رضای عقل شد.
گوش ها را بر هر آنچه از تو بود قفل کردیم.
خلاصه همه را فرمان دادیم و جملگی تسلیم تدابیر عقل
اما فراموش کردیم که فراموش شدنی نیست آنکه روزی صدرنشین عقل و قلب بود.
تا ابد زنده است یادگاریهای ایام دور...
کاش تو هم فراموشت نشود آن همه شور و مستی را
کاش تا ابد یادت نرود زبان رنگ هایمان را
همان اشارات یک دل بودنمان.
به خدا می سپارمت