برگزیده معشوقِ جان به بهار آغشته مرده‌ست | لیلیِ مجنون کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
لایک‌ها
3,978
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
تا کجا؟

سنگ خارا تیغِ جانم
لیک آنم که ندانم
زندگی را تا کجا با خود کشانم؟
آه فرسودگی!
تا کجا محکم بمانم؟
***
کد:
تا کجا؟

سنگ خارا تیغِ جانم
لیک آنم که ندانم
زندگی را تا کجا با خود کشانم؟
 آه فرسودگی!
تا کجا محکم بمانم؟
***
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
لایک‌ها
3,978
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
قیچیِ عدالت

بزک کرده‌ام
اول خطِ لبخندم را
سپس چشم‌های بسته را
نقابِ من کجاست؟
مبادا بشنوند صدایِ انتظارم را
مبادا زنی را دلتنگ ببیند چَشمانِ حریص
که آن‌جا،
قیچیِ عدالت بر خرمنِ گیسوان شاعر کوبیدند
که این‌جا، تنِ بریده بریده‌ی من...
آن‌جا، ستاره می‌کشتند
و این‌جا، دیوارها از هم پاشیده‌اند
سقف چکه می‌کند و با سطلی سیمانی
اشک‌ها را می‌کشند،
ستارههایی بر فرازِ
گونه‌هایِ سرخِ غروب گرفته‌ی من.
***
کد:
قیچی عدالت

بزک کرده‌ام
اول خطِ لبخندم را
سپس چشم‌های بسته را
نقابِ من کجاست؟
مبادا بشنوند صدایِ انتظارم را
مبادا زنی را دلتنگ ببیند چَشمانِ حریص
که آن‌جا،
قیچیِ عدالت بر خرمنِ گیسوان شاعر کوبیدند
که این‌جا، تنِ بریده بریده‌ی من...
آن‌جا، ستاره می‌کشتند
و این‌جا، دیوارها از هم پاشیده‌اند
سقف چکه می‌کند و با سطلی سیمانی
اشک‌ها را می‌کشند،
ستاره‌هایی بر فرازِ
گونه‌هایِ سرخِ غروب گرفته‌ی من.

***
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
لایک‌ها
3,978
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
چه با تو رفته


با تو ام
ای جانانی که پیکرت،
خطه‌ی نامردمان‌ست...
چرا ناپیداست
تنِ عبیرافشان‌ات؟
آری؛
بگو چه با تو رفته
کین منِ آفت‌زده
بر سر مزاری مغبر
چنین ضجه به جانم؟
کین منِ آفت‌زده‌یِ مغشوش
بر سر کشت‌زاری بی آب و علف
چنین زوزه‌ کشانم؟
بر سر کشت‌زاری
کز آن گلِ زوال نیز روییدن نتواند
چنین اشک می‌ریزم
که امید است سبز شود
هان! بگو
چه با تو رفته معشوقِ من...
چه با تو رفته.
***
کد:
چه با تو رفته

با تو ام
ای جانانی که پیکرت،
خطه‌ی نامردمان‌ست...
چرا ناپیداست
تنِ عبیرافشان‌ات؟
آری؛
بگو چه با تو رفته
کین منِ آفت‌زده
بر سر مزاری مغبر
چنین ضجه به جانم؟
کین منِ آفت‌زده‌یِ مغشوش
بر سر کشت‌زاری بی آب و علف
چنین زوزه‌ کشانم؟
بر سر کشت‌زاری
کز آن گلِ زوال نیز روییدن نتواند
چنین اشک می‌ریزم
که امید است سبز شود
هان! بگو
چه با تو رفته معشوقِ من...
چه با تو رفته.
***
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
لایک‌ها
3,978
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
ایلِ دل‌مردگان


ما زآن ایلِ دل‌مردگان نبودیم
پس چه کَس ما را در آن میهنِ شوم،
زایید؟
و بی‌آنکه دمی بر نفس آییم
نفس‌مان تیرآجین شد
و با آنکه از مسلخِ نبرد
چیزی جز خشم‌و‌کینِ آنان بر خویش
نمی‌دانستیم؛
پایِ‌مان را بر میانه کشیدند
و ما نمی‌دانستیم...
ما نمی‌دانستیم
کاین خوناب‌فشانان همگان
روزی نشانِ دَلِ دلدار داشتند
و ما قلع شدگان،
چرا این‌همه بی‌کَس بودیم؟
***
کد:
ایلِ دل‌مردگان

ما زآن ایلِ دل‌مردگان نبودیم
پس چه کَس ما را در آن میهنِ شوم،
زایید؟
و بی‌آنکه دمی بر نفس آییم
نفس‌مان تیرآجین شد
و با آنکه از مسلخِ نبرد
چیزی جز خشم‌و‌کینِ آنان بر خویش
نمی‌دانستیم؛
پایِ‌مان را بر میانه کشیدند
و ما نمی‌دانستیم...
ما نمی‌دانستیم
کاین خوناب‌فشانان همگان
روزی نشانِ دَلِ دلدار داشتند
و ما قلع شدگان،
چرا این‌همه بی‌کَس بودیم؟
***
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
لایک‌ها
3,978
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
گل سرشوی


گل سرشوی شلاق خشمم را
از دستانِ باد می‌کشد
می‌بندد
و من در اندیشه‌ی آنم
که شاعر را چه‌طور به بند کشیدند؟
به قرار آمده‌ام
اکنون، دوباره!
و لغزشِ دو کابنه‌ی خندانِ معشوق،
از شمایلی که
به قابِ عکس‌هایِ ساده‌ی مزین گور
نمی‌ماند؛
بر قامت درهم شکسته‌ام...
شوریده‌ام جانا
آن‌‌قدر که رخسارت
از یاد برده‌ست مرا
و برقِ آفتابان
که شاعر
پیش‌تر زین‌که گلوله بارانش زنند
دیدگانی حسرت‌کش و مشتاقِ آن بود
و دریغا...
دریغا که این آفتابان،
کنون بر سنگ لحد می‌ستیزد
نه درفش‌ست؛ که کورم می‌کند.
***
کد:
گل سرشوی

گل سرشوی شلاق خشمم را
از دستانِ باد می‌کشد
می‌بندد
و من در اندیشه‌ی آنم
که شاعر را چه‌طور به بند کشیدند؟
به قرار آمده‌ام
اکنون، دوباره!
و لغزشِ دو کابنه‌ی خندانِ معشوق،
از شمایلی که
به قابِ عکس‌هایِ ساده‌ی مزین گور
نمی‌ماند؛
بر قامت درهم شکسته‌ام...
شوریده‌ام جانا
آن‌‌قدر که رخسارت
از یاد برده‌ست مرا
و برقِ آفتابان
که شاعر
پیش‌تر زین‌که گلوله بارانش زنند
دیدگانی حسرت‌کش و مشتاقِ آن بود
و دریغا...
دریغا که این آفتابان،
کنون بر سنگ لحد می‌ستیزد
نه درفش‌ست؛ که کورم می‌کند.
***
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
لایک‌ها
3,978
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
امشب


امشب
به اندوهم پایِ شعر نمی‌کشد قدم
من از عشیره‌ی ل*ب بر ل*ب دوختگانم
و خرابات به شوقِ خمری دگرم...
سایه‌ی لیلا بر دیوارِ اتاقم
که بی‌رحمانه تسلی‌ام نمی‌شود
که افشانه‌ی گیسویی
به ب*وسه‌ی سرانگشتی
نمی‌دهد تن،
نمی‌بندد دل...
لیک به احترامِ شاعری
پیش از بریده‌ی سرم
مکرر قلم خواهم زد
زمستان است، زمستان است... .
***
کد:
امشب

امشب
به اندوهم پایِ شعر نمی‌کشد قدم
من از عشیره‌ی ل*ب بر ل*ب دوختگانم
و خرابات به شوقِ خمری دگرم...
سایه‌ی لیلا بر دیوارِ اتاقم
که بی‌رحمانه تسلی‌ام نمی‌شود
که افشانه‌ی گیسویی
به ب*وسه‌ی سرانگشتی
نمی‌دهد تن،
نمی‌بندد دل...
لیک به احترامِ شاعری
پیش از بریده‌ی سرم
مکرر قلم خواهم زد
زمستان است، زمستان است... .
***
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : لیلیِ مجنون

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
لایک‌ها
3,978
امتیازها
3
محل سکونت
بالِ قاصدَک.
کیف پول من
1,332
Points
116
خاتمه

صدایم خنجری‌ست؛
کز گلوگاهم رها شود
و تنگِ ننگِ انگشتانت گر بگذارند
می‌درد.

چشم‌هایم رستاخیزی
کز امیدها دل کنده‌ست؛
و امیدِ درونت نگاهش نکند
به پا می‌‌خیزد.

تنم باهاری‌ست
کز خزان زردتر است
و انتهایِ گیسوانت نباشند
می‌افشاند.

چه حارس!
که نه جرات صدا زدنت
نه دیدارِ سیاهیِ آسمانت
برایم ناماند
و من خاتمه یافتم
در انتهای گیسویی
کز صباح نوید می‌دادم.
کد:
خاتمه


صدایم خنجری‌ست؛
کز گلوگاهم رها شود
و تنگِ ننگِ انگشتانت گر بگذارند
می‌درد.

چشم‌هایم رستاخیزی
کز امیدها دل کنده‌ست؛
و امیدِ درونت نگاهش نکند
به پا می‌‌خیزد.

تنم باهاری‌ست
کز خزان زردتر است
و انتهایِ گیسوانت نباشند
می‌افشاند.

چه حارس!
که نه جرات صدا زدنت
نه دیدارِ سیاهیِ آسمانت
برایم ناماند
و من خاتمه یافتم
در انتهای گیسویی
کز صباح نوید می‌دادم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : لیلیِ مجنون
بالا