• رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

کامل شده چکاوکِ مهاجرشده‌ی حیات| crazy-) کابر انجمن تک‌رمان

  • نویسنده موضوع مهاجر.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 653
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,774
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,815
Points
217
نام دلنوشته: چکاوکِ مهاجرشده‌ی حیات.
نام نویسنده: مهاجر.
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تراژدی
ویراستار: Pegah.a
مقدمه: شاید در زندگی قبلی‌ام، الهه‌ی خودشیفتگی و امید بودم و جانیِ وازدگی! شاید، با دیدن خودم در آیینه‌ی آب، سست و بی‌دفاع می‌شدم. شاید هم، در زندگی قبلی‌ام، مهربان و سخاوتمند بودم و از خودم رانده شده. شاید همانی بودم که وازدگی را به قلب‌اش دعوت می‌کرد و چند صباحی، استکانی چای با او می‌نوشید. در قصر مشکی‌رنگش حبس بود و شاید چند قرنی بود که خود را در آیینه نمی‌نگرید. شاید، همانی بود كه قصد چشم گشودن هنگام تابش اولین پرتوهای خورشید، نداشت. همانی بود که از تنهایی و بی‌کسی، دیگران را آزرده‌خاطر می‌کرد و اعتماد به‌نفسشان را سرکوب! به خود نمی‌بالید؛ اما قصد تحسین دیگران را هم نداشت. شاید هم هردویش بودم و زندگی قبلی‌ای نبود! در همین حیاتِ بی‌تلالو، این‌گونه مهاجرت کردم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,774
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,815
Points
217
وقتی صوتِ تپنده‌اش به گوشِ ناشنوایم می‌رسد، احساس‌ و منطق، بی‌علت فرار می‌کند و مردمک‌هایم سوسو می‌زنند تا بخواهند استراحت کنند و به خلسه‌ی پایان‌ناپذیر آوا، سفر کنند. تارهای صوتی‌ام، لرزان و بی‌دفاع، شروع به زمزمه‌ی دوباره‌ی همان کلمات که گاه هیچ‌وقت قصد بی‌معنی شدن ندارند، می‌کند و در این میان، شاید امید و ایمان، دوباره حکم‌فرمایی می‌کند؛ همانند نسیم باشکوهِ طردشده!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,774
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,815
Points
217
چو هاله‌ای کوچک از مهِ رفته، خاطراتی که لای ذرات موج‌های مواج جان گرفته‌اند، از ذهن ناچیزم عبور می‌کند و همان لبخندهای مضحکانه و زوال عقل چندین لحظه‌ی پیش، پررنگ می‌شود. من هستم، منِ بی‌فروغ آرام که شاید برای چندمین‌بار خود واقعی‌اش می‌شود. تو هستی، تو! تویی که برای لحظاتی سعی می‌کنی کم‌حرفی‌ام را تحمل کنی و سر صحبت را باز کنی. هردو هستیم، درکنار ساحل طغیان‌کرده و آسمان ابری. گردبادِ سهمگین دیوانگی، محکم به صورتم خورده بود و من، با تمام وجود، خواستم خودم باشم و روی پرده نشان دهم منِ اصلی را! ر*ق*صِ پر از تبسم و روشنایی‌ام میان آسمان تیره و دریای خشمگین، تناقض عجیبی را به‌وجود می‌آورد. البته که آن ر*ق*ص و آن‌همه تبسم، خیالی بیش نبودند در خاطراتِ کدر شده‌ام! از جنونِ بی‌سودم فاصله می‌گیرم و بی‌مقدمه، تو را ترك می‌کنم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,774
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,815
Points
217
هر یک‌شنبه شب، درون همان شهربازی می‌ایستم و منتظرت هستم. منتظرت هستم که با همان قد رعنا و استایل گرفته‌ی مشکی‌رنگ اسپرت بیایی. با همان پوزخندِ همیشگی‌ات، روبه‌رویم قرار بگیری و همان‌گونه که مردمک چشمانت محزون است، بگویی فاقد حوصله‌ای. من اما، در ذهن کلمات را ردیف می‌کنم و می‌خواهم چیزی بگویم تا کمی غم درونت کاهش یابد؛ اما همانند همیشه زبان به کام می‌گیرم. ما فقط همدیگر را می‌نگریم. تماشا می‌کنیم حرف نزدن‌مان، بهت‌زدگی‌مان و سردیِ بی‌خورشیدمان را. می‌دانی، به همین هم راضی‌‌ام. به نگاه کردن درون مردمک‌هایت و سکوت کردن تا ابد. به ماندن در آن لحظه‌ی طاقت‌فرسا و سر خوردن عرق از گودی کمرم. من راضی‌‌ام به ماتم‌زدگی!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,774
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,815
Points
217
گیر کرده‌ام در چرخه‌ی زمان.
مثل این می‌ماند که کسی مرا در این چند ثانیه نگه داشته.
نمی‌خواهد بروم، فرار کنم و تیزپایی‌ام را به رخ بکشم. گم‌شده‌ام مابین خودم و او. نه می‌توانم به قبل این چند ثانیه بازگردم و نه می‌توانم به بعدش سفر کنم. ماتم‌زدگی، در این ده ثانیه؛ عجیب شبیه مبهوتی‌ست. این سکوت وهم‌انگیز، چه مصداق آرامش قبل از طوفان شده. گویا کسی دستانم را گرفته و من گم‌شده‌ام در عطرش، صدایش و مردمک‌هایش. فقط ده ثانیه بود؛ اما من به اسارت همان ثانیه‌ها، گرفته شدم و عجیب این اسارتم را دوست دارم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,774
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,815
Points
217
هوا سرد است؛ سه کلمه‌ی سه‌حرفی! اما با مقصودهای سه‌هزار حرفی. منظورهای عجیب و یا دلتنگی و غربت موقتی الی دائم. هوای قلب، روح و روان و سردیِ یخ‌برانگیز یا تمنا برای گرمای جسم؟ شاید هم گرمای روح است، بی‌رحمانه سرما و ظالمیتش را نشان داده. همین چند حرف، کشتن را آغاز کرده و خبر از حال نزار ذهن داده. گفته که مرا در آ*غ*و*ش گیرید و رهایم نکنید! هوا، بیشتر سرد می‌شود؛ آن‌ هم وقتی که بی‌تفاوت از این جمله می‌گذرید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,774
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,815
Points
217
هزاران جمله‌ی رعب‌انگیز، غم‌زده و یا شاید هم عاشقانه، می‌تواند در مغزِ عاجزم ردیف شود؛ اما من، نمی‌خواهم با گفتن‌شان مهاجرتی کنم به دور دست‌ها! کمی استراحت، برای بال‌های کشیده‌ام، خوب نیست؟ کمی ل*ذت‌بردن از منظره‌ی روبه‌رو و احساس‌کردن نسیم خوش‌عطر پاییزی. کمی طوفانِ آغشته با غم و اندکی آرام‌گرفتن قلب‌ تپنده‌ام، کافی نیست؟ باید توقف کرد!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,774
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,815
Points
217
تو آمدی و چو پروانه‌ی بنفش، برروی ل*ب‌های آویزانم نشستی و این شد دلیلی برای تبسم! تو آمدی و صدای قدم‌هایت، در گوش ناشنوایم طنین‌انداز شد و من بهبود یافتم! تو آمدی و خاکستری دنیایم، در آتشِ بی‌کرانِ زیبایی سوزانده شد؛ اما می‌دانی دیگر! هر آمدنی، رفتنی دارد. هر آغازی، پایانی دارد و هر جنبشی، توقف! آمدی و رفتی، شبیه به همان رهگذری که فقط می‌آید تا گل رز همیشگی را بخرد و دخترک زوال عقل بگیرد. دقیقاً همان شکلی، آمدی، گل را خریدی و رفتی. من اما به این فکر نکردم که شاید گل را بخواهی به معشوق‌ات هدیه بدهی! من آن‌قدرها هم وقت نداشتم به دلیل آمدنت بیندیشم. فقط، مدهوش شده بودم از آمدنت و رفتنت، هویداست! من بی‌تفکر و کورکورانه، به امید دوباره‌ی آمدنت، هرروز صبح همان دسته گل رز را آوردم. سال‌ها گذشت و آن‌ گل‌ها پژمرده شدند. نتوانستم به کسی جز تو بدهم! سال‌ها گذشت و من هنوز، کورکورانه منتطر آمدن تو و دادن گل‌ رزهای ویران شده‌ام.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,774
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,815
Points
217
با هر ر*ق*ص تلالو‌های خورشید و پایکوبی نورِ شب‌تاب‌گونه‌ی مهتاب، چروک‌های پو*ست مغزم، افزایش می‌یابد و خط لبخندم، از تماشا کردن خنده‌های اجباری‌ای که برای بلعیدن بغض به سراغم آمدند، سرسام گرفته و به همین علت خودش را نشان داده. ول‌وله‌ای‌ست در این ذهنِ عجیب که روز و شب‌اش با تو پایان می‌یابد. هر ثانیه، برایم می‌شود صدسالی بیشتر و من انگار، در میان ازدحام جمعیت، اکسیژن کم می‌آورم؛ گویا یک‌چیز در این قلبِ ناچیز، گم شده، شاید تو! نه فقط در آن ثانیه، بلکه در هر ثانیه، همین آش و کاسه‌ی همیشگی را دارم. پیر شدنِ من و پژمردگی قلبم، میانِ لحظات نبودنت!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,774
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,815
Points
217
کوله را باید باز کرد و بار و بندیل را درونش ریخت؛ سپس عازم مهاجرت شد، شاید با تو یا شاید با من. شاید با دفترِ پر از نقش و نگار که ورقه‌هایش، مملو از خیسی اشک‌اند و شاید با ریختنِ تهوع‌های جهان که بخشی از خاطراتمان بودند. شاید باید با قلبی چرکین و مغزی خفته، بند و بساط را آماده کرد و دست و پاها را جمع! قطعا سنگینی کوله، شانه‌ها را افتاده‌تررمی‌کند و پرواز کردن را برای پرنده، سخت. کوله‌ای با تعفن‌هایِ گیتی و ورقه‌های خیس که خاطرات، وزن‌شان را بیشتر کرده و یادگاری را افزایش داده. وقت درنگ کردن نیست! عجله به تار و پودش چو مار می‌پیچد و سوتِ مهاجرت به‌سوی قلمرویِ حیات، شنیده می‌شود و او پرواز می‌کند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
بالا