کامل شده چکاوکِ مهاجرشده‌ی حیات| crazy-) کابر انجمن تک‌رمان

  • نویسنده موضوع مهاجر.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 657
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,792
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,751
Points
217
صوتِ دل‌ربای خبرنگار، اجزای گوش‌اش را از کار می‌اندازد؛ وقتی خبر از هجومِ موجِ حزن می‌دهد که هر ثانیه‌اش، هزاران کشته می‌دهد و با تمام توان، ثانیه‌ای دیگر هم، همان کشته‌ها را می‌کشد. وقتی می‌گوید که باید پنجره‌ها را گشود و گذاشت امید را که به اشعه‌های آفتاب، چسبیده؛ وارد خانه کرد، پوزخند می‌زند. وقتی دستور می‌دهد مهاجرت به نفس‌های پی‌درپی و خاطرات زنده به گور شده را کنار گذاشت و قرنطینه‌‌ی لبخند تصنعی را آغاز کرد. در همان لحظات، او بی‌طاقت، پنجره را می‌گشاید و آزادانه مهاجر می‌شود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,792
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,751
Points
217
تار و پودهای زهوار در رفته، موریانه‌ها را به‌سوی خودشان فرا می‌خوانند و خواب را از چشمان، می‌زدایند. همان لحظه که ماه درخشان، لابه‌لای ابرهای تیره و کدر، پنهان است؛ سلول‌های مغز، هزاران فنجان قهوه می‌نوشند و شروع به پردازش سوال‌های بی‌کران هستی می‌کنند. نسیم، خاموش می‌شود و می‌خواهد میان آسمان بی‌فروغ و زمینِ بی‌جهنده، نجنبد. خروشیدنِ تکه‌هایی از زمین و لغزیذنِ خاک، در آن هنگام، دلیلی بیشتر برای نخوابیدن می‌شود. در آن برهه‌ی زمانی، حتی ریتم نادرست پلک‌‌ها هم دلیل خوبی برای بهانه‌گیرشدن و نخوابیدن است. در آخر، فوران تفکر، طغیانِ دردهای بی‌امان، جوشش سؤالات بی‌پاسخ و عدسی‌های سوزان درون حدقه؛ شاید دلیل خوبی باشد برای این‌که تاروپودها، بخواهند از بین بروند. پس ای مردم، بیایید نخوابید و پیکرتان را به موریانه‌ها بفروشید!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,792
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,751
Points
217
گفته بودم محتاجِ تلنگری‌ام تا بازگردم به خردسالی؟ اگر هم نگفته بودم، اکنون می‌گویم. برایم مهم نیست در کدام مکان باشم، با شنیدن ندای تلخ بچگی، مسخ‌شده، لی‌لی‌بازی می‌کنم در کنار ساحل و شال‌ام طبق معمول افسارگسیخته برروی موج‌های هموار دریا می‌افتد. گیسوانم رها و آزاد، با باد هم‌جهت می‌شود و من، در ذهن، روی ماسه‌ها، خط‌هایی ترسیم می‌کنم و در انتها سعی دارم پایم روی خط نرود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,792
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,751
Points
217
فاقد هرگونه لبخندِ کج و معوج، جملات رنگین‌کمانی و دور از خاکستر خشم. فاقد اشك‌های شوق‌زده یا طرد شده. فاقد هرگونه امید، درخشش، اعتمادبه‌نفس. فاقد هرگونه تنبلی یا زبر و زرنگی. فاقد خوابیدن و غلت زدن در ت*خت خو*اب یا کله‌ی سحر برخاستن. فاقدِ مرگ، فاقد حیات. فاقد مهاجربودن. فاقد آواز خواندن یا حتی چیدن ردیف کلمات.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,792
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,751
Points
217
پرپرِ خروشانی دریای چشمانم، یادآور اتفاق‌های همیشگی‌ست. خون است که راهش را از دریچه‌ی چشمانم به‌سوی گونه، کج کرده و من هستم که... که؟ بی‌اعتمادی را با تمام سلول‌هایم تجربه کرده. پارانویا و توسکا که باهم درون یک ظرف میل شوند، چه می‌سازند؟! یک من بی‌اعتماد منتظر که می‌داند کسی نمی‌آید. منی که تبسم احمقانه روی ل*ب‌هایم نقش بسته و همان‌طور که روی ماسه‌های ساحل دراز کشیده‌ام، به سقف دنیا خیره‌ام. تو پرِ پرواز از کجا می‌آوری را نمی‌دانم، فقط می‌دانم آسمان شکافته می‌شود و تو با بال‌های کشیده به سوی‌ من میایی. البته که می‌دانم نمیایی؛ اما خب امید است که از من کنده نمی‌شود. راستی، اگر هم بیایی، اعتمادی به تو ندارم. من... توسکایِ پارانویا شده‌ی عالمم! ناامیدی و وازدگی، از من طرد شده اما اعتماد و آمدن تو هم، ترك‌ام کرده!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,792
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,751
Points
217
من همانِ کاغذ مچاله شده‌ی روی پارکت‌های رنگی هستم. همانی که در تاریکی نهان شده و بیم، به پیکرش چنگ انداخته. من همان بی‌جسارت روزگارم که کلمات ناخوشایندِ خط خورده، روی اندامش حک شده. همانی كه ردپای قطرات اشک، دنیایی دیگر را تشکیل می‌دهد. همان کاغذِ بیگانه و طردشده‌‌.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,792
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,751
Points
217
بغض‌های به‌ل*ب‌ رسیده، مرا به‌سوی پرتگاه ژرفِ حزن، چنان سوق می‌دهند که واژه‌هایم ناکام، پلك می‌بندند.
دلتنگی، آن دلتنگی عظیمِ جان‌سوزی که... که؟ هرثانیه، خواهد مرد. چانه را خواهد لرزاند. چشم‌ها را مملو از هاله‌ی اشک خواهد کرد. لبخند لرزان را برروی لبان خواهد کاشت و هر لحظه، گلویم را خواهد گرفت. نفس کشیدن را تنگ‌تر و گرم‌تر کرد و قطره اشک نیامده را خواهد کُشت!
دل‌تنگی و نرسیدنِ واژه؛ چه ساعاتِ غریبانه‌‌ای!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,792
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,751
Points
217
طنزها مرا به بازی گرفته‌اند و حزن را خموش ساختند.
که داند، خاطرات هر سو مرا به طوفان بسته‌اند؟
گیسوانم با سیه خو گرفته‌اند و من، در آخرین‌ها، با دقت عمل می‌کنم.
آخرین آ*غ*و*ش، آخرین لبخند، آخرین عصبانیت
آخرین عکس
و یا آخرین واژه
آخرین از دست دادن
و آخرین سراپا سیاه پوشیدن
در فراسویِ پیچ واژگان، نهالی رویید. نهال را ندیده بودم، ندیده بودم و آن دزدید.
نهال تازه جوانه‌زده را به بندِ ستم گرفتند و مردمك‌های نهال، می‌خندید.
از آن قهقهه‌هایی که باعث می‌شد، بی‌اختیار بخزم.
از آن خزیدن‌هایی که دست و پا زدن بود و بس.
لبخندش، لثه‌هایش، دندان خوش‌ردیف نهال.
چشمان درخشان‌اش و اوج مجنونیت.
من کمی ناخوش‌احوالم!
از آن ناخوش‌احوال‌هایی که بغض بر اثر سوزن می‌ترکد و واژگان راه متوالی خود را چو اشك‌ها، می‌گیرند. من، من، من، کمی ناخوش‌احوالم!
و من عزاداری‌هایم را هیچ‌وقت به‌جا نمیاورم.
کسی به‌جای من، برای دخترك نونهال، زجه بزند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,792
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,751
Points
217
بعضی واژه‌ها، آن‌قدر روح را به صلیب می‌کشند و چشم آن‌ها را می‌کاود كه آن واژه، سرناسازگاری برمی‌دارد. کج و کوله می‌شود و معنای بد را در آینه‌ی ب*دن‌اش، می‌نشاند؛ حکایت چهره‌هایمان است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,792
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,751
Points
217
دوچرخه‌سواری برای من آن‌قدر طاقت‌فرساست که می‌خواهم از آجرپاره‌ی زمان قل بخورم و برای ابد، چشمانم رو ببندم. اعتمادی به آن چرخ‌های غلت‌خوران ندارم و مرا ایمن نمی‌کنند. هرچقدر که اطرافیان دستم را بگیرند، به آغوششان فرو بروم، بازهم با این دو چرخ و فرمان رم‌کرده، مشکل دارم و این چرخ‌ها، همانند اسب‌های افسارگسیخته‌ی اصطبلِ گل‌آلود نیستند. شاید تنها وسایل‌ای هستند که مرا به قله‌ی وحشت می‌رسانند و نفسم را برای همیشه، حبس می‌کنند. این جالب و خنده‌دار نیست؛ حتی تمسخرآمیز و لوس هم نیست. درواقع، هیچ است. این یك هیچِ هراس‌آلود آغشته به من است که مرا رها نمی‌کند. دوچرخه را نمی‌گویم یا شاید هم می‌گویم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا