بیگ بنگ: این حقیقت که ما در سه بعد به سر می بریم ( طول، عرض و ارتفاع ) عقل سلیم است. به هر شیوه ای که شیئی را در فضا حرکت دهیم، تمام موقعیت ها را می توان با این سه مختصات توصیف کرد. راستش با این سه عدد می توان هر شیئی را در گیتی مکان یابی کرد، از نوک بینی شما تا دوردست ترین نقطه ی کهکشان.
دانشمندان پس از گذشت نزدیک به ۶۰ سال به اهمیت فوق العاده ی فوق فضا و ابعاد بالاتر کائنات پی ببرند و بر همین اساس مهم ترین و بنیادی ترین نظریه ی فیزیک امروز یعنی نظریه ی ابر ریسمان و سپس نسخه ی تکمیل تر شده ی آن را یعنی نظریه ی M را ارائه دادند.
افزودن بعد چهارم گویی این عقل سلیم را نقض می کند. اگر مثلا بگذاریم دود اتاقی را بگیرد، نمی بینیم که دود در بعد دیگری ناپدید می شود. در هیچ جای جهان خودمان نمی بینیم که اشیاء به ناگاه ناپدید شوند یا به جهان دیگری بروند. ( البته هر جرمی که وارد سیاهچاله شود، محو می شود) این بدان معناست که اگر اصولا بعدهای بالاتری وجود داشته باشند، باید کوچک تر از اتم باشند. برای دو هزار سال هر ریاضیدان و دانشمندی از قبیل والیس، کارل گاوس، اچ. جی . ولز و … دل به دریا می زد تا راجع به بعد چهارم صحبت کند باید پیه ریشخند را به تن می مالید. ولی به لحاظ تاریخی از دید فیزیکدان ها بعد چهارم تنها یک خیال پردازی در نظر گرفته شده است. برای بعدهای بالاتر هیچ مدرکی یافت نشده است.
هنگامی که تئودور کالوزا فیزیکدان در سال ۱۹۱۹ مقاله ای بسیار جنجالی نوشت که به بعدهای بالاتر اشاره داشت، اوضاع شروع به تغییر کرد. او با نظریه نسبیت عام اینشتین آغاز کرد ولی آن را در پنج بعد گذاشت ( یک بعد زمان و چهار بعد فضا؛ چون زمان بعد چهارم فضا- زمان است، اکنون فیزیکدان ها به چهار بعد فضایی بعد پنجم می گویند.) اگر بعد پنجم کوچک و کوچک تر شود، معادلات به گونه ای جادویی دو تکه می شوند. یک تکه نظریه ی نسبیت استاندارد اینشتین را توصیف می کند، ولی تکه ی دیگر به نظریه نور مکسول تبدیل می شود! این نتیجه حیرت آور بود. شاید راز نور در بعد پنجم نهفته باشد! اینشتین از این راه حل که گویی اتحادی زیبا بین نور و گرانش را بر قرار می ساخت، یکه خورد. اینشتین چنان از پیشنهاد کالوزا شوکه شده بود که پیش از موافقت چاپ شدن مقاله، دو سال به سبک سنگین کردن آن پرداخت. اینشتین برای کالوزا نوشت، « ایده ی دستیابی به نظریه ای وحدت بخش به وسیله ی استوانه ای پنج بعدی هرگز به ذهن من خطور نکرد. در نگاه نخست، من از ایده ی شما بسیار خوشم می آید، یگانگی صوری نظریه شما خیره کننده است.»
دانشمندان پس از گذشت نزدیک به ۶۰ سال به اهمیت فوق العاده ی فوق فضا و ابعاد بالاتر کائنات پی ببرند و بر همین اساس مهم ترین و بنیادی ترین نظریه ی فیزیک امروز یعنی نظریه ی ابر ریسمان و سپس نسخه ی تکمیل تر شده ی آن را یعنی نظریه ی M را ارائه دادند.
افزودن بعد چهارم گویی این عقل سلیم را نقض می کند. اگر مثلا بگذاریم دود اتاقی را بگیرد، نمی بینیم که دود در بعد دیگری ناپدید می شود. در هیچ جای جهان خودمان نمی بینیم که اشیاء به ناگاه ناپدید شوند یا به جهان دیگری بروند. ( البته هر جرمی که وارد سیاهچاله شود، محو می شود) این بدان معناست که اگر اصولا بعدهای بالاتری وجود داشته باشند، باید کوچک تر از اتم باشند. برای دو هزار سال هر ریاضیدان و دانشمندی از قبیل والیس، کارل گاوس، اچ. جی . ولز و … دل به دریا می زد تا راجع به بعد چهارم صحبت کند باید پیه ریشخند را به تن می مالید. ولی به لحاظ تاریخی از دید فیزیکدان ها بعد چهارم تنها یک خیال پردازی در نظر گرفته شده است. برای بعدهای بالاتر هیچ مدرکی یافت نشده است.
هنگامی که تئودور کالوزا فیزیکدان در سال ۱۹۱۹ مقاله ای بسیار جنجالی نوشت که به بعدهای بالاتر اشاره داشت، اوضاع شروع به تغییر کرد. او با نظریه نسبیت عام اینشتین آغاز کرد ولی آن را در پنج بعد گذاشت ( یک بعد زمان و چهار بعد فضا؛ چون زمان بعد چهارم فضا- زمان است، اکنون فیزیکدان ها به چهار بعد فضایی بعد پنجم می گویند.) اگر بعد پنجم کوچک و کوچک تر شود، معادلات به گونه ای جادویی دو تکه می شوند. یک تکه نظریه ی نسبیت استاندارد اینشتین را توصیف می کند، ولی تکه ی دیگر به نظریه نور مکسول تبدیل می شود! این نتیجه حیرت آور بود. شاید راز نور در بعد پنجم نهفته باشد! اینشتین از این راه حل که گویی اتحادی زیبا بین نور و گرانش را بر قرار می ساخت، یکه خورد. اینشتین چنان از پیشنهاد کالوزا شوکه شده بود که پیش از موافقت چاپ شدن مقاله، دو سال به سبک سنگین کردن آن پرداخت. اینشتین برای کالوزا نوشت، « ایده ی دستیابی به نظریه ای وحدت بخش به وسیله ی استوانه ای پنج بعدی هرگز به ذهن من خطور نکرد. در نگاه نخست، من از ایده ی شما بسیار خوشم می آید، یگانگی صوری نظریه شما خیره کننده است.»