#پارت1
پسر هیزم فروش.
در روزی از این روز ها پسرکی که برای کمک به پدرش که در بستر بیماری بود هر روز صبح شروع به هیزم شکستن میکرد و میفروخت.
پسربچه که نیما نام داشت و ۱۵ ساله بود،چند سال پیش مادرش را بر اثر بیماری از دست داد . پس از آن قول داد که همیشه مراقب خواهر کوچکش به اسم نرگس باشد و همیشه با فروختن هیزم دارو های پدرش را تامین میکرد.
روزی نرگس با حسرت از عروسکی زیبا با موهای طلایی صحبت میکرد.
پسر هیزم فروش.
در روزی از این روز ها پسرکی که برای کمک به پدرش که در بستر بیماری بود هر روز صبح شروع به هیزم شکستن میکرد و میفروخت.
پسربچه که نیما نام داشت و ۱۵ ساله بود،چند سال پیش مادرش را بر اثر بیماری از دست داد . پس از آن قول داد که همیشه مراقب خواهر کوچکش به اسم نرگس باشد و همیشه با فروختن هیزم دارو های پدرش را تامین میکرد.
روزی نرگس با حسرت از عروسکی زیبا با موهای طلایی صحبت میکرد.