در کودکی باری گفتند میبایست این را سر کنی تا آنها اذیت نشوند، در کودکی تحمل اذیت شدن کسی را نداشتم پذیرفتم.
آنجا که طبیعت زنانه جسمم موجب شد درد و رنج فراوانی را متحمل شوم و در کنجی تنها بودم، آنها برای طبیعت جسم نوزاد پسری آنچنان جشنی گرفتند که اگر در ادبیات قدیم بود هفت روزی به طول میانجامید. این را هم از سر گذراندیم.
یک نوبت دیگر گفتند بی مرد، نرو. یک نوبت دیگر گفتند قبل از اذان در خانه باش. یک نوبت دیگر...
نا گفته نماند ما بین این خطوط آموزش آشپزی و خانه داری... و هزاران البته همسرداری را در کنار درس مدرسه آموختم
یک بار از نزدیکترین زن به خودم پرسیدم چرا؟ گفت تو دختری
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان