خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • 🌱فراخوان جذب ناظر تایید ( همراه با آموزش ) کلیک کنید

معانقه با د*ر*د | زار کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع لیلیِ مجنون
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 646
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ل

لیلیِ مجنون

مهمان
"معانقه با درد "
به قلم ن.ح
ژانر : تراژدی
خلاصه :
آن هنگام که دست سرد دردِ بیرحم را
گرفتم!
فهمیدم بدون تو هم میشود
فهمیدم میشود نمرد!
اما دیگر مثل قبل؟! فکرنکنم بشود!
دستهایش سرد نه! باید بگویم گرم بود
ولی آنقدر دلش شکننده و لبریز از یخ زدگی بود که...
دلم نیامد رهایش کنم در ان فصل سپید برفی!.
او هم مانند من بود؛
من شکل دیگری از او بودم!
مرا دختر درد صدا بزن...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش توسط مدیر:
ل

لیلیِ مجنون

مهمان
دختر است دیگر ...
سراسر تنش مهر و عاطفه
احساسی نامحسوس
وجودش را در مشت دارد
و منطقش سرک میکشد هر دم
بر آسمان آفتابی قلبش
شهریوری در چشمانش دارد
پر از معجزه
و صدایش
آ*غ*و*ش گرمیست از نوع گلبرگها
اما....
سرد میشود روزی
که احساساتش لباس خیانت بر تن
و قلبش را بفروشند
به حرف های همان منطق!
وای بر زمانی
که دیگر فقط گهگاهی
بگوید از لاک قرمزش
لباسهایش تیره
و درونش تهی شود
او الهه ایست که ناگهان
پریشان حال
پریشان میشوند موهایش!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ل

لیلیِ مجنون

مهمان
هزاران روز سُر خورد بر ایوان خانه مان...
خانه ای که اولین شکوفه های عشق در آن تولد را یافتند...
دیدی خانه ای نمانده از رفتن تو؟!
دیدی شکوفه ای نماند
و حتی گل های سرخ راهشان را کشیدند
و رفتند به قابِ سیاه خوابی ابدی را خشک و سرد مزه مزه کنند؟!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ل

لیلیِ مجنون

مهمان
درد عزیزم!
من با تو معامله ها کردم و تو حال باز برگشتی!
بازهم آمدی و بازهم من با نگاه عاجزم آغوشت را کاویدم؛ معانقه ی منو تو حاصلش این پاره نوشته ی عزیزتر از جانم شد...
درد زیبای من!
بیا باهم نگاهی به آسمان بیندازیم،
بیا سرت را روی زانوهای خم شده ی
این من پژمرده بگذار!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
ل

لیلیِ مجنون

مهمان
درد عزیز!
حال که برگشتی باید مراقب دلت باشم!
امروز هم حالت آشوب تر از دیروز است؟
آه!
تا کی باید تو را کنجی مخروب
کز کرده در دلنوشته های
بی آب و علفِ التماس جوی مهر؛
در پی خدای عاشقانِ عشق،
دوان دوان به دنبال نگاه خالی از محبتش ...
پیدایت کنم؟
پس حال تو چگونه التیام خواهد یافت؟
سالی یکبار به تو سر میزنم
و تو بازهم هیچ تغییری نکرده ای!
از نامه زدن به تو خسته ام ،
فردا به ملاقاتت خواهم آمد درد عزیزم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
ل

لیلیِ مجنون

مهمان
درد آشوب من!
از امروزی بگویم که تمام کوچه های انزجار را
از نام تو پرکردم و تو نیامدی که نیامدی؟
تو که بیخیال دخترکت شده ای سالهاست،
اما من هنوزهم تمام کلاغ های این کوی را
در خیالِ به تصویر کشیدن خنده ی تو؛‌
و مراقبت بودن ... بازخواست میکنم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
ل

لیلیِ مجنون

مهمان
آنقدر از درد نوشتم که حس می‌کنم؛
از دردهایم فراتر رفته
تا خرتناق تیر می‌کشد راهِ نفس‌هایم...
من توانش را ندارم بیا امشب سر همان پل!
همان پل معروف به اولین ها
و دست‌هایم را بگیر و مرا
از اینهمه خاطره‌ی قاتل
که ذره ذره دارد آب می‌کند پرده‌ی قلبم را
رها نکن!
مرا قتل شو!
قاتل شو...
مرا فرسوده‌تر از گلبرگی که پژمرد
خسته تر از پیرمرد سالخورده‌ی چشم به راه فرزندش؛
بی نگاه به دیواری که نامش آسایشگاه یدک است
فرسوده تر از هر لبخند
و تو که نامت درد است!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
ل

لیلیِ مجنون

مهمان
معانقه در کوئرنسیا!
چقدر دوست داشتنیست که از فکرش هم تمام مغزم پاره می‌شود و با شوق به قلبم که با لبخندی سرد نگاهش می‌کند، می‌نگرد!
خون با قطرات آب آمیخته می‌شوند
آزاد و عاشق؛ از دستم می‌چکند
چیزی نیست؛
گویی باز چند موی‌رگ نافرمان ‌از شدت عشق و درد ازهم گسیخته شده بودند
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
ل

لیلیِ مجنون

مهمان
درد عزیزم!
امیدوارم از این نامه‌ها دلت نگیرد؛
میدانی که دوست دار تو تنها من هستم!
ولی من فهمیده‌ام انسان نبابد درد را درک کند.
نباید با آن کنار بیاید
باید بفهمد!
باید تلاش کند برای بهتر شدنش...
باید ریشه را پیدا کند!
درد عزیز
تو باعث شدی من خود را بیشتر بشناسم!
من این سرد بودن های اول صبح
و لرزه های نیمه شب را گر*دن تو نمی‌اندازم،
اما دیگر از تو فرمان هم نمی‌برم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
ل

لیلیِ مجنون

مهمان

درد واژه‌ی عجیبیست!
و انگار ذهنم را سَر می‌کشد و مرا در حسِ خستگی سِر می‌کند؛
وای!
وای از مخاطب‌های نداشته‌ی من؛
و وای از تویی که دلگیری و قلب مرا در چنگ داری،
می‌روی سوی قله‌ای که قاف نام دارد
و در برف و سپیدی قایم میشوی،
دنبالت می‌آیم و یخ می‌زنم
با اشک از تو می‌خواهم دورتر نشوی
و در شاهرگ من حبس شوی
می‌خواهمت با اینکه فرمانی از تو نمی‌برم
چه کسی می‌داند برده‌ات شده‌ام؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا