ابوبکر محمد بن یحیی بن صائغ معروف به ابن باجه، ستارهشناس، ریاضیدان، منطقدان، فیلسوف، فیزیکدان، طبیب، روانشناس، گیاهشناس، شاعر و دانشمند بزرگ اندلسی جهان اسلام است. او در سال ۴۹۸ هجری به سرقسطهٔ اندلس (ساراگوسای اسپانیای امروزی) به دنیا آمد و به سال ۵۳۲ هجری در فاس مراکش چشم از جهان فروبست. او را در غرب بیشتر با نام لاتینی شدهٔ Avempace میشناسند. ابن باجه و ابن طفیل و ابن رشد و ابن خلدون، چهار فیلسوف نامدار سرزمینهای غربی جهان اسلام بهشمار آمدهاند.[۱]
نام و شهرت ابن باجه، وی را برای مدتی به عرصه فعالیتهای سیاسی میکشاند، و به وزارت ابن تفلویت، یکی از حاکمان مرابطان، میرسد؛ اما همان نام و شهرت، وی را آماج حسادت و رشک دیگران قرار میدهد و به بهانه داشتن برخی عقاید انحرافی به کفر و الحاد متهم میشود و احتمالاً مرگ ناشی از مسمومیت وی نیز به همان اتهامها مربوط است.
نام و شهرت ابن باجه، وی را برای مدتی به عرصه فعالیتهای سیاسی میکشاند، و به وزارت ابن تفلویت، یکی از حاکمان مرابطان، میرسد؛ اما همان نام و شهرت، وی را آماج حسادت و رشک دیگران قرار میدهد و به بهانه داشتن برخی عقاید انحرافی به کفر و الحاد متهم میشود و احتمالاً مرگ ناشی از مسمومیت وی نیز به همان اتهامها مربوط است.
دیدگاهها
محور تفکر فلسفی ابن باجه، هستی انسان و سرگذشت او است. انسان همچون فرد و همچون موجودی اجتماعی، یا به تعبیر بهتر، انسان همچون موجودی منفرد، تنها مانده، اما در جامعه، از اینجاست نامگذاری «تدبیرالمتوحد» نوشته ناتمام ابن باجه، ابن باجه پژوهش دربارهٔ انسان را از اینجا آغاز میکند، که هر موجود زندهای در چیزهایی با جمادات مشترک است و هر حیوانی با موجود زنده تنها در برخی چیزها مشترک است؛ و هر انسانی با حیوان غیرناطق در اموری شریک است. موجود زنده و جماد در عناصری که از آنها ترکیب یافتهاند، مشترکند: همچون سقوط طبیعی به سوی پایین و صعود قهری به سوی بالا و مانند اینها. حیوان نیز با موجود زنده در این امر مشترک است، زیرا هر دو از یک عنصرند، و در داشتن نفس غاذیه، مولده و نامیه (بر روینده) نیز مشترکند. بدینسان انسان با حیوان غیرناطق در همه این امور و نیز در احساس و تخیل و حافظه، ذکر و افعالی که زاییده اینهاست و وابسته به روان ددگونه (نفس بهیمیه) است، مشارکت دارد. امتیاز انسان از همه آن گونههای دیگر موجود در داشتن «نیروی اندیشه» است و آنچه جز به وسیله آن ممکن نیست؛ بنابراین انسان دارای نیروی «به یادآوری» (تذکر) است که جانداران دیگر از آن محرومند… و از آن رو که آدمی ساخته شده از عناصر است، افعالی از وی سر میزند که وی را در آنها اختیار نیست، مانند فروافتادن از بالا و سوختن در آتش و مانند اینها؛ و نیز دارای برخی افعال است که در آنها اصلاً اختیار ندارد، مانند احساس. در این افعال گونهای ضرورت (جبر) یافت میشود، مانند کارهایی که انسان در ترس شدید انجام میدهد، و نیز دشنام دادن به دوست خود یا کشتن برادر و پدر در موردی که مسئله تملک به میان میآید.