با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
به نام خالق عشق
نام دلنوشته: تو...
نویسنده: NESA کاربر انجمن تک رمان
ویراستار: آتش غلامی
ژانر: درام، عاشقانه
تو را روی طاقچه دلم میگذارم. آن گوشهدنجدلم، هوایت را دارم!
مینشینم یک گوشه و به تو خیره میشوم.
آنقدر خیره میشوم به تو که داد خودت هم در میآید! میخندم و میگویم؛ خب، چهکنم؟ دیوانه توام!
هر لحظه نبودنت، برایم مرگ تدریجیست. وقتی تو نیستی، خودم را هم نمیخواهم.
دلم میخواهد خودم را از تنم جدا کنم و
یک جای دور جا بگذارم.
دلم خوابی عمیق میخواهد!
یک سال، پنج سال، ده سال.
شاید هم خوابی بدون بیداری!
کاش میشد خوابید و ساعت زنگدار را روی
لحظه آمدنت کوک کرد!
هشدارش هم صدای خودت باشد. میشود جانا؟!
خندههام برای تو، گریههام برای تو. نفس کشیدنم برای تو، بینفس موندنم برای تو.
میبینی؟! همهچیز من برای توعه!
دردونه، چهجوری دلت میاد زجر کشیدنم رو ببینی؟
مگه نمیگفتی؛ طاقت دیدن اشکام رو نداری؟!
مگه قول ندادی؟ همیشه میگفتی بدون من جایی نمیری.
اینکه دست تو نیست رو حالیم نمیشه!
فقط میدونم هیچوقت زیر قولایی که بهم میدادی؛ نمیزدی!
همه دنیا بگن پیشم نمیمونی؛ نمیفهمم!
تو بدون من هیچجا نمیری!
نمیدونی دلم چهقدر تنگ شیطنتهاته، دلتنگ خندههات.
حتی اون عصبی شدنهات که همه ازت حساب میبرن!
میشه بیای و من رو تو این دنیا انقدر تنها نکنی؟! وقتی نیستی انگار تنهاترین آدم دنیا منم!
من برای تو، تو برای من.
آخ، که چهقدر زیبایی!
نمیدانی وقتی که میخندی؛ چهقدر ذوق میکنم!
دلم غنج میرود از خنده هایت.
وقتی مظلوم میشوی؛ تو را فقط میتوان ب*و*سید.
شیطنتت که گُل میکند؛ دلم چلاندنت را میخواهد.
اما امان از آن وقتهایی که سکوت میکنی و میروی در لاک خودت؛ تمام دنیا کنار تو، بغض میشود!. بخند جانا؛ به صورت معصوم تو، فقط خنده میآید!
بغض خفهکنندهای دارم. چیزی نیست؛ از دلتنگی توعه!
دلم بهونه تو رو داره. دلم بهونه ب*غ*ل کردنت رو داره.
دل، پُر توقعی دارم؛ نه؟!
اما دل که توقع حالیش نمیشه.
پاش رو میکوبه زمین و میگه میخوام، میخوام، میخوام.
بیا و خودت جوابش رو بده!
من و تو و این همه چشم انتظاری و دوری؟! چه محال واقعی...!
وقتایی که حالم بد و گرفتهست؛ چرا حس میکنم اینجایی؟!
عجیبه واقعی کنار خودم حست میکنم. ترس برم میداره. از تو نمیترسما! فرشتهها که ترس ندارن؛ اما هروقت که حست میکنم؛ یک ترس وجودم رو میگیره.
شایدم از شوکه شدنه.
حتی بیقرار بودنت رو؛ ناآروم بودنت رو حس میکنم!
من اشتباه نمیکنم؛ تو میای پیشم!
میشه یبار بیای بشینی جلوم؛ به چشمای خیسم زُل بزنی و من برات حرف بزنم؟! بهت بگم ببین چهجوری زمین خوردم! بگم خستم بخدا؛ بگم من دیگه نمیتونم؛ خودت بیا درستش کن. بیا درستش کن و آرامش رو برگردون. همونی که با خودت بردی! دلم یک لبخند آرامشبخش و با اطمینان اَزَت میخواد که خیالم رو راحت کنه.
اشکهام خیس کردن پیرهنت رو میخواد. دستام مشت زدن به س*ی*نهات رو میخواد.
دلم گله کردن از تو رو میخواد.
تو که آنقدر بیرحمی!
تو که زجهزدنهام رو نمیبینی. آره از تو... باورت میشه؟!
میگی ادامه بده؛ اما کم آوردم. انقدر خستهام که انگار ماههاست دارم تو یک بیابون بیسر و ته راه میرم و میدوام.
ترس و دلهره از دست دادنها؛ نایِ تنم رو گرفته!
میگی هرچی شد ادامه بده. چهجوری ادامه بدم با همه ناامیدیها، با همه سنگینی قلبم که حتی وجودش رو تو س*ی*نهام اضافی حس میکنم. جون حمل وزنش رو ندارم.
میدونی چیه؟ اینا همه بهونهست عزیز جان؛ مشکل تویی! اگه تو بودی اینهمه خستگی و کم آوردن و درد نبود. اگه بودی خیال همه راحت بود. تو حل میکنی؛ نیستی! رفتی و همهچیز رو هم با خودت بردی. جای خالیت رو نه تنها من؛ بلکه دنیا حس میکنه! آنقدر حس میشی که هرچی میشه میگم اگه تو بودی اینجوری نمیشد. نمیدونم چرا تو رو حلال همهچی میدونم؛ حتی با نبودنت هم حلال بودی.
کاش آنقدر زود کسی رو تنها نمیذاشتی. آنقد زود بقیه رو به دوریت عادت نمیدادی و کلی ای کاش دیگه.؛ ولی قبول کن خیلی زود بود، مخصوصا واسه من! خیلی زود ولم کردی و اینطوری درمونده شدم.
خدا یکم خودخواهی کرد و تو رو واسه خودش خواست! آخ که نمیدونی چهقدر دلتنگتم!. راستی، توام دلت تنگ من میشه؟! انجمن تک رمان
هر وقت که از زندگی کم میارم و خسته میشم؛
میرم سراغ اون پادکستهای همیشگی. همه دلتنگیام رو با صدات میبارم.
وقتی صدات پخش میشه؛ حس میکنم خودت داری
حرف میزنی. از بس که صدات زندهست!
یه حس و حال عجیبی داره.
میدونی، کلی حسرت دارم واسه زود رفتنت؛ اما باز خوبه صدات رو واسم گذاشتی. وگرنه به بهونه دلتنگیام
نمیدونم چیکار باید میکردم.
اقای...؟ چی صدات کنم؟ خاص؟ عجیب؟ پر از عشق؟!
حواست به دردونهات هست پسر جان؟
این روزا همه دلش رو میشکنن، دل نمونده براش دیگه.
گریههاش زمین و زمان رو هم میلرزونه!
وقتی بغض میکنه و میگه بغلم کن؛ دنیا آوار میشه رو سرم! بیتابته، دلتنگته، فقط و فقط هم خودت رو میخواد!
میدونی! هیشکی جای تو نمیاد؛ حتی نصفه دیگهات. هیشکی تو نمیشه. واسه تو شدن که شباهت دلیل نیست. تو فقط تویی! نه مثل هیچکس... انجمن تک رمان
تو را بهانه میکنم برای زندگی. تو حس ناب طراوت زندگی هستی.
همان نسیمخنک اولصبح؛
بوی نم خاکخیسخورده!
ذوق همان دانههای ریز برف که به پنجره اتاقم میخوره!
نمنم آروم و روحبخش بارونبهاری.
ل*ذت خوردن یک لیوان شکلات د*اغ،
با شکلات تلخهایی که تو دوست داری!
یا شاید فنجانی قهوهد*اغ در سرمای ل*ذتبخش زمستان... انجمن تک رمان