کامل شده نبودش...|شیرین علیایی کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

شیرین علیایی

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-06
نوشته‌ها
9
لایک‌ها
55
امتیازها
13
کیف پول من
104
Points
0
نام اثر: نبودش...
نویسنده: شیرین علیالی کاربر انجمن تک رمان
ژانر: اجتماعی


***
قلبم در س*ی*نه‌ جای نمی‌گرفت، رنگ رخسارم واژه به واژه‌های حرف‌هایم را برایش شرح می‌دادند.
بغضم را در گلویم حبس کردم، اما قطره‌های باران چشمانم بند نمی‌آمد.
نمی‌دانستم چطور برایش بگویم و بعد از شنیدن حرف‌هایم چه اتفاقی ممکن است پیش آید.
از جایم بلند شدم، پرده را کنار زدم آسمان هم به حال نزارم گریان بود، گوشه‌ی طاقچه کنار پنجره نشستم...
همه چیز برایم مبهم بود بین گفتن و نگفتن مانده بودم،
حتی برای این‌که چطور ماجرا را آغاز کنم سردرگم بود.
با لبه‌ی آستین لباسم که بی‌بی برایم بافته بود اشکم را پاک کردم و بالاخره زبانم به سخن آمد.
پاره‌ی تنم...
بهانه‌گویی کافیست!
سراپا منتظر شنیدن ادامه‌ی صحبتم بود.
سکوت همه جا را در آ*غ*و*ش گرفته بود،
آرام و قرار نداشتم!
دلم رهایی از این زندان خاموشی را می‌خواست.
خسته شده بودم بهتراست بگویم دیگر توان حمل این درد حجیم را نداشتم.
دوباره شروع کردم.
دخترم تو دیگر پدرت را نخواهی دید!
او مدت‌هاست به سفر بی‌پایان رفته و بازگشتی هم نخواهد داشت!
یکی بیشتر از ما دلتنگ‌‌اش شده بود و باید به دیدنش می‌رفت، حالا هم که رفته قصد بازگشت ندارد!
یعنی...
یعنی بابایی مرده!
این را که گفتم کمی فکر کرد و گفت:
_ مامان چرا هر زمان با بابا دعوا می‌کنید می‌گویی مرده؟
این را که گفت، جسم بی‌روحی شدم که فانوس امیدم نغمه مرگم را می‌نوازید.
به زمین افتادم و فریاد می‌زدم:
_ای کاش‌ باز هم دعوا بود تا خودم غرور مردانه‌اش را با شاخه‌های گل رز می‌خریدم،
ولی مرده....
الان زیر خروارها خاک خوابیده
با خودش فکر نکرد چه بر سر ما می‌آید،
مگر لحظه‌های آخر دستت را نگرفتم و با خنده نگفتم:
_مرد زشت!
این لوس بازی‌ها از تو گذشت...
تو را چه به ناز کردن!
همه چیز برعکس شد...
تو هم اخمی با نمکی کردی و گفتی:
_ قول می‌دهم هیچ وقت تنهایت نگذارم!
تا آخر جهنم کنارت خواهم ماند...
پس چه شد حرفای آخرت!
خدایا چه کردی با زندگی من؟
دلت به حال طفل سه‌ساله‌ام نسوخت؟
سرم را که بالا آوردم، نگاهی به اطراف کردم...
هر جا را کشتم پیدایش نکردم،
آن هم تحمل‌ش لبریز شده حتما و گوش دادن به درد و دل‌هایم آزارش می‌دهد.
دخترم کجایی!
صدای گریه‌های کودکی‌اش را شنیدم،
زیر میز پدرش نشسته و قاب عکس دوتایی‌شان را در دست گرفته و زیر ل*ب زمزمه‌هایی می‌کند.
دوست داشتم بدانم چه با او می‌گوید، اما وارد اتاق نشدم، گذاشتم خلوتی با قهرمان زندگی‌اش داشته باشد.
.
#شیرین_علیایی
#نجوای_دل
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا