خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

اشعار صائب تبریزی

  • نویسنده موضوع A_h
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 210
  • بازدیدها 7K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
می‌کند یادش دل بیتاب و از خود می‌رود
می‌برد نام ش*ر*اب ناب و از خود می‌رود
هر که چون شبنم درین گلزار چشمی باز کرد
می‌شود از آتش گل آب و از خود می‌رود
از محیط آفرینش هر که سر زد چون حباب
می‌زند یک دور چون گرداب و از خود می‌رود
پای در گل ماندگان را قوت رفتار نیست
یاد دریا می‌کند سیلاب و از خود می‌رود
زاهد خشک از هوای جلوهٔ مستانه‌اش
می‌کشد خمیازه چون محراب و از خود می‌رود
وصل نتواند عنان رفتن دل را گرفت
موج می‌غلتد به روی آب و از خود می‌رود
نیست این پروانه را سامان شمع افروختن
می‌کند نظارهٔ مهتاب و از خود می‌رود
دست و پایی می‌زند هر کس درین دریا چو موج
بر امید گوهر نایاب و از خود می‌رود
بی‌شرابی نیست صائب را حجاب از بیخودی
جای صهبا می‌کشد خوناب و از خود می‌رود
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
دل از مشاهدهٔ لاله‌زار نگشاید
ز دستهای حنابسته کار نگشاید
ز اختیار جهان، عقده‌ای است در دل من
که جز به گریهٔ بی‌اختیار نگشاید
خوش آن صدف که گر از تشنگی کباب شود
د*ه*ان خویش به ابر بهار نگشاید
شکایت گره دل به روزگار مبر
که هیچ‌کس بجز از کردگار نگشاید
زمین و چرخ بغیر از غبار و دودی نیست
خوش آن که چشم به دود و غبار نگشاید
مراست از دل مغرور غنچه‌ای، صائب
که در به روی نسیم بهار نگشاید
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
پیرانه‌سر همای سعادت به من رسید
وقت زوال، سایهٔ دولت به من رسید
پیمانه‌ام ز رعشهٔ پیری به خاک ریخت
بعد از هزار دور که نوبت به من رسید
بی‌آسیا ز دانه چه ل*ذت برد کسی؟
دندان نمانده بود چو نعمت به من رسید
شد مهربان سپهر به من آخر حیات
در وقت صبح، خواب فراغت به من رسید
صافی که بود قسمت یاران رفته شد
درد شرابخانهٔ قسمت به من رسید
مجنون غبار دامن صحرای غیب بود
روزی که درد و د*اغ محبت به من رسید
این خوشه‌های گوهر سیراب، همچو تاک
صائب ز فیض اشک ندامت به من رسید
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
خواری از اغیار بهر یار می‌باید کشید
ناز خورشید از در و دیوار می‌باید کشید
عالم آب از نسیمی می‌خورد بر یکدگر
در سر مستی نفس هشیار می‌باید کشید
شیشهٔ ن*ا*موس را بر طاق می‌باید گذاشت
بعد ازان پیمانهٔ سرشار می‌باید کشید
تا درین باغی، به شکر این که داری برگ و بار
برگ می‌باید فشاند و بار می‌باید کشید
آب از سرچشمه صائب ل*ذت دیگر دهد
باده را در خانهٔ خمار می‌باید کشید
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
چون صراحی رخت در میخانه می‌باید کشید
این که گر*دن می‌کشی، پیمانه می‌باید کشید
کم نه‌ای از لاله، صاف و درد این میخانه را
با ل*ب خندان به یک پیمانه می‌باید کشید
پیش ازان کز سیل گردد دست و پای سعی خشک
رخت خود بیرون ازین ویرانه می‌باید کشید
حرص هیهات است بگشاید کمر در زندگی
تا نفس چون مورداری، دانه می‌باید کشید
عشق از سر رفت بیرون و غرور او نرفت
ناز مهمان را ز صاحب خانه می‌باید کشید
نیست آسایش درین عالم، که بهر خواب تلخ
منت شیرینی افسانه می‌باید کشید
مدتی بار دل مردم شدی صائب، بس است
پا به دامن بعد ازین مردانه می‌باید کشید
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
من نمی‌آیم به هوش از پند، بیهوشم گذار
بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار
گفتگوی توبه می‌ریزد نمک در ساغرم
پنبه بردار از سر مینا و در گوشم گذار
از خمار می گرانی می‌کند سر بر تنم
تا سبک گردم، سبوی باده بر دوشم گذار
کرده‌ام قالب تهی از اشتیاقت، عمرهاست
قامت چون شمع در محراب آغوشم گذار
گر به هشیاری حجاب حسن مانع می‌شود
در سر مستی سری یک بار بر دوشم گذار
شرح شبهای دراز هجر از زلف است بیش
پنبه‌ای بر ل*ب ازان صبح بناگوشم گذار
می‌چکد چون شمع صائب آتش از گفتار من
صرفه در گویایی من نیست، خاموشم گذار
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
س*ی*نه‌ای چاک نکردیم درین فصل بهار
صبحی ادراک نکردیم درین فصل بهار
گریه‌ای از سرمستی به تهیدستی خویش
چون رگ تاک نکردیم درین فصل بهار
ابر چون پنبهٔ افشرده شد از گریه و ما
مژه‌ای پاک نکردیم درین فصل بهار
جگر سنگ به جوش آمد و ما سنگدلان
دیده نمناک نکردیم درین فصل بهار
لاله شد پاک فروش از عرق شبنم و ما
عرقی پاک نکردیم درین فصل بهار
غنچه از پو*ست برون آمد و ما بیدردان
جامه‌ای چاک نکردیم درین فصل بهار
با دو صد خرمن امید، ز غفلت صائب
تخم در خاک نکردیم درین فصل بهار
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس
می‌شوی دیوانه، از دامان آن صحرا مپرس
نقش حیران را خبر از حالت نقاش نیست
معنی پوشیده را از صورت دیبا مپرس
عاشقان دورگرد آیینه‌دار حیرتند
شبنم افتاده را از عالم بالا مپرس
حلقهٔ بیرون در از خانه باشد بی‌خبر
حال جان خسته را از چشم خونپالا مپرس
برنمی‌آید صدا از شیشه چون شد توتیا
سرگذشت سنگ طفلان از من شیدا مپرس
چون شرر انجام ما در نقطهٔ آغاز بود
دیگر از آغاز و از انجام کار ما مپرس
گل چه می‌داند که سیر نکهت او تا کجاست
عاشقان را از سرانجام دل شیدا مپرس
پشت و روی نامهٔ ما، هر دو یک مضمون بود
روز ما را دیدی، از شبهای تار ما مپرس
نشاهٔ می می‌دهد صائب حدیث تلخ ما
گر نخواهی بیخبر گردی، خبر از ما مپرس
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
صد گل به باد رفت و گلابی ندید کس
صد تاک خشک گشت و شرابی ندید کس
با تشنگی بساز که در ساغر سپهر
غیر از دل گداخته، آبی ندید کس
طی شد جهان و اهل دلی از جهان نخاست
دریا به ته رسید و سحابی ندید کس
این ماتم دگر، که درین دشت آتشین
دل آب گشت و چشم پر آبی ندید کس
حرفی است این که خضر به آب بقا رسید
زین چرخ دل سیه دم آبی ندید کس
از گردش فلک، شب کوتاه زندگی
زان سان بسر رسید که خوابی ندید کس
از دانش آنچه داد، کم رزق می‌نهد
چون آسمان، درست حسابی ندید کس
صائب به هر که می‌نگرم م*ست و بیخودست
هر چند ساقیی و شرابی ندید کس
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
ز خار زار تعلق کشیده دامان باش
به هر چه می‌کشدت دل، ازان گریزان باش
قد نهال خم از بار منت ثمرست
ثمر قبول مکن، سرو این گلستان باش
درین دو هفته که چون گل درین گلستانی
گشاده‌روی‌تر از راز می‌پرستان باش
تمیز نیک و بد روزگار کار تو نیست
چو چشم آینه در خوب و زشت حیران باش
کدام جامه به از پرده‌پوشی خلق است؟
بپوش چشم خود از عیب خلق و عر*یان باش
درون خانهٔ خود، هر گدا شهنشاهی است
قدم برون منه از حد خویش، سلطان باش
ز بلبلان خوش‌الحان این چمن صائب
مرید زمزمهٔ حافظ خوش‌الحان باش
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا