خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

اشعار صائب تبریزی

  • نویسنده موضوع A_h
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 210
  • بازدیدها 7K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش
مردان به دیگری نگذارند کار خویش
چون شیشهٔ شکسته و تاک بریده‌ام
عاجز به دست گریهٔ بی‌اختیار خویش
از وقت تنگ، چون گل رعنا درین چمن
یک کاسه کرده‌ایم خزان و بهار خویش
انجم به آفتاب شب تیره را رساند
دارم امیدها به دل داغدار خویش
سنگ تمام در کف اطفال هم نماند
آخر جنون ناقص ما کرد کار خویش !
دایم میانهٔ دو بلا سیر می‌کند
هر کس شناخته است یمین و یسار خویش
صائب چه فارغ است ز بی‌برگی خزان
مرغی که در قفس گذراند بهار خویش
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
از هر صدا نبازم، چون کوهٔ لنگر خویش
بحر گران وقارم، در پاس گوهر خویش
شمع حریم عشقم، پروای کشتنم نیست
بسیار دیده‌ام من، در زیر پا سر خویش
از خشکسال ساحل، اندیشه‌ای ندارم
پیوسته در محیطم، از آب گوهر خویش
دریافت مرغ تصویر، معراج بوی گل را
ما رنگ گل ندیدیم، از سستی پر خویش
روزی که در گلستان، انشای خنده کردیم
دیدیم بر کف دست، چون شاخ گل سر خویش
دولت مساعدت کرد، صیاد چشم پوشید
در کار دام کردیم، نخجیر لاغر خویش
غافل نیم ز ساغر، هر چند بی‌شعورم
چون طفل می‌شناسم، پستان مادر خویش
کردار من به گفتار، محتاج نیست صائب
در زخم می‌نمایم، چون تیغ جوهر خویش
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
سیراب در محیط شدم ز آبروی خویش
در پای خم ز دست ندادم سبوی خویش
در حفظ آبرو ز گهر باش سخت‌تر
کاین آب رفته باز نیاید به جوی خویش
خاک مراد خلق شود آستانه‌اش
هر کس که بگذرد ز سر آرزوی خویش
از نوبهار عمر وفایی نیافتم
چون گل مگر گلاب کنم رنگ و بوی خویش
از مهلت زمانهٔ دون در کشاکشم
ترسم مرا سپهر برآرد به خوی خویش
صائب نشان به عالم خویشم نمی‌دهند
چندان که می‌کنم ز کسان جستجوی خویش
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع
تا نپیوستم به خاموشی نیاسودم چو شمع
دیدنم نادیدنی، مدنگاهم آه بود
در شبستان جهان تا چشم بگشودم چو شمع
سوختم تا گرم شد هنگامهٔ دلها ز من
بر جهان بخشودم و بر خود نبخشودم چو شمع
سوختم صد بار و از بی‌اعتباریها نگشت
قطرهٔ آبی به چشم روزن از دودم چو شمع
پاس صحبت داشتن آسایش از من برده بود
زیر دامان خموشی رفتم، آسودم چو شمع
این که گاهی می‌زدم بر آب و آتش خویش را
روشنی در کار مردم بود مقصودم چو شمع
مایهٔ اشک ندامت گشت و آه آتشین
هر چه از تن‌پروری بر جسم افزودم چو شمع
این زمان افسرده‌ام صائب، و گرنه پیش ازین
می‌چکید آتش ز چشم گریه آلودم چو شمع
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
تا چند گرد کعبه بگردم به بوی دل؟
تا کی به س*ی*نه سنگ زنم ز آرزوی دل؟
افتد ز طوف کعبه و بتخانه در بدر
سرگشته‌ای که راه نیابد به کوی دل
ساحل ز جوش س*ی*نهٔ دریاست بی خبر
با زاهدان خشک مکن گفتگوی دل
در هر شکست، فتح دگر هست عشق را
پر می‌شود ز سنگ ملامت سبوی دل
طفل بهانه‌جو جگر دایه می‌خورد
بیچاره آن کسی که شود چاره‌جوی دل
میخانه است کاسهٔ سر فیل م*ست را
صائب ز خود ش*ر*اب برآرد سبوی دل
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
رفتی و در رکاب تو رفت آبروی گل
چون سایه در قفای تو افتاد بوی گل
ناز دم مسیح گران است بر دلم
این خار را نگر که گرفته است خوی گل
آبی نزد بر آتش بلبل درین بهار
خالی است از گلاب مروت سبوی گل
از گلشنی که دست تهی می‌رود نسیم
پر کرده‌ام چو غنچه گریبان ز بوی گل
شرم رمیده را نتوان رام حسن کرد
رنگ پریده باز نیاید به روی گل
کردم نهفته در دل صد پاره راز عشق
غافل که بیش می‌شود از برگ، بوی گل
صائب تلاش قرب نکویان نمی‌کنم
چشم ترست حاصل شبنم ز روی گل
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام
چون نگاه آشنا از چشم یار افتاده‌ام
دست رغبت کس نمی‌سازد به سوی من دراز
چون گل پژمرده بر روی مزار افتاده‌ام
اختیارم نیست چون گرداب در سرگشتگی
نبض موجم، در تپیدن بیقرار افتاده‌ام
عقده‌ای هرگز نکردم باز از کار کسی
در چمن بیکار چون دست چنار افتاده‌ام
نیستم یک چشم زد ایمن ز آسیب شکست
گوییا آیینه‌ام در زنگبار افتاده‌ام
همچو گوهر گر دلم از سنگ گردد، دور نیست
دور از مژگان ابر نوبهار افتاده‌ام
من که صائب کار یکرو کرده‌ام با کاینات
در میان مردم عالم چه کار افتاده‌ام؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
در نمود نقشها بی‌اختیار افتاده‌ام
مهرهٔ مومم به دست روزگار افتاده‌ام
بر ل*ب بام خطر نتوان به خواب امن رفت
در بهشتم تا ز اوج اعتبار افتاده‌ام
خواری و بی‌قدری گوهر گناه جوهری است
نیست جرم من اگر در رهگذار افتاده‌ام
ز انقلاب چرخ می‌لرزم به آب روی خویش
جام لبریزم به دست رعشه‌دار افتاده‌ام
هر که بر دارد مرا از خاک، اندازد به خاک
میوهٔ خامم، به سنگ از شاخسار افتاده‌ام
نیست دستی بر عنان عمر پیچیدن مرا
سایهٔ سروم به روی جویبار افتاده‌ام
هیچ کس حق نمک چون من نمی‌دارد نگاه
داده‌ام حاصل اگر در شوره‌زار افتاده‌ام
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
از جنون این عالم بیگانه را گم کرده‌ام
آسمان سیرم، زمین خانه را گم کرده‌ام
نه من از خود، نه کسی از حال من دارد خبر
دل مرا و من دل دیوانه را گم کرده‌ام
چون سلیمانم که از کف داده‌ام تاج و نگین
تا ز مستی شیشه و پیمانه را گم کرده‌ام
از من بی‌عاقبت، آغاز هستی را مپرس
کز گرانخوابی سر افسانه را گم کرده‌ام
طفل می‌گرید چون راه خانه را گم می‌کند
چون نگریم من که صاحب خانه را گم کرده‌ام؟
به که در دنبال دل باشم به هر جا می رود
من که صائب کعبه و بتخانه را گم کرده‌ام
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
کیف پول من
1,149
Points
9
ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام
شمع خورشیدم، نهان در زیر دامان مانده‌ام
از عزیزان هیچ‌کس خوابی برای من ندید
گر چه عمری شد که چون یوسف به زندان مانده‌ام
هیچ‌کس از بی‌سرانجامی نمی‌خواند مرا
نامهٔ در رخنهٔ دیوار نسیان مانده‌ام
نیستم نومید از تشریف سبز نوبهار
گرچه چون نخل خزان، از برگ عر*یان مانده‌ام
هر نفس در کوچه‌ای جولان حیرت می‌زند
در سرانجام غبار خویش حیران مانده‌ام
جذبهٔ دریا به فکر سیل من خواهد فتاد
پا به گل هر چند در صحرای امکان مانده‌ام
قاف تا قاف جهان آوازهٔ من رفته است
گر چه چون عنقا ز چشم خلق پنهان مانده‌ام
چون سکندر تشنه‌ل*ب بسیار دارم هر طرف
گر چه در ظلمت نهان چون آب حیوان مانده‌ام
گر چه در دنیا مرا بی‌اختیار آورده‌اند
منفعل از خویش، چون ناخوانده مهمان مانده‌ام
بهر رم کردن چو آهو راست می‌سازم نفس
ساده‌لوح آن کس که پندارد ز جولان مانده‌ام
می‌رساند بال و پر از خوشه صائب دانه‌ام
در ضمیر خاک اگر یک چند پنهان مانده‌ام
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا