واژهٔ کوانتوم در مکانیک کوانتومی از اینجا میآید که این نظریه به بعضی از کمیتهای فیزیکی (مانند انرژی اتم ساکن) در شرایط خاص مقدارهای گسستهای نسبت میدهد. پایههای مکانیک کوانتومی در نیمهٔ اول قرن بیستم به کوشش ورنر هایزنبرگ، ماکس پلانک، آلبرت اینشتین، لویی دو بروی، نیلز بور، اروین شرودینگر، ماکس برن، جان فون نویمان، پل دیراک، ولفگانگ پاولی،ریچارد فاینمن و دیگران ساخته شد. بعضی از جنبههای بنیادی این نظریه هنوز هم در حال پیشرفت است.
در ابتدای قرن بیستم، کشفیات و تجربههای زیادی نشان میدادند که در مقیاس اتمی نظریههای کلاسیک نمیتوانند توصیف کاملی از پدیدهها ارائه دهند. وجود همین نارساییها موجب نخستین ایدهها و ابداعها در مسیر ایجاد نظریهٔ کوانتومی شد. نمونهٔ مشهور این بود که اگر قرار است مکانیک نیوتنی و الکترومغناطیس کلاسیک بر رفتار اتم حاکم باشند، الکترونها باید به سرعت به سمت هستهٔ اتم حرکت و بر روی آن سقوط میکردند و در نتیجه اتمها ناپایدار میشدند، ولی در دنیای واقعی الکترونها در نواحی خاصی دور اتمها باقی میمانند و چنین سقوطی مشاهده نمیشود. اولین راه حل این تناقض را نیلز بور با پیشنهاد فرضیهاش دایر بر وجود مدارهای مانا مطرح کرد که از قضا در توصیف طیف اتم هیدروژن موفق هم بود.
پدیدهٔ دیگری که در این مسیر جلب توجه میکرد رفتار امواج الکترومغناطیسی مانند نور در برهمکنش با ماده بود. ماکس پلانک در سال ۱۹۰۰ هنگام مطالعهٔ تابش جسم سیاه پیشنهاد کرد که برای توصیف صحیح مسئلهٔ تابش جسم سیاه میتوان انرژی این امواج را به شکل بستههای کوچکی (کوانتوم) در نظر گرفت. آلبرت اینشتین از این فکر بهره برد و نشان داد که امواجی مثل نور را میتوان با ذرهای به نام فوتون که انرژیاش به بسامد موج بستگی دارد توصیف کرد:
{\displaystyle E=h\nu \ }
در ادامه، دوبروی توصیف موجگونهٔ حرکت ذرات را مطرح کرد که اکنون به دوگانگی موج-ذره موسوم است. برطبق آن، ذرات دو نوع رفتار (موجی و ذرهای) را از خود نشان میدهند. نظریه کوانتومی که در ابتدا با کشف نظری فوتون به کوشش ماکس پلانک در ۱۹۰۰ آغاز شد و با کارهای نیلز بور به پیشرفت چشمگیری رسید هنوز نظریهٔ منسجمی نبود، بلکه مجموعهای بود از فرضیات و اصول و قضایا و دستورالعملهای محاسبهای. در واقع، هر مسئلهٔ کوانتومی را ابتدا به روش مکانیک کلاسیک حل میکردند و سپس جواب را یا با شرایط کوانتومی وفق میداند یا با اصل تطابق به زبان کوانتومی درمیآورند. به عبارت دیگر، تلاشها بیشتر بر اساس حدسهای زیرکانه بود تا استدلالهای منطقی.
تلاشها برای تبیین تناقضات و ابداع رهیافتهای جدید به تکوین ساختار جدیدی موسوم به مکانیک کوانتومی انجامید که دو فرمولبندی جداگانه دارد (بعداً معلوم شد که این دو همارزند): مکانیک ماتریسی (عمدتاً به کوشش هایزنبرگ) و مکانیک موجی (بیشتر به همت شرودینگر). مثلاً، ایدهٔ توصیف ذرات با امواج مولّد ابداع مفهوم بستههای موج شد، و در نهایت نیز تلاش برای یافتن معادلات حاکم بر تحول زمانی این بستههای موج به معادلهٔ موج یا معادلهٔ شرودینگر منتهی شد.
در توصیف شرودینگر از مکانیک کوانتومی، حالت هر سیستم فیزیکی در هر لحظه با تابع موج مختلطی توصیف میشود که از حل معادلهٔ شرودینگر به دست میآید:
چون تابع موج کمیتی مختلط است، خود مستقیماً مُبیّن کمیتی فیزیکی نیست، اما با استفاده از این تابع میتوان احتمال به دست آمدن مقادیر مختلف حاصل از اندازهگیری هر کمیت فیزیکی را پیشبینی کرد. در حقیقت، این احتمال با ضریبی از مربع قدرمطلق تابع موج، که کمیتی حقیقی است، برابر است. با دانستن تابع موج مثلاً میتوان احتمال یافتن الکترون در ناحیهٔ خاصی در اطراف هسته در یک زمان مشخص یا احتمال به دست آمدن مقدار خاصی برای کمیت تکانهٔ زاویهای سیستم را محاسبه کرد. یا مثلاً به کمک تابع موج و توزیع احتمال بهدست آمده از آن میتوان محتملترین مکان (یا مکانهای) حضور ذره در فضا را یافت (در مورد الکترونهای اتم گاهی به آن اُربیتال میگویند). البته معنی این حرف این نیست که الکترون در تمام ناحیه پخش شدهاست، بلکه الکترون در یک ناحیه از فضا یا هست یا نیست.
در مکانیک کلاسیک پیشبینی تحول زمانی مقادیر کمیتها و اندازهگیری مقادیر کمیتها در نظریه با هر دقت دلخواه ممکن است و تنها محدودیتِ موجود خطای متعارف آزمایش و آزمایشگر یا فقدان دادههای اولیه کافی است. اما در مکانیک کوانتومی فرایند اندازهگیری محدودیتی ذاتی به همراه خود دارد. در واقع، نمیتوان کمیتهایی مانند مکان و تکانه (کمیتهای مزدوج) را همزمان و با هر دقت دلخواه اندازهگیری کرد. اندازهگیری دقیقتر هر یک از این کمیتها منجر به از دست رفتن هرچه بیشتر دادههای مربوط به کمیت دیگر میشود. این مفهوم، که به اصل عدم قطعیت هایزنبرگ مشهور است، از مفاهیم بسیار مهم در مکانیک کوانتومی است و با مفهوم بنیادین «تأثیر فرایند اندازهگیری در حالت سیستم»، که از ابداعات اختصاصی مکانیک کوانتومی (در برابر مکانیک کلاسیک است)، همبسته است.
در ابتدای قرن بیستم، کشفیات و تجربههای زیادی نشان میدادند که در مقیاس اتمی نظریههای کلاسیک نمیتوانند توصیف کاملی از پدیدهها ارائه دهند. وجود همین نارساییها موجب نخستین ایدهها و ابداعها در مسیر ایجاد نظریهٔ کوانتومی شد. نمونهٔ مشهور این بود که اگر قرار است مکانیک نیوتنی و الکترومغناطیس کلاسیک بر رفتار اتم حاکم باشند، الکترونها باید به سرعت به سمت هستهٔ اتم حرکت و بر روی آن سقوط میکردند و در نتیجه اتمها ناپایدار میشدند، ولی در دنیای واقعی الکترونها در نواحی خاصی دور اتمها باقی میمانند و چنین سقوطی مشاهده نمیشود. اولین راه حل این تناقض را نیلز بور با پیشنهاد فرضیهاش دایر بر وجود مدارهای مانا مطرح کرد که از قضا در توصیف طیف اتم هیدروژن موفق هم بود.
پدیدهٔ دیگری که در این مسیر جلب توجه میکرد رفتار امواج الکترومغناطیسی مانند نور در برهمکنش با ماده بود. ماکس پلانک در سال ۱۹۰۰ هنگام مطالعهٔ تابش جسم سیاه پیشنهاد کرد که برای توصیف صحیح مسئلهٔ تابش جسم سیاه میتوان انرژی این امواج را به شکل بستههای کوچکی (کوانتوم) در نظر گرفت. آلبرت اینشتین از این فکر بهره برد و نشان داد که امواجی مثل نور را میتوان با ذرهای به نام فوتون که انرژیاش به بسامد موج بستگی دارد توصیف کرد:
{\displaystyle E=h\nu \ }
در ادامه، دوبروی توصیف موجگونهٔ حرکت ذرات را مطرح کرد که اکنون به دوگانگی موج-ذره موسوم است. برطبق آن، ذرات دو نوع رفتار (موجی و ذرهای) را از خود نشان میدهند. نظریه کوانتومی که در ابتدا با کشف نظری فوتون به کوشش ماکس پلانک در ۱۹۰۰ آغاز شد و با کارهای نیلز بور به پیشرفت چشمگیری رسید هنوز نظریهٔ منسجمی نبود، بلکه مجموعهای بود از فرضیات و اصول و قضایا و دستورالعملهای محاسبهای. در واقع، هر مسئلهٔ کوانتومی را ابتدا به روش مکانیک کلاسیک حل میکردند و سپس جواب را یا با شرایط کوانتومی وفق میداند یا با اصل تطابق به زبان کوانتومی درمیآورند. به عبارت دیگر، تلاشها بیشتر بر اساس حدسهای زیرکانه بود تا استدلالهای منطقی.
تلاشها برای تبیین تناقضات و ابداع رهیافتهای جدید به تکوین ساختار جدیدی موسوم به مکانیک کوانتومی انجامید که دو فرمولبندی جداگانه دارد (بعداً معلوم شد که این دو همارزند): مکانیک ماتریسی (عمدتاً به کوشش هایزنبرگ) و مکانیک موجی (بیشتر به همت شرودینگر). مثلاً، ایدهٔ توصیف ذرات با امواج مولّد ابداع مفهوم بستههای موج شد، و در نهایت نیز تلاش برای یافتن معادلات حاکم بر تحول زمانی این بستههای موج به معادلهٔ موج یا معادلهٔ شرودینگر منتهی شد.
در توصیف شرودینگر از مکانیک کوانتومی، حالت هر سیستم فیزیکی در هر لحظه با تابع موج مختلطی توصیف میشود که از حل معادلهٔ شرودینگر به دست میآید:
معادله وابسته به زمان شرودینگر (عمومی) (کُلی) {\displaystyle i\hbar {\frac {\partial }{\partial t}}\Psi ={\hat {H}}\Psi } |
در مکانیک کلاسیک پیشبینی تحول زمانی مقادیر کمیتها و اندازهگیری مقادیر کمیتها در نظریه با هر دقت دلخواه ممکن است و تنها محدودیتِ موجود خطای متعارف آزمایش و آزمایشگر یا فقدان دادههای اولیه کافی است. اما در مکانیک کوانتومی فرایند اندازهگیری محدودیتی ذاتی به همراه خود دارد. در واقع، نمیتوان کمیتهایی مانند مکان و تکانه (کمیتهای مزدوج) را همزمان و با هر دقت دلخواه اندازهگیری کرد. اندازهگیری دقیقتر هر یک از این کمیتها منجر به از دست رفتن هرچه بیشتر دادههای مربوط به کمیت دیگر میشود. این مفهوم، که به اصل عدم قطعیت هایزنبرگ مشهور است، از مفاهیم بسیار مهم در مکانیک کوانتومی است و با مفهوم بنیادین «تأثیر فرایند اندازهگیری در حالت سیستم»، که از ابداعات اختصاصی مکانیک کوانتومی (در برابر مکانیک کلاسیک است)، همبسته است.